⠀

⠀

بقیع

ایستاده بودم پشت در بقیع، منتظر که در را باز کنند...

دختری از بچه های عمره دانش آموزی که جلوتر از بنده بود، خواست دوستش را صدا کند، دستش را برد بالا که علامت بدهد...

سفید و قشنگ بود و اصلا عین خیالش نبود که آستین مانتویش تا آرنج آمده پایین. اول فکر کردم، شاید حواسش نبوده و از این حرف ها، دوباره که امد صدایش کمد، دیدم نه خیر...

- عزیزم، دستتون اومد بیرون، بپوشونید.

- (با یک لحن خیلی تند) کی به شما اجازه داد که نهی از منکر بکنید؟!

- بنده برای نهی از منکر از کسی اجازه نمی گیرم...

انگار نه انگار که کجا امده، بیشتر برایش تفریح بود...


پ.ن1: این قضیه مال سال هایی است که به خانم ها اجازه می دادند از پله ها پشت بقیع بروند بالا. و ضمنا همان وقت هایی که هنوز دخترها را مجردی می بردند.

پ.ن2: این روزها در خیابان و فضای مجازی آنقدر حرف و حدیث هست که بعضی ها گمان می کنند، حکومت جمهوری اسلامی ساقط شده...

اللهم اجعل عواقب امورنا خیرا


اول شعبان

اول شعبان، در خانه خدا را باز می کنند و خانه را با گلاب ناب ایران شستشو می دهند...

و یکی از لحظات استجابت دعا است...


4 سال قبل، یک چنین روزی، مکه بودم و شدید سرما خوردم... ایستاده بودم مثل همه تماشا، اول خواستم خدایا خوبم کن تا این 2، 3 روز فرصت زیارت را از دست ندهم...

خیلی منتظر جواب درجا بودم، گفتم خدا جون! حداقل یک کاری بکن که این چند روز مکه به زیارت برسم...

روزی که رسیدم ایران، آنقدر حالم سنگین شد که فقط با 2 تا پنی سلین جواب داد! باز هم شکر که زیارتم خراب نشد...