⠀

⠀

میلاد

رسیدیم مکه، ساعت حدود 12، 1 بامداد بود. حاج آقا گفتند  استراحتی کنید وبرویم اعمال را انجام دهیم.

وقتی که شروع شد، حس کردم بهترین هدیه تولدم را از خدا گرفتم.
اینکه اولین عمره عمرم را دقیقا روز تولدم انجام دادم. آنقدر ذوق داشتم که نگو...

اولین طواف،
اولین نماز پشت مقام،
اولین سعی،
اولین تقصیر...
همه اش را روز تولدم انجام دادم. انگار خدا خیلی چیزها می خواست بهم بفهماند که فکر کنم هیچ کدامش را نفهمیدم...

دوباره متولد شدم...

نظرات 3 + ارسال نظر
گل 1392/04/26 ساعت 18:41

کوثر عزیز ادامه بده من هر روز که میام سرکار اولین کاری که میکنم وبلاگتو باز میکنم...تازه به چند نفری هم معرفی کردم.
انشاء ا...باز هم آقا میطلبند و میاید مشهد عشاق...

سلام گل جان
خیلی محبت دارید شما...
چشم اگر توفیق باشه...
ان شاء الله
شما که در جوار امام رئوف هستید، خیلی التماس دعا...

گل 1392/04/25 ساعت 23:19

چند روز اول میخواستم که خاطره و روزنگار بنویسم...
فکر میکردم ساده ست، روزاول شروع کردم خیلی عامیانه و معمولی مثل خاطرات هرروز خونه.از روز دوم به بعد کار سخت شد، چی باید مینوشتم، چطور مینوشتم...بماند
از کجا باید شروع میکردم ...هم بماند
نوشتن لیاقت میخواست که از عمق جانت بنویسی، درک کنی و بنویسی...
حالا بعداون همه سال، هوای اون چند خط نوشته رو کردم، سرسری و عامیانه از کارهای طول روز و اعمال و اماکنی که رفته بودیم ...
مهمترین دفتر خاطرات اون روزهام ذهنمه، بین اون همه تاریکی وگناه، ته تهش یه جایی مونده که هروقت دلم خواست و هوایی شد یه سکانس و صحنه ای رو ثبت کرده ...واقعی واقعی واقعی...

خدا خیرت بده که باعث شدی منم دوباره برم سراغ اون دفتر خاطراتم...
اینایی که مینویسم برای دل خودم و توئه که میدونم درک میکنی....همین...
خدایا از سر گناهانم بگذر به حق مهربونیت...

سلام دوستم
بنده اصلا وقت نوشتن پیدا نمی کردم. برای همین توی دفترخاطراتم، که همیشه همراهم بود، هرجا می رسیدم، تاریخ و ساعت و روز می زدم که یادم نره.
هیچ وقت هم فرصت نشد که بشینم مرتبش کنم.
وبلاگ نویسی را هم به درخواست ستاد عمره شروع کردم که ناتمام ماند و بعدا نتوانستم تمامش کنم.
مهمترین خاطرات بنده هم در ذهنم ثبت شده... ولی یک توصیه! وقتی خودت بنویسی بدون شعار، واقعا به دل می نشیند، شک نکن.
خوشحالم که این نوشته های بعضا بی سر وته، سبب خیر شد. مدتها بود که اینجا سوت و کور بود، اغراق نیست اگه بگویم نظراتتان و این امید که بالاخره یکی هست که این نوشته های بی سروته را می خواند و نظر می دهد، بهم انگیزه نوشتن داده است.
ان شاء الله موفق باشید.
راستی
سعادت ندارم که در جوار امام رئوف زندگی کنم... پارسال این موقع ها، آقا طلبیدند و 38 روزی را در جوارشان بودم.
ملتمس دعا

گل 1392/04/25 ساعت 23:07

تولد...
حتما نباید روز تولد باشه میتونه خود تولد باشه اگه حواست جمع باشه
اگه سیمت وصل باشه...
تولد اونم تولدی که خودت با تمام فهم و عقلت درک کنی...چه کیفی داره چه به دل میشینه...

سلام
دقیقا همینه... البته اینقدر درک نکردم، اما یادمه که اون مدت خیلی ذوق زده بودم...

ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد