⠀

⠀

مجیر

امشب سیزدهم ماه رمضان است...
وارد شده در این شب های سپید رمضانی، دعای مجیر بخوانید.
دعای مجیر مرا می برد تا کنار خانه خدا، آن زمان که نیت می کنی، 7 بار، دور خانه اش، برگردی؛ دست راست را می آوری بالا، به نشان بیعت،
الله اکبر...

و دعای مجیر، می بردت تا لبه پرتگاه جهنم، «خلصنا من النار یا مجیر»
داغی آتش را حس می کنی و چنگ می اندازی به رحمت خدا... خدایا! می ترسم از آتشت، از جهنم، از خشم تو، از روی گردانی ات، از عقابت... خدایا ببخش...

اینجا حرم امن توست، حریم رحمت توست، خانه توست... فرشتگان عذاب دادند تو را می کشند و تو چنگ زده ای به پرده خانه، «خلصنا من النار یا مجیر»

فرشتگان، رهایت می کنند، درمانده از زخم هایی که خوردی، افسرده از نافرمانی هایی که کردی، همانطور ایستاده ای و زجه می زنی «خلصنا من النار یا مجیر»

حجر اسماعیل را رد می کنی، نسیم رحمتش، روح و جانت  را نوازش می دهد، این نسیم از بهشتش می آید... «خلصنا من النار یا مجیر»

و برای آخرین بار، دستت را بالا می آوردی الله اکبر... و از رودخانه خروشان مطاف جدا می شوی و می نشینی آن گوشه، زیر چراغ سبز، خسته از کشمکش، میان فرشتگان رحمت و عذاب... که آن ها مأمورند به فرمان الهی... اینجا بهشت است،
مواظب باش، این بار که پایت را از حریم امنش بیرون گذاشتی، دوباره نروی لبه پرتگاه جهنم،
شاید
بار قبل، از کنجکاوی سرک کشیدی،
از دوست ناباب،
از رفیق نامرد،
از نفس سرکش،
از شیطان




از...

«خلصنا من النار یا مجیر»


امشب اگر رزقتان مجیر بود، یا کمیل... شاید ابوحمزه، افتتاح...

یادتان باشد بروید و با همان الله اکبر، آغازش کنید... شما همان جا ایستاده اید... کنار حج، دست گذاشته اید روی دیوار کعبه... «خلصنا من الناریا مجیر»


پ.ن1: نمی آیم تا عید فطر، یک فرجه 16، 17 روزه.
دعاکنیم همدیگر را...
شب های قدر دعایم کنید که به تعداد ستارگان آسمان گناه کردم و امید دارم به رحمتش «خلصنا من النار یا مجیر»
پ.ن2: خیلی وقت است که دیگر خاطرات را ننوشته ام. این فرصت شاید کمکم کند به اینکه بعدش هفته ای یکبار لااقل بنویسم، به امید آنکه شاید او هم بخواند.
پ.ن3: وقتی در شب های نورانی ماه رمضان، می رسیم به ایام البیض، می شود نور علی نور، این سه روز را مغتنم شماریم در این ماه عزیز... سه روز سپید در روزهای نورانی.
پ.ن4: نمی دانم، نمی توانم در این روزهای نورانی هم شاد بگذارم... بقیع برایم همیشه غریب است، حتی اگر نیمه رمضان برسم آنجا، باز هم اشک مجالم نمی دهد... به امید روزی که خودمان بسازیم بقیع را...
پ.ن5: خوشابحال آنانی که این شب های سپید نورانی را در بهترین نقاط زمین می گذارنند... در قطعاتی از بهشت.

فراق

سه سال تمام شد، سه سال سختی، مشقت، گرسنگی، محاصره و...
این بار خداوند رسالتش را بر عهده موریانه ای گذاشت که جز نام جلاله، چیزی از آن کاغذِ عهد باقی نگذارد. و محاصره تمام شد...
حالا
رسول الله (صلی الله علیه وآله وسلم)
آسوده از رد کردن این گردنه حساس، خوشحال در کنار همسر مهربانش و فاطمه اش(علیها سلام)...
ولی
دیگر روح بزرگ خدیجه(علیها سلام) را یارای ماندن در کالبد زمینی اش نیست، آغوش می گشاید تا عرش الهی؛ و زمینیان داغ دار وسیاه پوش می شوند در این مصیبت... وفاطمه 5 ساله، بعد از سه سال رنج، اینبار از آغوش گرم مادرش محروم می شود و این رسول خداست(صلی الله علیه وآله وسلم)، که باید زخم عمیق دل کوچک فاطمه(علیها سلام) را التیام باشد.

روز موعود فرا می رسد. حجله ای میارایند که دخت رسول الله(علیها سلام)را تا خانه همسر بدرقه کنند و خدیجه(علیها سلام)، سال ها قبل، برای این روز، لباسی گذاشته و شب وقتی رسول خدا(صلی الله علیه وآله وسلم) می رسد به پشت حجره فاطمه(علیها سلام)، می بیند ام سلمه، همانجاست، به وصیت خدیجه(علیها سلام)، که مبادا در شب زفاف، فاطمه ام (علیها سلام) تنها بماند.