⠀

⠀

غار شریف

«شرف المکان بالمکین» ساده‌اش می شود جا و مکان مهم نیست، مکان بخاطر آن چیزی که در آن وجود دارد، مهم و با ارزش می‌گردد. و حالا حکایت اینجاست. غاری بر بلندای کوه، جایی که نه مسجد است، نه عبادتگاه و کلیسا و کنیسه. کنج خلوت عبدی است با معبود؛ رسمی که از پدربزرگ به ارث برده، پدربزرگی که فقط تا شش‌سالگی‌اش زنده بود و او را بیش از همه نوه‌ها دوست داشت.
چقدر پدربزرگ را در این سال‌های فراق تحسین کرده، به خاطر یافتن این گوشه دنج، جایی که از فرازش خانه خدا هم پیداست، سال‌هاست که مرتب، به اینجا سر می‌زند و حتی شده تا 40 روز پایین نمی‌رود. مهربان همسر و فرزندخوانده‌اش هر چند روز برایش آذوقه می‌آورند.
یکی از همان روزهای تاریخ‌ساز است که صدای نفر چهارمی در این غار به گوش می‌رسد: «إقرا باسم ربک الذی خلق» و شرافت می‌یابد این غار بر همه غارهای جهان، چه چیز بالاتر از نزول امین وحی و بعثت پیامبر خانم.

  

عکس نوشت: نمای مسجدالحرام از بالای غار حراء در قدیم. با ساختن برج الابراج، دیگر از غارحراء مسجدالحرام دیده  نمی‌شود.

سکانس آخر

و تمام...

تمام زندگی توی همین دنیا، ختم می شود به همین سنگ. همه زندگی...

کاش ما هم آنقدر خوووووووووووووووب زندگی کنیم که اگر عمرمان کفاف نداد ظهور حضرت را ببینیم، حداقل خدا ذخیره مان کند تا «من خیر انصاره واعوانه» بشویم...

مزار استاد گرانقدر، در جوار امامزاده حضرت علی بن جعفر (علیه السلام)، گلزار شهدای قم



از شهید میرانصاری، همین قدر هم برنگشت... فقط ماند سنگ یادبود در جوار امامزاده صالح تهران، کنار سنگ یادبود شهید داریوش رضایی نژاد و در جوار شهدای گمنام

   

پ.ن1: همیشه می گویم خوش بحال شهدا... خدا یک تقلب بزرگ بهشان می رساند. یکبار در بهترین حالت برزخ را تجربه می کنند. دوباره برمی گردند وباز می گردند... چون قرار است همه بمیرند وشهادت با مردن از زمین تا آسمان متفاوت است... «کل نفس ذائقة الموت»
  
پ.ن2: وقتی عکس ها را گذاشتم کنار هم فهمیدم. مهمان استاد بود در یک روز آفتابی، گرم وداغ و رسیدم به سنگ یادبود حاج عمار میرانصاری در یک روز بارانی...