⠀

⠀

مناره ارباب...

این روزها، سیاه پوشیم، محرم شروع شد،
«ارباب، صدای قدمت می آید...» صدای قدم های ارباب، اصلا آهسته نیست. محکم است، اما خسته، یک صدا هم نیست، یک کاروان صداست، صدای پای تمام کاروان حسین (علیه السلام) می آید.

آرام پیش می آیند سوی نینوا

کاروان حسین(علیه السلام)، آمده که همه را سوار کند، پیر و جوان
کوچک و بزرگ...
همه می توانند در قافله حسین(علیه السلام) جای گیرد، مهم این است که چه کسی می ماند، با حسین(علیه السلام)
تا
عاشورا...

کاش عاشورایی شویم.


پ.ن1: نمی آیم، اصلا این مدت هم نبودم. توفیقی بود که حدود 10 پست زمان بندی شده گذاشته بودم که تمام شد، زودتر از آنچه گمان می کردم و بعید می دانم تا آخر این دو ماه هم برسم باز هم بنگارم. شرمنده تمام دوستانی که سر زدند و می زنند.
پ.ن2: همه اینها به این معنا نیست که سعی ام را نمی کنم. می کنم، اما قول نمی دهم. اما شاید هم به سنت سال قبل، کلا این دوماه را ننویسم. (الان معلوم شد که خودم هم نمی دانم چه کار باید بکنم و می کنم!)
پ.ن3: «عالمی وقت محرم می رود سوی بهشت/ تا که آنجا با حسینیون عزاداری کند» امسال، لباس مشکی را چند روز زودتر بر تن کردم، آیت الله مهدوی کنی، یک جورهایی برایمان پدر بودند. سالیانی را در مکتبی درس خواندم که افتخار می کردم مجموعه ای است که پدرش، حاج آقا است... این روزها، بدجور دلتنگم. دلتنگ دیدارشان...
پ.ن4: ارباب صدای قدمت می آید... دعا بسیار، خصوصا زیر خیمه مولا