⠀

⠀

یار صدیق

آنقدر سنگین بود، آنقدر سنگین بود رفتنش که رسول خدا، آن سال را عام الحزن نامید. سال اندوه، سال غم، سال مصیبت...

پشتوانه پیامبر بود، همه را داد برای اسلام، همه آن ثروت عظیمی.

امشب شاید رسول الله، سنگینی بار رسالت را بیش از پیش بر دوش احساس کرد... تا امروز، خدیجه بود، همراهش، یاورش، همفکرش و از امشب فقط اوست...

هر بار که امین وحی نازل می شد، حتما سلام باری تعالی را به او می رساند...

کسی که خدا آنقدر به او لیاقت داد که چشمه جوشان اسلام را در دامان او قرار داد.

صلی الله علیک یا زوجة رسول الله... یا أم المؤمنین...


و چقدر زندگی این مادر و دختر، شبیه هم هست... آنقدر سختی کشیدند که هر دو کودکانشان را در خردسالی تنها گذاشتند... حضرت مادر، بی مادر، بزرگ شد... و عزیزان فاطمه هم مثل مادر، بی مادری کشیدند...

غم بی مادری سنگین است. خیلی.

کاش همه کودکان، هیچ وقت از آغوش مادر محروم نشوند.

فراق

سه سال تمام شد، سه سال سختی، مشقت، گرسنگی، محاصره و...
این بار خداوند رسالتش را بر عهده موریانه ای گذاشت که جز نام جلاله، چیزی از آن کاغذِ عهد باقی نگذارد. و محاصره تمام شد...
حالا
رسول الله (صلی الله علیه وآله وسلم)
آسوده از رد کردن این گردنه حساس، خوشحال در کنار همسر مهربانش و فاطمه اش(علیها سلام)...
ولی
دیگر روح بزرگ خدیجه(علیها سلام) را یارای ماندن در کالبد زمینی اش نیست، آغوش می گشاید تا عرش الهی؛ و زمینیان داغ دار وسیاه پوش می شوند در این مصیبت... وفاطمه 5 ساله، بعد از سه سال رنج، اینبار از آغوش گرم مادرش محروم می شود و این رسول خداست(صلی الله علیه وآله وسلم)، که باید زخم عمیق دل کوچک فاطمه(علیها سلام) را التیام باشد.

روز موعود فرا می رسد. حجله ای میارایند که دخت رسول الله(علیها سلام)را تا خانه همسر بدرقه کنند و خدیجه(علیها سلام)، سال ها قبل، برای این روز، لباسی گذاشته و شب وقتی رسول خدا(صلی الله علیه وآله وسلم) می رسد به پشت حجره فاطمه(علیها سلام)، می بیند ام سلمه، همانجاست، به وصیت خدیجه(علیها سلام)، که مبادا در شب زفاف، فاطمه ام (علیها سلام) تنها بماند.