⠀

⠀

به یادش

بسم الله

یادم نرفت، هیچ وقت یادم نرفته، اما دیگر قلم نچرخید... تا سرِ مزارش رفتم. هنوز خانواده شهید، نیامده بودند، می آمدند هم کاری نداشتم. سال گذشته، مادر شهید تا مرا دید و شناخت، به پهنای صورت گریست. هنوز نمی دانم چرا... انگار غم علیرضاش، بعد 12 سال زنده‌شد.


امسال هم عکس سوگند برادران را سرِ خاک پدر دیدم. خوشحال نبود، شاید برای‌اینکه هر سال باید تئاتر دختر شهید را بازی کند. امسال بیش از سال های قبل، هویت داشت، هویتی که شبیه پدر نبود. دخترک 16 ساله، اصلاً مگر بابا را یادش هست؟ چقدر طعم پدر را چشید، درک کرد، آغوش پدر را یادش هست؟

آقا علیرضا، انتظار نداشتم... اصلاً مگر من باید انتظار داشته باشم؟ شاید همین حرف ها، سوگند را از پدر دور کرده است، از مسیر پدر، راه پدر، علایق پدر...

پدری که فقط تا سه سالگی، پدر بود، بعد هم رفت. چند سال بعد هم نازدانه اش را برد و حالا مانده سوگند، بدون پدر، خواهر...

*

دوست دارم یکبار هم شده، دور از فضای هیاهو ببینمش، حرف بزنیم، دوست شویم، رفاقت کنیم...

می دانم اگر روزی در مسیر زندگی به سوگند برادران برخورد کردم، قطعاً واسطه اش فقط آقا علیرضا بوده است.

یادش گرامی...


11

یازده، شاید اگر بشمارید، فقط یکی از ده تا انگشت بیشتر است...

یازده ثانیه، به چشم برهم زدنی می گذرد.

یازده دقیقه، حد تأخیر کلاسی است تا غیبت نخوریم.

یازده ساعت... می شود تقریبا نیمی از شبانه روز. می شود خیلی کارها را کرد. اگر خسته باشیم، حتی این یازده ساعت را فقط می خوابیم.

یازده روز... کمتر از دوهفته. تا قبل از بسته شدن درهای عمره، عمر سفرهای عمره بود.

یازده ماه، یعنی آخر سال، وقت حساب و کتاب و رسیدگی و دخل و خرج... تا سال بعد

یازده سال... کمی بیشتر از یک دهه. بزرگ شدن، فهمیدن، بالغ شدن...

اما

برای بعضی این 11 ها، خیلی کند می گذرد.

11 ثانیه، 11 سال می گذرد

11 دقیقه، 11 قرن

11 ساعت، 11 عمر

11 روز، 11 هزاره...

11 ماه،  دیگر در شمارش نمی گنجد و

11 سال...

...

حالا می خواهم درباره یازده سال حرف بزنم، از جنس دوم... نه فقط یک دهه...

11 سال از سقوط هواپیمای  C130 ارتش در شهرک توحید می گذرد.

هواپیمایی که اصحاب رسانه را می برد تا از مانور ارتش عکس و فیلم و خبر تهیه کنند.

هواپیما سقوط کرد، سوخت...

و فقط پیکرهای سوخته به خانواده ها رسید.

و قطعه 50 بهشت زهرا، ارامگاه شهدایی شد که می رفتند خبر تهیه کنند، اما خودشان خبرساز شدند.

روحشان شاد...

*****

الان یازده سال است که سوگند برادران، بی پدر شده، چه کسی می تواند  دردهای او را بفهمد، درک کند، بشمارد...

چه کسی تنهایی همسر شهد را می فهمد که سه سال بعد رفتن همسر، کوثر کوچولویش، در اثر یک اتفاق، بی احتیاطی وشاید هم دلتنگی دختر برای پدر، به پدرش ملحق شد.

و من

به قاعده 11 سال،

فقط

یاد گرفته ام

هر سال همین روز، یک پست بنویسم.

ربنا تقبل منا هذا القلیل

به یاد شهدای رسانه و شهید حاج علیرضا برادران، عکاس خبرگزاری فارس...

سوگند برادران، تنها یادگار شهید در کنار مزار پدرـ  1393