فهمیدنش زیاد هم سخت نیست... .
برایم ماجرا دقیقا از همانجا شروع شد که دو تا شدند. دوازده سال یکی یک دانه بود وهمراه همیشگیم؛ در حضر وسفر، بد وخوب، ناخوشی وخوشی...؛ چشم خیلیها هم دنبالش بود که یکی مثل آن را داشته باشند؛ اما پیدا نکردند؛ هر جا نشان میدادند، میشنیدند: «مدلش قدیمی است؛ سفارش بدهید میسازیم.»
اول امسال دوتا شدند؛ اولی شد الگوی ساختهشدن دومی؛ از وقتی هم شکل شدند، دیگر جمعشان قشنگ نبود. قرار شد هر هفته یکی... ؛ دومی فقط کمی گشاد بود.
روز پروازمان12تیر بود و نوبت دومی؛ نوبتش بود، قبول! تا حالا هم نرفته بود؛ گشادیش را بهانه کردم برای نبردنش.
برگشتم، قهر کرد... قول دادم اگر سفری دیگر در راه بود، ببرمش؛ اولین انگشترم، عقیق بود ودومی شرف شمس!
حالا منتظر است برای رسیدن به حریم امن الهی....شاید هم زودتر اجازهنامهاش آمد.
*
این حکایت حج امسال بود، که از قافله حجاج جا ماندم... اما آنان رفتند تا مبادا از قافله زائران حرم الهی جا بمانند... در اولین فرصت، خودشان را رساندند به کاروانِدیارِدوست.
وقتی یکییکی طلبیده میشدند، خودم بدرقهشان کردم؛ نتوانستم مانع هیچکدامشان شوم. سعادتشان بیشتر بود، فقط به حالشان و به حضورشان در حریم الهی غبطه خوردم؛ شاید شفاعتشان در حق صاحبشان مستجاب گردد.
کیفم، مفاتیحم، سجادهام، پوشیهام و خیلی های دیگر رفتند، و ماندم در قافله جاماندگان.
سلام
از وقتی وبلاگم نظر دادین و اومدم ببینم کی و چجوری هستین، چند روز می گذره. من ده ساله بلاگرم و فقط چهار وبلاگ و میخونم. یعنی توی وبلاگ خوندن خیلی سختگیرم.
اما اینجا رو دوست داشتم.
پر بود از دوست داشتنی های من...
کربلا... مشهد... اعتکاف... و البته سرزمین ابراهیم که هنوز روزیم نشده...
چون سرم شلوغه آرشیوتون و تقسیم کردم به تعداد ساعات میان کار روزانه م و امروز کل آرشیوتون و تموم کردم.
اگر هم دوره بودیم قطعا غیر از خانم گل من هم پای ثابت سفرنامه ها بودم.
گرچه حدس می زنم از اطلاعات دینی تون طلبه یا حوزوی باشین که من به شدت نسبت به این قشر کدورت و گارد دارم (حتی متنی هم درباره ی این قشر دارم که هنوز ویرایش نشده و اگر گذاشتم فکر نکنین بعد از دیدار وبلاگ شما بوده و سوتفاهمی نشه) اما برای من مهم محتواست.
شما من رو در چند روز، به چند سفر بردید. و از همه محبوب تر برای من
اربعین...
اربعین...
اربعین...
به گردنم بود که تشکر کنم. نمیدونم البته بخونین نظرات اینجا رو یا نه.
امیدوارم به زودی طریق الحسین و باز هم ببینیم...
التماس دعای شهادت.
علیک سلام فرزانه جان
خواهش، خوشحالم که خوشت آمده...
حاجت روا ان شاءالله
بله خانومی
ممنون
سلام
خواهش می شود...
شرمنده دوباره کشوندمتون اینجا...
ممنون که باز امدید.
ملتمس دعا
سلام کوثر بانو
بی خوابی زده به سرمگفتم بیام وبلاگ شما
امیدوارم بتونم به خوبی یش برم...
اینجا هنوز مسافر نبودین و در حسرت؟ اره؟ توضیح بدین
علیک سلام رفیق
و همین الان داشتم پستی می نوشتم که حالا میگذارمش روی وبلاگ.
یعنی دل به دل راه داره، همینه. من همین الان وبلاگ شما بودم.
ان شاءالله به خیر وخوبی وعافیت برید. کلا من این وبلاگ رو بعد از اینکه رفتم تمتع، شروع کردم به نوشتن. پس همه پست هاش مال بعد تمتع است. ضمن اینکه مسافر سال 88 بودم، این پست رو 89 نوشتم... اون موقع هنوز تصمیم نگرفته بودم که خاطرات حجم رو با عنوان «مناره» بنویسم، برای همین عنوانش مناره اول است.
این حسرت جاماندن است از قافله حج 89؛ آدمی که یکبار برود، هرسال که طلبیده نشود، حسرت جاماندن دارد.
توضیحات کافی بود؟!: