⠀

⠀

251. تقدیم، یاد و مقدمه...

بسم الله الرحمن الرحیم
سفر حج، مادرانه آغاز می‌شود و مادران جلوه‌ای از رحمت الهی‌اند.
این سفرنامه پیشکشی به همه مادرانم...
به مادرِ بشریت، أُمُّنا حوا (سلام‌الله علیها) که وجودمان را مدیون اوییم و سرمنشأ هستی ما در دنیای خاکی است؛ سفر اکثر حجاج از کنار مزارش آغاز می‌گردد.
به أم اسماعیل، مادرم حضرت هاجر(سلام‌الله علیها) که صبورانه رنج دوری و فراق را به‌خاطر امر الهی تحمل کرد تا امروز ما به آسودگی بتوانیم اعمال حج را انجام دهیم.
به أُم‌الرسول، مادرم حضرت آمنه(سلام‌الله علیها) که تمام زندگی‌اش به دوری و صبوری گذشت.
به  أُمُّ‌المؤمنین مادرم حضرت خدیجه کبری (سلام‌الله علیها) بزرگ بانوی اسلام که اگر نبود جانش، مِهرش، انفاقش، همراهی‌اش، دلگرمی‌اش شاید اسلام به ما نمی‌رسید و ما نمی‌توانستیم اسلاممان را به جهان اعلام کنیم و برنامه زندگی‌مان باشد.
به أم‌الحسنین،  حبیبة المصطفی و قرینة المرتضى، سیدة النساء العالمین من الأولین و الآخرین، مادرم حضرت فاطمه دختر رسول‌الله (سلام‌الله علیها)  که همیشه مدیون نگاه و عنایتشان هستم.
و به  أم‌البنات، مادر بزرگوار، دوست‌داشتنی و عزیزم که مادرانه‌هایش مثل همیشه در این سفر مرا لبریز از خوشی و سرمستی کرد. چقدر خوشبخت بودم که این سفر را در معیت او تجربه کردم. هر چند همراه خوبی نبودم. باشد مثل همیشه مادرانه مرا عفو و دعا کند.
مهدیه سادات

  و به یاد شهدای حج
شهدای حج خونین مرداد ۱۳۶۶ ه.ش، مناسک برائت از مشرکین که آل‌سعود حریم امن الهی را به خاک و خون کشید.
یادمان نرفته که امام امت در سالگرد این اتفاق، فرمودند: «اگر از صدام بگذریم، اگر مسأله قدس را فراموش کنیم، اگر از جنایت‌های آمریکا بگذریم، از آل‌سعود نخواهیم گذشت.»
و شهدای فاجعه منا عید قربان ۱۳۹۴،
استاد عزیزم شهید دکتر حاج ‌ناصر قربان‌نیا
و شهید حاج عمار میرانصاری

مثلاً مقدمه
۲۵ ساله بودم که حج رفتم.
خیلی دیر بود.
۱۶ سال از وقتی که در زمره آدمیان حساب شده بودم، گذشته‌بود.
از وقتی که حضرت حق، مرا لایق بندگی دانسته بود...
از اولین و اقیموا الصلاتی که مخاطبش شدم،

از جشن عبادت و بندگی ام...


اما
خیلی زود بود،
برای منی که هنوز نمی‌دانستم کجای خلقتم.
معنای بندگی نمی‌دانستم.
درکی از معنا نداشتم.
نمازهایم بدون روح بود و هر وقت خانه مادربزرگ نماز می‌خواندم، عتاب می‌کردند چقدر زود...

حج، غریب‌‌ترین و قریب‌ترین سفری است که تجربه کردم.
عرفان حج را هم خواندم و نفهمیدم. با اینکه قبلش عمره رفته‌بودم،
اما حج، چیز دیگری بود، جای دیگری...غریب و قریب بود.سخت و شیرین.ته‌لذت،آغوش خدا، عرفه عرفات، شعور مشعر
سال‌ها دلم می‌خواستم بنویسم. نوشتن از حج هم، توفیق و همت می‌خواهد. شاید توفیقش را تا امروز داشته‌ام که هر از گاهی به صندوقچه خاطراتم سری می‌زدم و یادداشتی از دل خاطرات قدیمیِ خاک‌گرفته سر بر می‌آورد و مکتوب می‌شد و گه‌گاه نوشته‌هایم در فضای مجازی و رسانه‌ای منتشر شد؛ اما همتش را نه، که خاطراتم را از ابتدا تا انتها بنویسم. نمی‌دانم چقدر زمان لازم دارم تا خاطرات دوازده سال پیش را تمام کنم. بعد از چند سال، مردد بودم که آیا نوشتن این خاطرات، میان سفرنامه‌های نویسندگان فرهیخته، تکرار مکررات نیست؟ آیا جایش خالی است یا دردی دوا خواهد کرد؟ اما اکثراً آقایان نوشته‌اند و کمتر نگاه زنانه به حج هست.

برای آخرین‌بار قصد می‌کنم تمامش کنم، این‌بار اگر بماند، عهد کرده‌ام رهایش کنم و یادداشت‌هایم را دور بریزم. این خط‌‌‌خطی‌ها، شاید تسلای خاطری شود برای جاماندگانی که دلشان را راهی سرزمین وحی کرده‌اند؛ دو سال که راه بسته بود. روزهای حج، آن‌هایی که رفته‌اند حالشان غریب‌تر است، چون طعم حج را چشیده‌اند. هیچ‌کس حالشان را نمی‌فهمد.
این نوشته، خط خطی‌های دختر جوان و البته خوش‌خوابی است که نمی‌داند چه کار خوبی کرد، دعای چه کسی در حقش مستجاب شد که نخودی جمع بزرگترها می‌شود تا به زمان و مکان حج برسد. این دخترک که چون همیشه مادر به اسم کوچک صدایش می‌کند، برای همه کاروان، مهدیه می‌شود. سابقه تشرف عمره دارد، اما حج، رزق دیگری است. سفری است غریب، عجیب، خاص و منحصر به فرد که تا کسی نرود، نمی‌داند چه در انتظارش است.

این سفرنامه، پر از مناره است. مناره یعنی نشانه‌ آشکار، روشن که لازم نیست برای دیدنش، دنبالش بگردی؛ و حجاز سرزمین مناره‌هاست.
ذکر این نکته هم ضروری است اسامی اکثر افراد تغییر کرده‌است. چه اینکه شاید غیبت محسوب شود یا عزیزان و همسفران راضی نباشند. تعمداً عکسی ضمیمه این سفرنامه نمی‌شود. سعی می‌کنم دیدنی‌ها را در قالب کلمات  تصویر کنم. تلاش‌شده ادبیاتِ حج، به صورت خلاصه در متن و پاورقی توضیح داده‌شود. ممکن است خوانندگان بزرگواری اصطلاحات حج را ندانند و در خواندن سفرنامه به مشکل بربخورند.
امروز، روز زیارتی آقایمان است. صلی الله علیک یا علی بن موسی الرضا
لاحول و لاقوة الا بالله العلی العظیم
مهدیه سادات مظفری
19 خرداد 1400

مناره چهاردهم ـ 3

بسم الله الرحمن الرحیم

پست حاج خانوم را سابقاً بارگزاری کرده‌بودم. جایش همینجای سفرنامه است...


لباسِ فرمِ بندگی

خیلی از مشاغل، لباسِ‌فرم دارند. مثل آتش‌نشان‌ها، مهمان دارها، نظامی‌ها...؛ حتی با اینکه شغل‌شان پرزحمت است و فعالیت زیادی دارند، رنگ لباسشان روشن است، مثل نیروهای راهنمایی و رانندگی، نیروهای دریایی در تابستان که لباس سفید می‌پوشند. لباس‌هایی که فکر می‌کنم گاهی باید هر روز شسته شوند. برخی از مشاغل، لباسِ‌کار دارند. مثل مکانیک‌ها، تعمیرکارها، آشپزها، کادر درمانی؛ قریب به اتفاق رشته‌های ورزشی، لباس مخصوص دارند. اکثر کارخانجات و ادارات برای لباسِ مناسب در محل‌کار، آئین‌نامه دارند؛ همیشه چند ردیف از مانتوفروشی‌ها به مانتوـ شلوارهای اداری اختصاص‌دارد.
 
همه ما ـ حتی اگر شاغل هم نباشیم ـ لااقل دو سه سری لباس داریم. لباسِ‌خانه و لباس بیرون خانه. (بماند بعضی‌ها برایشان این تفاوت وجود ندارد.) پوشش بیرون خانه هم متفاوت است، بستگی دارد مقصدمان اداره، کلاس، باشگاه، دانشگاه و... باشد یا مهمانی دعوتیم. الان مهمانی‌ها هم درجه‌بندی دارد. از مهمانی‌های صمیمی و دورهمی‌های خودمانی، تا مجالس رسمی و مهمترینش، مجالس عقد و عروسی است که بهترین لباس‌هایمان را می‌پوشیم. گاهی وقتی چندجا کار داریم، لباس مهمانی‌مان را در ساک می‌گذاریم و با خودمان می‌بریم. از صبح، تنمان نمی‌کنیم، مبادا کثیف شود، عرق کنیم و وقتی به مهمانی می‌رسیم، لباسمان موجّه نباشد. شاید برای خیلی از کارها، لباس مخصوص هم داشته باشیم. مثلاً آقایانی که روی منقل زحمت جوجه و کباب و گوجه‌اش را می‌کشند، معمولاً یک لباس برای همین کار دارند. گاهی لباس‌شان برای شستن ماشین هم متفاوت است.
 *
همه ما، برای روبروشدن با آدم‌های مختلف، رفتن به مکان‌های متفاوت و انجام مشاغل، لباس مخصوص داریم؛ بهترین، قشنگترین‌شان را هم برای مجالس عروسی نگه‌می‌داریم؛ حتی برای سنین مختلف هم پوشش‌های متفاوت انتخاب می‌کنیم. مثلاً لباسی که در بیست سالگی می‌پوشیدیم را در 50 سالگی نمی‌پوشیم.
 
اما چرا برای نمازمان، پوشش مخصوص نداریم؟ گاهی (با احترام) بعضی از آقایان، حتی یک سجاده یا جانماز هم ندارند، مهری را از روی طاقچه برمی‌دارند و نماز می‌خوانند. گاهی ما خانم ها چادرمان را هزار وصله می‌زنیم و با همان نماز می‌خوانیم؛ گاهی با چادر مشکی سر نماز می‌ایستیم. چادری که با آن همه جا رفته ایم. مگر بالاتر، بهتر، مهمتر از قرار ملاقات با خدای متعال هم داریم؟ حالا چون روزی 5 نوبت است، باید برایمان عادی شود؟ هر جا می‌رویم یک جانماز می‌گیریم و نماز می‌خوانیم. شده است مهمانی برویم و از میزبان، لباس بگیریم برای شرکت در مهمانی‌اش؟ گاهی پیش می‌آید از خواهری یا بستگان‌نزدیک، لباس بگیریم، اما آیا این روال است؟ مگر پوشش نماز، فقط چادر است؟ چرا همیشه لباس‌های مهمانی، کار و... را با خود می‌بریم، اما لباس و پوشش نمازمان همراهمان نیست؟
 
آیا مهمانی خلقِ‌رب العالمین، از دعوتِ‌ اله العالمین مهمتر است؟ نمی‌گویم از فردا لباس های مهمانی‌مان را برای نماز استفاده کنیم. اما به نظرم رسید شاید بهترین پوشش خانم‌ها برای نماز، همان لباس سپید احرام باشد. آقایان هم که توصیه‌ها درباره‌شان زیاد است، بروند سراغ مستحبات لباس نمازگزار
لباس سپید احرامم را نمی‌دانم کجا گذاشته‌ام. باید برای وعده ملاقات بعدی پیدایش کنم.


کتابت

آخرین پستی که به عنوان پست 249، در وبلاگ بارگزاری شد و دوباره به همان پست رسیدم.


سفرنامه حجم در همین‌جا، تمام می‌شود. ان‌شاءالله در همین رمضان الکریم، رزق حج را بدهند و دعای « اللهم ارزقنی حج بیتک الحرام فی عامی هذا و فی کل عام» به استجابت برسد.

ان‌شاءالله