بسمالله الرحمن الرحیم
قدیمها و حتی همین روزها، وقتی کسی را صدا میزنند حاجخانوم، منتظریم زنی را ببینیم عصا به دست، کمر خمیده با قدمهای لرزان که یک نفر از پشت، کنار یا جلو حواسش هست این چند قدم را پیرزن درست بردارد، با یک لبخند پهن، و شاید کمی خسته، نالان و غر غرو.
کسی که سالهای جوانی اندوخت تا در این دوران، تنها واجبی را انجام دهد که تنها، یک بار واجب است.
وقتی هم از خاطراتش میگوید، رنج، سختی، مشقت و مشکلات سهم مستمعین است؛ و چه انتظار عبثی است امیدوار باشیم نسل جوان، کودک و خردسال، رسیدن به خانهاش آرزویشان شود، برای دیدنش، سر و دست بشکنند، پول جمع کنند، اولویتشان باشد.
چرا جایی را دوست داشته باشند که خداوند حساب همه را میرسد، رُس همه را میکشد و پدر همه را در میآورد.
اگر از قضای روزگار و گردش آن، جوانی هم حجی به جای آورده، ترجیح میدهد رازش را پیش خود نگهدارد و ابا دارد از اینکه کسی او را حاجی صدا بزند. چه اینکه ممکن است او را جوان، برومند، سرحال و توانمند تصور نکنند.
مثل خودم
ده سال پیش، وقتی طعم شیرین حج را خداوند به من چشاند، در برابر صداشدنم با پیشوند حاجی، گارد گرفتم؛ البته نه از باب تصور اشتباه، از آن رو که نمیدانستم حج رفته شده و تلاش انجامشده، مقبول است یا مردود.
و یادم رفت زیباترین پیشوند برای نام مسلمان، حاجیبودن است نه دکتر، مهندس، وکیل، قاضی، مدیر، رئیس، استاد... اینکه افتخار کنم خداوند روزی مرا نگاه کرد، انتخاب کرد، برگزید، بها داد و صدا زد بیا...
بر من واجب کرد صدایش زنم: لبیک اللهم لبیک و مگر میشود کسی را امر کنند به صدازدن و پاسخی نیاید،
و روزی در مهمانی عرفه در صحرای عرفات، جایم داد،
در بیتوته منا، در حریمِحرم، میزبانی و پذیراییام کرد و بر روی نامم حاجی شدن را ضرب کرد.
نگفتند، نشنیدیم که رزق رمضان، حج است و اگر همه ادعیه روزانه ماه مبارک خوانده شود، بیش از هزار بار در ماه مبارک، حج را باید بخواهیم. چرا مغفول مانده؟ تقصیر کیست که حتی اولین دعا بعد از نمازهای واجب رمضان الکریم، در غالب مساجد و نمازهای جماعت و حتی بنرهای رمضانیه «یاعلی و یا عظیم...» است. اما اگر یک بار مفاتیح را باز میکردیم، میدیدیم اولین دعا و مهمترینش، «اللهم ارزقنی حج بیتک الحرام...» است؛ شاید این همه دعای حج، باعث کوتاهی دست ظالمین از حج شود. از طرف دیگر، حج، رزق است و رزق دست اوست که بیحساب میدهد.
یادم رفت به جای مدرک دانشگاهی، امضاء اساتید و قرارداد کاری، به امضای خدا دلببندم که فقط آن میماند. از این همه پیشوند و پسوند دنیوی، اعمال میماند و اجر اعمالی که خدا به بعضیها میدهد و صفحه آخر شناسنامهشان، مهر شهادت میخورد.
از همین امروز ـ هر چند خیلی دیر فهمیدم ـ دوست دارم نامم، نشانم، امضاء خدا باشد؛ همان درجهای که دهسال پیش خدا روی سینهام چسباند و قدرش را ندانستم.
باشد حاجیبودنم گامی کوچک، قدمی کوتاه و تلاش اندکی باشد برای اینکه دلها را هوایی کنم تا حج را بخواهند و بروند و لذت برند که حج، لذتی دارد غریب و شعفی قریب... جامی لبریز و شرابی لذیذ و مستی ابدی
دهم ذیالحجةالحرام ۱۴۴۰ هجریقمری
بیست و یکم مردادماه ۱۳۹۸ هجریشمسی