⠀

⠀

مناره هشتم ـ 4

بسم الله الرحمن الرحیم

ماشین‌های پلیس و نظامی، در طول مسیر دیده می‌شود. اما از سرنشینانش خبری نیست.
عرفات، قسمت‌بندی است که دور هر بخش را با ورقه‌های ایرانیت، محصور کرده‌اند. در هر بخش، تعدادی کاروان مستقرند. روی دیواره‌ها پر است از پارچه‌های رنگارنگ که روی اکثرشان نام شهر، مدیر کاروان و شماره کاروان نوشته‌ شده‌است. یکی بزرگ است و دیگری کوچک، یکی سبز، بعدی زرد، آن یکی نارنجی. بعضی‌ها چاپی است و برخی دست‌نویس. زیر تابلوی ورودی مسیر هم بنر کج و کوله‌ای آویزان شده که لیست کاروان‌ها داخل آن قسمت، زده شده است. چند بنر خوشامد گویی به سرزمین عرفات هم به چشم می‌خورد. واقعاً نمی‌شود اینجا را نظم داد؟
-    مهدیه اینجا رو ببین

برمی‌گردم به سمتی که مادر می‌گوید. روی تکه مقوای سفیدی به اندازه جانماز، زنی سیاه‌پوست در کنار مسیر نشسته‌ است. لباس سفید احرام پوشیده و پوشیه مشکی را بالای سرش انداخته‌است و صندل به پا دارد. بند کیف مشکی‌رنگی را اریب روی شانه‌هایش انداخته‌است. روی پای چپش، نوزادی را نشانده که لباس او هم سفید است و به نظر می‌آید بین 6 تا 9 ماه، سن نورسیده‌اش باشد و روی پای راستش، قُل دیگر را خوابانده که سرش زیر مقنعه مادر است. چند ثانیه می‌ایستم و قبل از اینکه از کاروان جا بمانم، مادر و دو نوزادش را در قاب دوربین ثبت می‌کنم.
به چادرهای بعثه می‌رسیم. شعارها تمام شده و از بلندگوها فقط یک صدا به گوش می‌رسد. شخصی پیام امام خامنه‌ای(حفظه‌الله)  را برای حجاج می‌خواند. هر کسی گوشه‌ای نشسته است و سکوت برقرار است.
علامتِ همه کاروان‌های حج یکسان است. در یک بنز کوچک، اطلاعات ضروری چاپ شده و خانم‌ها آن را به پشت سرشان دوختند و هر کاروانی، تکه پارچه‌ای به اشکال گوناگون را در کنارش قرار داده‌اند. مربعی بنفش روی چادر یکی از حاجیان است. دیگری نوار نارنجی، آن یکی پارچه سبز درازی را روی قسمت شانه‌های چادرش دوخته است. دلیل این همه بی‌نظمی را نمی‌فهمم. حالا صد رحمت به کاروان‌های تمتع. کاروان‌های عمره که همان بنر چاپی را هم ندارند. هر گروهی بنا به تصمیم مدیر کاروان، علامتی دارنذ تا معتمرینشان را از سایر زائرین مشخص کنند. از دوختن یک نوار باریک سبز، تا یک پارچه دراز ساتن ندوخته که دور گردن، گره زدند. یکی گل زده است به سر خانم‌های کاروان و دیگری سجاده کوچک نماز را با سنجاق‌قفلی وصل کرده‌است و بعدی هم یک توپ، نوار پهن نایلونی گرفته (از همان‌نوارها که پایین دسته گل می‌بندند) و به هر کس ده پانزده سانتی داده تا پشت چادر یا حوله احرامش وصل کند. حضرت حق(عزّ و جلّ) حاج‌آقا سالار را خیر دهد که به جای این وسایل، برای سفر عمره نفری به هرکس چفیه هدیه داد که روی چادر احرام ببندیم که هم نماد بود، هم شعار و نشانه.
از آن طرف صرف دیدن کاروان‌های لبنانی، لذت بصری دارد. همگی حمایل سه‌گوشی بسته‌اند که قسمت اصلی پشت می‌افتد و درجلو گره زده می‌شود و کیف حمایل کوچکی هم همراه دارند.
فقط رنگ‌ پارچه‌ها و کیف‌های هر کاروان با سایر کاروان‌ها متفاوت است. مدل و اندازه  یکی است. روی کیف و حمایل،  اطلاعات کامل کاروان، درج شده است. حمایل‌های تک‌رنگ و دورنگ است. یعنی ایرانی‌های خلاق و هنرمند! نمی‌توانند این بهم ریختگی را سامان بدهند یا نمی‌خواهند؟
*
در محوطه مشغول قدم زدنم که با دیدن کسی که روی لبه جدول نشسته و نگاهش پایین است لبخند می‌زنم، جلویش می‌ایستم و می‌گویم: «سلام استاد! »
سرش را بالا می‌آورد. لبان او هم به خنده باز می‌شود و همدیگر را بغل می‌کنیم. استاد عزیز درس جامعه‌شناسی و انقلاب... استادی که بیش از درس، از او زندگی آموختم. باورم نمی‌شود در میان 4، 5 میلیون نفر، آشنای عزیزی را ببینم. از کم و کیف سفر هم سؤال می‌کنیم. او با کاروان ایرانی‌های خارج از کشور آمده‌است. چند وقتی است بنا به مأموریت همسر، ساکن کشوری خارجی است و ویزای حج را از سفارت عربستان در همان‌جا گرفته و تنها آمده است. کلی با هم ذوق می‌کنیم و عکسی به یادگار می‌گیریم. شماره استاد را هم توی گوشی ذخیره می‌کنم تا با هم در تماس باشیم.
خواندن پیام رهبری که تمام می‌شود، چند «الموت لآمریکا» دیگر هم می‌گوییم و به چادرها باز می‌گردیم. تعداد آقایان بیش از ظرفیت چادرشان است و در قسمت چادر ما پیشروی کردند. اسماء و مادرش، تغییر مکان دادند. برای تجدید وضو می‌روم. اینجا بین دستشویی زنانه و مردانه، فقط دیوار بتونی یک‌متری، فاصله ایجاد کرده‌است و کاملاً بخش وضوخانه، در تیررس نگاه آقایان است. بسیاری از زائرین بدون توجه به اطراف، آستین‌ها را بالا می‌زنند و مقنعه‌ها را در می‌آورند تا وضو بگیرند.
برای گرفتن وضو، به چادر برمی‌گردم. یکی از همسفری‌ها، در حمام‌های مربعی یک متر در یک متر که هر کدام مستقل در محوطه گذاشته شده، غسل کرده و مرا هم تشویق می‌کند که غسل مستحب امروز را از دست ندهم. با خنده می‌گویم: «حاج خانم! شرمنده، شما قدتون تا شونه منه، نیگا کردم تو اون اتاقکا رو، من باید دولادولا دوش بگیرم. فضاش تنگه، هر ور بچرخم، به یه طرف دیگه می‌خورم، بیرون هم که دید داده...»
مادر از خستگی دراز می‌کشد، اما با قیافه درهم چند دقیقه بعد بلند می‌شود: «نمیشه خوابید! زمین سرده» سرما از سفره‌یکبارمصرف، حصیر، پتو، جانماز و چادرم رد می‌شود و سرمای زمین را حس می‌کنم.
هر ردیف از چادر حجاج، با ردیف بعدی ، دومتر فاصله دارد که مسیر عبور و مرور است. دلم نمی‌آید عرفات باشم و زیر چادر دعا بخوانم. زیرانداز و پتویم را بیرون می‌آورم و همانجا کنار چادر می‌اندازم. در عرفات، زیر سقف آسمان می‌نشینم. صدای اذان که فضا را پر می‌کند، ضیافت الهی شروع می‌شود.1  بعد از نماز، مشغول اعمال می‌شوم. چند بار معاون کاروان، تذکر می‌دهد که برای ناهار داخل بروم. میلم به غذا نیست. مادر هم ناهارش را می‌خورد و کنارم جانمازش را پهن می‌کند.


پ.ن:

1.از اعمال حج، وقوف در عرفات است. کسی که مُحرِم می‌شود از ظهر تا غروب روز نهم، باید در صحرای عرفات بماند. صرف ماندن، واجب است و ادعیه و اعمالش مستحب است.

مناره هشتم ـ 3

بسم الله الرحمن الرحیم

پنج‌شنبه 5/9/1388، نهم ذی‌الحجه الحرام 1430
-    بلند شو! نماز صبح باید بخونیم.
چشمانم را باز می‌کنم، کی خوابم برد؟ می‌پرسم: «رسیدیم؟»
-    نه ترافیکه، باید نمازو همین‌جا بخونیم، برا نماز صبح به عرفات نمی‌رسیم.
از اتوبوس پیاده می‌شوم. چند نفر از خانم‌ها همان‌جا کنار اتوبوس، آستین‌ها را بالا زده و وضو می‌گیرند.
-    اینجا کنار اتوبوس!؟ جلوی آقایون؟ اومدیم ثواب کنیم، گناهم بکنیم؟

 صبر می‌کنم نماز مادر تمام شود. پیشنهاد می‌کند بروم توی اتوبوس، وضو بگیرم. انتهای اتوبوس، روی پا نشسته و وضو می‌گیرم. می‌خواهم پیاده شوم که مدیر کاروان سد راهم می‌شود: «خانم! دیگه پیاده نشو الان همه سوار میشن، دیر شده باید راه بیفتیم.»
نمازم مانده، قلبم دارد توی دهنم می‌آید. اگر نماز صبحم قضا شود؟ یکی از همسفری‌ها پیشنهاد می‌کند همین‌جا و در راهروی بین صندلی‌ها نماز بخوانم. سجاده مادر را می‌اندازم و سریع قامت می‌بندم. قبل از حرکت اتوبوس، سلام نمازم را می‌دهم.
اتوبوس‌ها مسقف است و آقایان در طول روز نباید زیر سقف حرکت کنند. در نتیجه با جلوداری روحانی کاروان، پیاده به سمت عرفات راه می‌افتند. مدیر کاروان هم در اتوبوس ما روی پله جلوی  در ایستاده‌است و هر وقت ماشین راه می‌افتد، سرش را از در اتوبوس، بیرون می‌گیرد. ترافیک همچنان ادامه دارد...

شناخت
وقتی چشم باز می‌کنم، سمت راستِ مسیر، چادرهای سفید عرفات است. درِ چادرها را بالازده‌ و فرش‌هایش را بیرون چادر، آویزان کرده‌اند. این‌ها چادر VIP بود که حالا دیگر حتی کف‌پوش هم ندارد. چه برسد به اینکه مفروش باشد.
 عقربه‌ها که روی 8:30  می‌ایستد، اتوبوس ما هم به مقصد می‌رسد. ترافیک مسیر آنقدر بود که آقایان، فقط نیم‌ساعت دیرتر می‌رسند. پیاده‌روی صبحگاهی، رمق همه را برده‌است. هر گوشه‌ای از چادر به یکی از اتاق‌ها، اختصاص می‌یابد. گلیمِ کف چادرها، نم‌دار است. سفره‌های یکبار مصرف می‌دهند تا زیرمان بیندازیم. روی آن زیرانداز حصیری سفید ـ قرمز و پتو را پهن کرده و می‌نشینیم. سفره‌های صبحانه انداخته می‌شود و نیم‌ساعت بعد به صرف چای، نان، شیر، شیرکاکائو، پنیر و مربا پذیرایی می‌شویم. سقف چادرها هم از باران بی‌نصیب نمانده و غیر از نم‌دار بودن، کمی پایین آمده‌است. چند بار جابجاشدن در چادر، باعث می‌شود سر چادرم، زرد شود.
بعد از صبحانه، آقایان به سمت مراسم برائت حرکت می‌کنند. تا ما بجنبیم، آقایان رفته‌اند. حاج‌آقا مصباح تأمل می‌کند تا خانم‌ها حاضر شوند. یکی از واجبات حج است و سال‌هاست در چادرهای بعثه1  جمهوری اسلامی ایران در عرفات برگزار می‌شود، اما همه نمی‌آیند. در مسیر حاج‌آقا شعار می‌دهد و ما تکرارش می‌کنیم. «الموت لآمریکا، الموت لإسرائیل» سر می‌دهیم و بعد هم با شعار «یا ایها المسلمون، اتحدوا اتحدوا» ادامه راه می‌دهیم. در مسیر، عرفات را بیشتر نگاه می‌کنم. این سرزمین، با عرفاتی که در زیارت دوره2  عمره دیده‌بودم، هیچ شباهتی ندارد. سرزمین شناخت... . جبل‌الرحمه، تنها بلندی این سرزمین، استوار ایستاده است و سفیدی‌های روی کوه، نشان‌دهنده حضور حجاج است. هر چند در مناسک آمده که کراهت دارد روز عرفه از این کوه بالا رفت، اما می‌روند. حالا می‌گویم کوه، منظورم کوه دماوند و سلسله جبال هیمالیا که نیست. کوه‌های عربستان، از نظر ظاهری، هم‌قد تپه‌های ماست. البته جبل‌النور، بلندتر است. اما جبل الرحمه در عرفات، کوه احد و بعضی کوه‌هایی که دیده می‌شود، از نظر بلندی، به پای کوه‌های ما نمی‌رسند.
*
یاد بستنی عرفات بخیر. دعاهایمان را خواند بودیم و داشتیم پای جبل‌الرحمه، سوار اتوبوس می‌شدیم. ماشین استیشنی می‌رسد. بستنی‌فروشی سیار است و  حاج‌آقا سالار ما را به صرف بستنی مهمان می‌کند. هر چند گرمای هوا، رمق بستنی را هم گرفته بود و بستنی‌فروش،  بستنی قیفی را در ظرف ریخت و نان‌هایش را جدا داد. همسفری در اتوبوس راه می‌رفت و داد می‌رند: «کسی نون اضافه نمی‌خواد؟» البته بستنی در قیف را هم، مدینه خورده‌بودیم. دم مسجد شیعیان. چقدر خاطرات عمره در این سفر جلوی چشمم جان می‌‌گیرد‌.


پ.ن:

1.  بعثه: از ریشه (ب ع ث)، به معنای برانگیختن و فرستادن است و به گروه یا هیئت نظامی، سیاسی یا فرهنگی اطلاق می‌شود که به مکان یا مأموریتی اعزام می‌گردد. بعثه حج به هیئت‌های نمایندگی یا ستادهای سیاسی، اجرایی و فرهنگی کشورها و شخصیت‌های مذهبی اعزام شده به موسم حج گفته می‌شود. سرپرستی حج در دو بخش ساماندهی و مدیریت امور سفر و اقامت حاجیان و همچنین راهنمایی و نظارت بر مناسک عبادی حج صورت می‌گیرد. پس از پیروزی انقلاب اسلامی، امام خمینی (رحمةالله علیه) نمایندگانی را به عنوان سرپرستان حاجیان و زائران بیت الله الحرام و نظارت بر همه امور حج منصوب کرد و بعد از ایشان، امام خامنه‌ای(حفظه‌الله) نیز نماینده خویش و سرپرست حاجیان را تعیین می‌کند. امور فرهنگی و تبلیغی و سیاسی حج و آن چه مربوط به آن است، از اختیارات حوزه نمایندگی ولی فقیه در حج به شمار می‌رود. (ویکی فقه)
2 . «زیارت دوره» اصطلاحی است که در کاروان‌های زیارتی حج و عمره کاربرد دارد. یک روز در مکه و یک روز در مدینه، کاروان‌ها زائرین را به اماکن مهم شهر مکه و مدینه می‌برند که از مسجدالحرام و مسجدالنبی فاصله دارد.