چهل روز گذشت از مصیبت...
چهل روز غم و دوری...
چهل روز بی پدری، بی مادری، بی فرزندی، بی همسری... از امروز دیگر دور , وبر خانواده های صاحب عزا خلوت می شود، آن ها می مانند و تنهایی ونبود عزیزشان...
پ.ن1: استاد قرار بود یک ماهه برگردی، الان 70 روز گذشت... می دانم دنبال پایان نامه نرفتم. اصلا نمی توانم ببینم کس دیگری روی صندلی شما توی اتاق مدیر گروه نشسته باشد. توی این 40 روز دست ودلم به کار نرفت... استاد دعایم کنید. همین...
پ.ن2: عزیز دیگرمان هنوز مفقودند. دعایشان کنید... الان 77 روز است که دخترها بابایشان را ندیدند.
و باز هم یک شهید دیگر، خدا سر راهم قرار داد...
ده سال پیش، شهید حاج علیرضا برادران نجار و امسال شهید حاج ناصر قربان نیا...
شهید اول، همسفر عمره بودیم و ۸ ماه بعد در سقوط هواپیما در سال ۸۴، در جوار رحمت حق آرام گرفتند. و شهید دوم، استادم بودند و در سرزمین منا در سال ۹۴ به دیارباقی شتافتند...
با شهید اول، آشنایی مان در سرزمین مناره ها بود و استادم، عروجش...
سرّ اش نمی فهمم، ارتباط میان
حجاز
شهادت
و حقیر...
برای همه ، شهادت ارتباطش با کربلاست و حضرت ارباب... و برای حقیر، با سرزمین مناره ها، حریم امن الهی...
خدایا
کاش
مرگم را شهادت قرار دهی در همان حریم امن الهی... جایی که برای اولین بار فهمیدم آغوش خدا چقدر امن است...
«اللهم ارزقنا توفیق شهادة فی سبیلک»