⠀

⠀

مناره نهم ـ 2

بسم الله الرحمن الرحیم

حالا برای اولین‌بار، قرار است به تنعیم بروم. اذان نماز عشاء در اتوبوس دومم. هر چند دوستم کلی سفارش کرده بود که زودتر پیاده نشوم و مسیر اتوبوس از داخل شارع صدقی می‌گذرد، اما وقتی بعد دوربرگردان، اتوبوس کوچه اول را داخل می‌پیچد، می‌ترسم گم و گور شوم. پیاده می‌شوم و کلی راه برمی‌گردم تا شارع صدقی را پیدا کنم.
دو تخت ابتدا اتاق، خالی شده‌است، دلم می‌گیرد، از خودم، از او... کاش سعه صدرمان بیشتر بود، واقعاً برای دو روز ارزشش را داشت؟ مادر نفر آخر است که غسل می‌کند. تا حاضر شویم، یک ربع با تأخیر می‌رسیم و کاروان رفته است. همیشه سر وقت حاضر بودم و کاروان تأخیر داشت، یکبار دیر رسیدم.
نزدیک است گریه‌ام بگیرد. آقای اشرافی می‌رسد و با معاونِ کاروانِ هتلِ مجاور هماهنگ می‌کند تا با آن‌ها برویم. می‌ماند تا سوار اتوبوس شویم و در این فاصله از سفرهای قبلی‌اش تعریف می‌کند. ساعت 10 اتوبوس بالاخره راه می‌افتد و نفری 5 ریال کرایه را جمع می‌کنند. 11 به میقات می‌رسیم.
قبلش با هم‌کاروانی‌ها حرف می‌زدیم که عمره را به نیابت چه کسی انجام دهیم. دوستان معتقدند زیارت و ثواب و به طور کلی معنویت، چیزی نیست که با تقسیمش، سهم هر کسی کم شود. معنویت، شبیه سیب نیست که اگر یه کسی یک سیب کامل بدهی یا یک قاچ، فرق کند؛ و ادامه می‌دادند امور معنوی مثل نور است که تو نور را به یک نفر ببخشی یا 1000 نفر، تفاوتی ندارد. اما این تعریف به نظرم درست نیست. گیر دارد. منبع نور با شعاع‌نور متفاوت است.
تصمیمم را می‌گیرم. عمره را به نیابت یک نفر انجام دهم؛ فکر کردن عمیق نمی‌خواهد. باید میان همه آدم‌های که گردنم حق دارند می‌گشتم. معصومین بارها مشرف شده‌اند و غمره‌ای هم به نیابت امام یازدهم انجام دادم. پدر، مادر و سایر خانواده هم رفته‌اند و بالاتر از اقوام، فقط یک نفر می‌ماند. حضرت آقا، امام خامنه‌ای (حفظه‌الله)  که هر وقت تقریظ‌هایشان را بر سفرنامه‌های حج می‌خوانم، دلم می‌گیرد و اشکم جاری می‌شود. حتی خاطرم هست، تقریظی از ایشان را بر سفرنامه‌ای خواندم و شیفته خواندن کتاب شدم. اما هر چه خواندم، کمتر دریافتم علت آن تعریف و تمجید چه بود. قطعاً مشکل من است که حُسنِ قلم نویسنده را درک نمی‌کنم. اما بعدها فهمیدم بیش از قلم روانِ نویسنده، حال وهوای این سفر معنوی و دلتنگی برای آن است که جملات جان می‌گیرد و کلمات پر از شور می‌شود. ایشان جز سفر حجی ده‌روزه در سال 58، دیگر به سرزمین وحی نیامده‌اند. مُحرم می‌شوم به احرام عمره مفرده به نیابت از حضرت آیه‌الله العظمی سید علی خامنه‌ای، قربة الی الله
یادم نمی‌رود روحانی کاروان عمره می‌گفت. در سفری با دانشجویان، برای بار دوم محرم شدیم و فردایش دیدم یکی از دانشجویان از احرام درآمده، به او گفتم اعمالت تمام شد؟ جواب داد، نه... به نیابت پدربزرگم بود، حال نداشتم تمامش کنم، او هم که از دنیا رفته، ولش کردم. و تأکید کرد: وقتی به نیابت محرم می‌شوید، محرمات احرام، بر شما حرام است، نه کسی که نایبش شده‌اید و شما باید اعمال را به اتمام برسانید تا از احرام دربیایید و محرمات احرام بر شما حلال گردد.
کاروانمان را یافته و با آن‌ها برمی‌گردیم. ساعت هنوز 12 نشده که اتوبوس در کنار مسجدالحرام می‌ایستد.

پنج‌شنبه 12/9/1388، 16 ذی الحجه 1430
باز هم در مسیر، خواب راهش را پیدا کرده‌است. باید وضو بگیرم. کاروان می‌رود و تنهایی وارد مطاف می‌شوم. بعد طواف و نمازش، به سمت صفا می‌روم. این راه دراز و طولانی، همراه می‌خواهد و هم‌قدم. تنهایی، خستگی می‌آورد. گوشی‌ام‌ را نگاه می‌کنم، فقط سه چهار صوت روی آن است. دعای عهد، دعای ندبه، آل‌یاسین با صدای مداحی که چند وقتی است لحنش، مرا مجذوب کرده‌است.1  از هیچی بهتر است. هدفون هم نیاوردم. دکمه پخش صوت را می‌زنم و گوشی را بین صورت و روسری می‌گذارم. می‌خوانم و اشک‌هایم راه می‌افتد.  «اَللّـهُمَّ بَلِّغْ مَوْلانَا الْإِمامَ الْهادِىَ الْمَهْدِىَّ»2  اش در نیمه‌شبِ مکه دلم را تکان می‌دهد. چرا تا قبلش فکر نکرده بودم در سعی باید امیدم یافتن او باشد. اگر در کل دنیا قرار است تلاشی شود، باید در جهت رسیدن به او باشد... به امامم
زمزمه می‌کنم: «عَزیزٌ عَلَىَّ اَنْ اَرَى الْخَلْقَ وَلا تُرى، وَلا اَسْمَعُ لَکَ حَسیساً وَلا نَجْوى»3  و شانه‌هایم بی‌وقفه تکان می‌خورد. مولای من! میان همه حجاج، کجا باید خیمه‌تان را می‌یافتیم؟ آقای من! ندیدمتان... اما حس کردم، یقین داشتم هستید... کاش
ساعت 3:30 بامداد، دور هفتم تمام می‌شود. کنار سطل‌های بلند و بزرگ بر روی مروه، از دختری عرب، ناخن‌گیر و قیچی می‌گیرم و از آخرین احرام سفر در می‌آیم.
طواف نساء را بین خواب و بیدار تمام می‌کنم. خسته با شانه‌های افتاده دنبال پیدا کردن جای خوابم که دیدن چهره‌ای با لبخند، چشمانم را باز می‌کند. با فامیلی که نسبتش دور است، احوالپرسی می‌کنم؛ در این سرزمین همه نسبت‌ها نزدیک می‌شود. بنده‌خدا سینه‌پهلو کرده‌است. التماس دعایی رد و بدل می‌شود و از هوش می‌روم.


پ.ن:
1.  آقای محسن فرهمند آزاد.
2 . خدایا برسان به مولایم امام هدایتگر هدایت یافته؛ فرازی از دعای عهد
3 . بر من دشوار است که مردم را ببینم ولى تو دیده نشوى، و صدا و نجوایى از تو نشنوم. فرازی از دعای ندبه.

مناره نهم: آخرین لبیک

بسم الله الرحمن الرحیم

چهارشنبه 11/9/1388؛ 15 ذی‌الحجه 1430
5 و نیم صبح بلند می‌شوم و نمازم را می‌خوانم. تا 8 بیدارم، اما خواب‌بودن هم‌اتاقی‌ها، مرا هم به عالم رویا می‌کشاند. یک‌ساعت‌بعد مادر برای صبحانه صدایم می‌کند: «مامان بی‌خیال! دیگه همه منو می‌شناسن، هی می‌خوان بگن چرا نبودی!»
یک ربع بعد تلفنم زنگ می‌خورد: «بیا پایین، شلوغه. کسی حواسش نیس.»
هنوز یک‌ساعتی تا اذان مانده‌است. برای اولین‌بار در مسیر رفت، به اتوبوس می‌رسم. قبل نیم‌روز، حرمم. تصمیم می‌گیرم به اندازه یک شوط از دور خانه‌خدا فیلم بگیرم. خواستم بنویسم عظمت بیت‌الله در طواف بیش از هر جا حس می‌شود، اما بعید می‌دانم کلمات بتوانند عظمت را معنا کنند. عظمت یعنی وقتی با الله اکبر، طواف شروع می‌شود، انگار ارتفاع این خانه تا عرش کشیده شده و می‌شود اتصالش را فهمید، حس کرد. خط مستقیم به خدا وصل می‌شود؛ بدون اشغالی و پشت‌خط ماندن. این ستون جادویی، راه اتصال به عرش است. برای تقریب به ذهن، شبیه تونلِ‌های زمان در افسانه‌ها، انیمیشن‌ها و فیلم‌های تخیلی؛ ولی نه تخیل است و نه افسانه. این ستون، مستقیم به عرش می‌رسد. اگر قراراست وسیله‌ای یا ماشین‌زمان یا هر جادویی که ما را جابجا کند و ما را به جای دیگری مستقیم وصل کند،  همین‌جاست ولاغیر.
اما برایم سؤال است اگر طبق روایات، این ستون تا عرش بالا می‌رود و در هر آسمان، ملائکه دور آن طواف می‌کنند، پس چگونه همه چیز می‌چرخند؟ اگر زمین دو نوع چرخ دارد، منظومه شمسی می‌چرخد، کهکشان هم همین‌طور و همه اینها آسمان اول است، یعنی هیچ‌چیز ثابت نیست؟ یعنی در هر لحظه این سیم، قطع و وصل می‌شود؟ همه اینها به کنار، پس چگونه حضرت حق، کوه‌‌‌ها را لنگر زمین می‌نامد؟1  جای دیگر تشبیه به میخ می‌کند!2  مگر نه این است که لنگر هر چیزی را بر جای خود محکم می‌کند! و میخ ثابت می‌کند؟
ادیان ابراهیمی اشتباه کردند که زمین را صاف می‌دانند یا گالیله دروغ گفت؟ نکند این ادعا هم مثل سایر ادعاهای علمی، آنقدر گفته‌شده که باور کرده‌ایم! مثل همان تاریخی که ساخته‌اند... اینکه العیادبالله ما مثلاً میمون بوده‌ایم و بعد آدم شده‌ایم؟ یا می‌گویند انسان‌های اولیه چیزی بلد نبودند... درحالیکه طبق روایات و قرآن حکیم، اولین انسان حضرت آدم(علیه‌السلام) است. جبرئیل امین بعد از خروج پدر و مادرمان از بهشت،  بنا به امر الهی، زندگی را به آنان یاد داد. برایشان درخت میوه آورد و هزاران چیز دیگر. شاید هم غرب، داستان قابیلیان را به عنوان تاریخ تمدن به خورد ما داده است... بگذریم
اذان عصر است و صفوف نماز به شکل گرد در حال شکل‌گرفتن است و مارپیچ جلو می‌آید. دیر بجنبم، باید تا ناکجاآباد عقب بروم. خانمی در صف می‌ایستد و به من اشاره می‌کند که در کنارش بایستم. صف همچنان می‌چرخد و دایره طواف‌کنندگان را محدود می‌کند. برای اولین‌بار در صف گرد، قامت می‌بندم.
در ایام عمره، پلیس‌ها و خادم‌های مسجد، حواسشان هست که خانم‌ها در صفوف‌اصلی ننشینند. اما در تمتع، به‌دلیلِ ازدحامِ جمعیت، کسی نمی‌تواند خانم‌ها را بلند کند، برای همین اگر خانمی در مطاف باشد و بین صفوف بنشیند، همانجا می‌تواند نمازش را بخواند، مشروط بر اینکه سایر نمازگزاران آقا با تذکر، خانم‌ها را از داخل صف، بلند نکنند.
تا نماز مغرب، حرم می‌مانم. مستحب است بعد از اعمال حج، عمره مفرده‌ای هم انجام شود. امشب کاروان به تنعیم می‌رود و هر کس دوست داشت، می‌تواند همراهی کند. مسجدِ تنعیم، نزدیکترین میقات به مکه است.؛ عده‌ای از مراجع، آن را به عنوان میقات نمی‌پذیرند و مسجد را در محدوده حرم می‌دانند. غالب کاروان‌ها برای سهولت و نزدیکی، اگر قصد انجام عمره دوباره کنند، به تنعیم می‌آیند.
*
دو روز بعد از انجام اعمال عمره مفرده، حاج‌آقا سالار ما را به قول خودش، به گردش علمی می‌برد. سر راه از کتار کوه فخ عبور می‌کنیم. ماجرای شهید فخ و یارانش، یکی دیگر از قیام‌های ناتمام علویان بعد از عاشوراست. اولین مقصد موزه حرمین شریفین است. درها و پرده‌های قدیمی، اسباب چاه زمزم و عکس‌های قدیمی، همه اینجا جمع شده‌است. قفل قبلی درب بیت‌الله که شکل عجیبش، برایم تازگی دارد هم اینجاست.  مشابهش را روی در خانه حضرت زهرا سلام الله علیها هم دیده‌ بود. قفل فعلی همه به همان شکل است.3
بازدید که تمام می‌شود، به سمت یکی دیگر از میقات‌های مکه راه می‌افتیم تا هر کسی که دوست دارد، دوباره احرام ببندد. هر چند برخی مراجع، دوبار احرام بستن در یک ماه برای خود فرد را جایز نمی‌دانند، احتیاط می‌کنند یا شبیه آن. اما با نیت نیابت، مشکل حل می‌شود. این احرام را قصد دارم به نیت امام یازدهم ببندم. امامی که انقدر در خفقان بودند که در ظاهر، حج یا عمره، انجام ندادند. اما مگر می‌شود به إذن الهی، طی‌الأرضی هم صورت نگرفته‌باشد؟
بیایان است و راه‌نمایی هم نداریم.  گم می‌شویم و بالاخره حوالی غروب به یکی از گردنه‌های تاریخ می‌رسیم.4 حدیبیه! اینجا مسجدی به همین‌نام، بناشده است به سبک مساجد عربستان، سفید با تک مناره‌ای بلند. آسمان صورتی و بنفش با مناره مسجد، زاویه دیگری از سفر را در دوربینم یادگار می‌گذارد. اینجا آخرین منزل رسول خاتم در اولین سفرِ بعد از هجرت است.
احرام را در ذوالحلیفه می‌بندند و با 70 شتر قربانی و همراهی مسلمین، راهی مکه مکرمه می‌شوند. راهی شهر پدری با تمام خاطراتش. یاد پدربزرگ، عمو، همسر مهربان... اگر بروند، حتما! سری تا مزار عزیزانشان می‌زنند. در مسیر می‌شنوند قریش هم‌قسم شده که آنان را به مکه راه ندهند. اما می‌خواهند برسند پس بیراهه می‌روند و در اینجا متوقف می‌شوند.
می‌رویم کنار چاه آبی که از قدیم مانده‌است. اینجا جای پای اوست. می‌گویند پیامبر خدا در خارج حرم، خیمه برپا می‌کنند، اما نمازها را در داخل حرم می‌خوانند. پیکی از قریشیان می‌آید و توافق نمی‌شود. نماینده‌ای که اقوام صاحب نفوذی در مکه دارد می‌رود تا ببیند حرف حسابشان چیست. دیر می‌کند وشایعه پخش می‌شود نماینده را کشته‌اند. همه اینجا دوباره بیعت می‌کنند. بیعتی که رضوان نامیده می‌شود. بیعتی پر از رضایت و خلوص و ایمان.


پ.ن:
1.  . سوره مبارک نازعات، ایه ۳۲: وَالْجِبَالَ أَرْسَاهَا ﻭ ﻛﻮﻩ ﻫﺎ ﺭﺍ ﺍﺳﺘﻮﺍﺭ ﻭ ﭘﺎﺑﺮﺟﺎ ﮔﺮﺩﺍﻧﻴﺪ. أرسَی الشیء: آن چیز را ثابت و استوار کرد (ترجمه مفردات راغب، ص ۱۸۲)؛ رسا: ثابت و استوار ماند. أَرَسَت السفینة: لنگر کشتی را انداخت. أرسی الوتد فی الأرض: میخ را در زمین کوبید. (المنجد الطلاب)
2 . سوره مبارک نبأ، آیه ۷: وَالْجِبَالَ أَوْتَادًا ﻭ ﻛﻮﻩﻫﺎ ﺭﺍ ﻣﻴﺦﻫﺎﻳﻰ [ﺑﺮﺍﻱ ﺍﺳﺘﻮﺍﺭﻱ ﺁﻥ]؟؛ وتد: میخِ کوبیده و محکم و استوار. اوتاد الفم: دندان‌ها
3 . بعدها می‌فهمم که این قفل هم برای صنعتگران ایرانی است. این مدل قفل، صنایع‌دستی شهری به نام چالشتُر است که الان درحوالی شهرکرد قرار دارد. شهری که قدمتش بیش از مرکز استان است. قفل‌سازی و فرش‌بافی‌اش در خارج از کشور، شهرت بیشتری دارد.
4 . لازم است بگویم آن وقت‌ها GPS و مسیریاب هم نبود.