بسم الله الرحمن الرحیم
قدم در شبستان میگذارم. بیتالله، از میان ستونها رخ مینماید و لیطمئنّ قلبی، برایم نازل میگردد. قطرات اشک دیدم را محو میکند. کاش مثل بار اول، سرهایمان را پایین میانداختیم و تا صحن مسجدالحرام، سر به زیر میرفتیم.
به پایین پلهها میرسم و سجده میکنم. سجده شکر برای رسیدن، دوباره دیدن، باز نفسکشیدن و قدمگذاشتن.
اما
وقتی سر بلند میکنم و چشم میدوزم به بیتالله، حس میکنم تا بهحال اینجا نبودهام. همانجایی نیست که سابقاً آمدهام. قبلاً تو صحن مسجدالحرام، بخشی با دیوارهای حائل جدا شده بود که مخصوص حضور بانوان بود تا در دید نامحرم نباشند. در قسمتهای انتهایی صحن هم فرشهای باریک، به صورت دایرهای پهن شده بودند و مهمتر از همه قفسههای کوتاه و سه طبقه قرآن بود که هر چند متر، روی زمین قرار داشت. وای! کلمنهای آب هم نیست. قبلاً دو طرف مسیرهای رفت و آمد کنار هم مینشستند تا تشنگان را سیراب کنند! اینها ظاهر قضیه است
الان تمام صحن، دور بیتالله میچرخد. فقط، موجآدم است و هیچ نیست. تا چشم کار میکند خلق اللهاند که دور مرکز آفرینش طواف1 میکنند. سیاه و سفید، عرب و عجم، کوچک و بزرگ، پیر و جوان... انگار یک دستِ بزرگ هماره دسته آسیاب را میچرخاند که اینقدر همه منظمند. پردهخانه خدا را بالا کشیدهاند. دلم میخواهد اول سرم را رویدیوار بگذارم، غصههایم را فروبریزم، غمهایم را دفن کنم و قلبم را تکاندهم و تمامدلتنگیهایم را زار بزنم. اما صف طواف کنندگان آنقدر فشرده است که نمیشود.
اینجا مسجدالحرام است و بارها در اینجا طواف کردهام، اما عظمتش، بزرگیاش، شُورَش و حتی هوایش تازه است. آنقدرمتفاوت است که اگر بیتالله مثل همیشه سر جایش نبود، یقین میکردم اولین بار است که در این صحن قدم میگذارم. برای این حس متفاوت و جدید، کلمه پیدا نمیکنم؛ هر چقدر هم ازمتقاوت بودن بگویم، تا کسی نیاید نمیفهمد. چه کسی گفته « بُعد منزل نَبُود! در سفر روحانی» اتفاقاً بُوَد... شاعرش حتی اگر غزلسرای شیراز باشد، اشتباه کردهاست. چه اینکه اگر چنین باشد، فلسفه وجود «طیالأرض»2 به عنوان یک مقام عرفانی، زیر سؤال میرود. معراج خاتمالانبیاء هم جسمانی بود، نه روحانی. چه روی زمینش که از همینجا تا بیتالمقدس رفتند، چه زمانی که تا عرش صعود کردند.
حاجآقا نیت را میگوید و تکرار میکنیم:
«طواف میکنیم به نیتِ3 طوافِ واجبِ عمرۀ تمتع، قربة الی الله...»
تَمَتّع! چقدر برایم دور و غریب و ناشناخته بود، حتی احکامش را هم کامل نخواندهبودم.
اما
حالا
در اینجا
ایستادهام. در زمان و مکان حج.
وارد مطاف میشوم. دستم را بالا میآورم: الله اکبر
در طواف، همه چیز در برابر خانهخدا، خوار و کوچک می شود. قطرهای میشوم در اقیانوسی بیانتها... «خدایا! اینجا خانه توست و منم بنده گنهکارت...» اشک بدون اجازه، هوای دلم را بهم میریزد. چرا نمیشود با کلمات حال و هوا را توصیف کرد، تشریح نمود، تعریف کرد... نمیشود. کلمات هم در این اقیانوس، گم میشوند.
دستانم را دو سمت مادر، میگذارم تا بتوانم کمی جلو فشار را بگیرم. همان قضیه آویزه گوش :). حاجآقا دعا میخواند. حواسم نیست، یک چشمم به بیتالله است و چشم دیگرم، به دو طرف. هفت دور میچرخیم و برای نماز به سمت مقام ابراهیم(علیهالسلام) میرویم.
نمیخواهد جهت قبله را از کسی بپرسم. سرم را که بالا بگیرم، قبله، روبرویم است... اینجا میتوانم رو به شمال بایستم، جنوب، شرق یا غرب... فقط روبرویم، خانه دوست باشد، کافی است.
برای نمازِ طوافِ واجب، باید مقامِ ابراهیم، بین من و خانه خدا قرار گیرد. معمولاً شرطهها نمیگذارند خانمها در فاصلهای نزدیک به مقامابراهیم، قامت ببندند. دو رکعت نماز طوافِ عمره تمتع میخوانم قربةالی الله «الله اکبر»
*
به طرف مسعی میرویم. یکسالنِدراز و پهن که دو سمتش، سربالایی است و سابقاً دامنهکوه بوده که حالا سنگفرش شدهاست. یک سمتش، کوه! صفا که چهعرض کنم، مجموعه تختسنگهایی شبیه آبنماهای شهرِ تهران و ارتفاع ۶، ۷ متر که دورش را شیشه کشیدهاند تا کسی از همان هم بالا نرود؛ چهارسال پیش، در زمان عمره 84، میشد از آن بالا رفت و روی صفا نشست.
جهتدیگر، مروه است که فقط بالای سراشیبی، یکفضای همسطح، ولی غیرصافِ حدود دو در یک متر ـ شبیه پیادهراههایی که شهرداریها میسازند ـ از بقایای کوه، باقیمانده است. همیشه فکر میکردم کوه مروه به علت کثرت حضور حجاج، به مرور پا خورده و از بین رفته است، اما جستجویی ساده در اینترنت نشانم میدهد کوه مروه هم مثل صفا، باقی مانده بود که دولت عربستان برای گسترده کردن فضای مسعی، تمام کوه را جابجا میکند.
سالن به سه قسمت تقسیم شدهاست. دومسیر در دو سمت یکی برای رفتن از صفا به مروه و دیگری از مروه به صفا. یکمسیر هم در وسط با نرده جدا شده و ویلچرها در آنجا تردد میکند.
چند پل هم روی مسعی ساختهاند برای کسانی که از بیرون مسجد، میخواهند به داخل مسجدالحرام بروند و بالعکس تا لازم نباشد صفوف متراکم را قطع کنند.
پ.ن:
1. 7 دور چرخیدن دور خانه خداست که هر دور آن، یک شوط هم گفته میشود. طواف از رکن حجرالاسود آغاز میگردد و همانجا تمام میشود. در موقع چرخیدن باید شانه چپ، به سمت خانه خدا باشد.
2 . مقامی در مراتب عرفان که شخص میتواند با جسمش، به جای دیگری برود. اگر بُعدِ منزل مهم نبود، چرا باید چنین مقامی باشد.
3 . نیت لازم نیست به زبان جاری شود. جهت احتیاط و عدم اشتباه، نیت به صورت بلند تکرار میشود.