⠀

⠀

ادامه مناره ششم ـ5

بسم الله الرحمن الرحیم
قدم در شبستان می‌گذارم. بیت‌الله، از میان ستون‌ها رخ می‌نماید و لیطمئنّ قلبی، برایم نازل می‌گردد. قطرات اشک دیدم را محو می‌کند. کاش مثل بار اول، سرهایمان را پایین می‌انداختیم و تا صحن مسجدالحرام، سر به زیر می‌رفتیم.
به پایین پله‌ها می‌رسم و سجده می‌کنم. سجده شکر برای رسیدن، دوباره دیدن، باز نفس‌کشیدن و قدم‌گذاشتن.
اما
 وقتی سر بلند می‌کنم و چشم می‌دوزم به بیت‌الله، حس می‌کنم تا به‌حال اینجا نبوده‌ام. همان‌جایی نیست که سابقاً آمده‌ام. قبلاً تو صحن مسجدالحرام، بخشی با دیوارهای حائل جدا شده بود که مخصوص حضور بانوان بود تا در دید نامحرم نباشند. در قسمت‌های انتهایی صحن هم فرش‌های باریک، به صورت دایره‌ای پهن شده بودند و مهمتر از همه قفسه‌های کوتاه و سه طبقه قرآن بود که هر چند متر، روی زمین قرار داشت. وای! کلمن‌های آب هم نیست. قبلاً دو طرف مسیرهای رفت و آمد کنار هم می‌نشستند تا تشنگان را سیراب کنند! اینها ظاهر قضیه است
الان تمام صحن، دور بیت‎الله می‌چرخد. فقط، موج‌آدم است و هیچ‌ نیست. تا چشم کار می‌کند خلق الله‌اند که  دور مرکز آفرینش طواف1  می‌کنند. سیاه و سفید، عرب و عجم، کوچک و بزرگ، پیر و جوان... انگار یک دستِ بزرگ هماره دسته آسیاب را می‎چرخاند که اینقدر همه منظمند. پرده‌خانه خدا را بالا کشیده‎اند. دلم می‎خواهد اول سرم را روی‌دیوار بگذارم، غصه‌هایم را فروبریزم، غم‌هایم را دفن کنم و قلبم را تکان‌دهم و تمام‌دلتنگی‌هایم را زار بزنم. اما صف طواف کنندگان آنقدر فشرده است که نمی‌شود.
اینجا مسجدالحرام است و بارها  در اینجا طواف کرده‌ام، اما عظمتش، بزرگی‌اش، شُورَش و حتی هوایش تازه است. آنقدرمتفاوت است که اگر بیت‌‎الله مثل همیشه سر جایش نبود، یقین می‌کردم اولین بار است که  در این صحن قدم می‌گذارم. برای این حس متفاوت و جدید، کلمه پیدا نمی‌کنم؛ هر چقدر هم ازمتقاوت بودن بگویم، تا کسی نیاید نمی‌فهمد. چه کسی گفته « بُعد منزل نَبُود! در سفر روحانی» اتفاقاً بُوَد... شاعرش حتی اگر غزل‌سرای شیراز باشد، اشتباه کرده‌است. چه اینکه اگر چنین باشد، فلسفه وجود «طی‌الأرض»2  به عنوان یک مقام عرفانی، زیر سؤال می‌رود. معراج خاتم‌الانبیاء هم جسمانی بود، نه روحانی. چه روی زمینش که از همین‌جا تا بیت‌المقدس رفتند، چه زمانی که تا عرش صعود کردند.
حاج‌آقا نیت را می‌گوید و تکرار می‌کنیم:
«طواف می‌کنیم به نیتِ3  طوافِ واجبِ عمرۀ تمتع، قربة الی الله...»
تَمَتّع! چقدر برایم دور و غریب و ناشناخته بود، حتی احکامش را هم کامل نخوانده‌بودم.
اما
حالا
در اینجا
ایستاده‎ام. در زمان و مکان حج.
وارد مطاف  می‌شوم. دستم را بالا می‌آورم: الله اکبر
در طواف، همه چیز در برابر خانه‌خدا، خوار و کوچک می ‎شود. قطره‎ای می‌شوم در اقیانوسی بی‌‎انتها... «خدایا! اینجا خانه توست و منم بنده گنه‎کارت...» اشک بدون اجازه، هوای دلم را بهم می‌ریزد. چرا نمی‎شود با کلمات حال و هوا را توصیف کرد، تشریح نمود، تعریف کرد... نمی‌شود. کلمات هم در این اقیانوس، گم می‎شوند.
دستانم را دو سمت مادر، می‌گذارم تا بتوانم کمی جلو فشار را بگیرم. همان قضیه آویزه گوش :). حاج‌آقا دعا می‌خواند. حواسم نیست، یک چشمم به بیت‌الله است و چشم دیگرم، به دو طرف. هفت دور می‌چرخیم و برای نماز به سمت مقام ابراهیم(علیه‌السلام) می‌رویم.
نمی‌خواهد جهت قبله را از کسی بپرسم. سرم را که بالا بگیرم، قبله، روبرویم  است... اینجا می‎توانم رو به شمال بایستم، جنوب، شرق یا غرب... فقط روبرویم، خانه دوست باشد، کافی است.
برای نمازِ طوافِ واجب، باید مقامِ ابراهیم، بین من و خانه خدا قرار گیرد. معمولاً شرطه‌ها نمی‎گذارند خانم‎ها در فاصله‌ای نزدیک به مقام‌ابراهیم، قامت ببندند. دو رکعت نماز طوافِ‎ عمره تمتع می‌خوانم قربة‌الی الله «الله اکبر»
*
به طرف مسعی می‎رویم. یک‌سالنِ‌دراز و پهن که دو سمتش، سربالایی است و سابقاً دامنه‌کوه بوده که حالا سنگ‌فرش شده‌است. یک سمتش، کوه! ‌صفا که چه‌عرض کنم، مجموعه تخت‌سنگ‌هایی  شبیه آب‌نماهای شهرِ تهران و ارتفاع ۶، ۷ متر که دورش را شیشه کشیده‌اند تا کسی از همان هم بالا نرود؛ چهارسال پیش، در زمان عمره 84، می‌شد از آن بالا رفت و روی صفا نشست.
 جهت‌دیگر، مروه است که فقط بالای سراشیبی، یک‌فضای هم‌سطح، ولی غیرصافِ حدود دو در یک متر ـ شبیه پیاده‌راه‌هایی که شهرداری‌ها می‌سازند ـ از بقایای کوه، باقی‌مانده است. همیشه فکر می‌کردم کوه مروه به علت کثرت حضور حجاج، به مرور پا خورده و از بین رفته است، اما جستجویی ساده در اینترنت نشانم می‌دهد کوه مروه هم مثل صفا، باقی مانده بود که دولت عربستان برای گسترده کردن فضای مسعی، تمام کوه را جابجا می‌کند.

سالن به سه قسمت تقسیم شده‌است. دومسیر در دو سمت یکی برای رفتن از صفا به مروه و دیگری از مروه به صفا. یک‌مسیر هم در وسط با نرده جدا شده و ویلچرها در آنجا تردد می‌کند.
چند پل هم روی مسعی ساخته‌اند برای کسانی که از بیرون مسجد، می‌خواهند به داخل مسجدالحرام بروند و بالعکس تا لازم نباشد صفوف متراکم را قطع کنند.

پ.ن:

1.  7 دور چرخیدن دور خانه خداست که هر دور آن، یک شوط هم گفته می‌شود. طواف از رکن حجرالاسود آغاز می‌گردد و همانجا تمام می‌شود. در موقع چرخیدن باید شانه چپ، به سمت خانه خدا باشد.
2 . مقامی در مراتب عرفان که شخص می‌تواند با جسمش، به جای دیگری برود. اگر بُعدِ منزل مهم نبود، چرا باید چنین مقامی باشد.
3 . نیت لازم نیست به زبان جاری شود. جهت احتیاط و عدم اشتباه، نیت به صورت بلند تکرار می‌شود.

ادامه مناره ششم ـ4: وصال

بسم الله الرحمن الرحیم
لحظاتِ‌آخرِ انتظار است. هر چه بیشتر نزدیک می‌شوم، قلبم را بیشتر حس می‌کنم. دست را روی سینه می‌گذارم تا آرام گیرد. کف‌دستانم خیس است. چشمانم می‌چرخد تا زودتر به وصال رسد. نفسم حبس‌شده و به سختی بیرون می‌آید. اینجا مرکز دنیا است، نقطه شروع آفرینش، نخستین خلقت، اولین خانه‌خدا... دیگر اینجا بین مخلوق و خالق، معبود و عبد و شاید معشوق و عاشق، هیچ فاصله‌ای نباشد، چیزی حائل نگردد...
اینجا مرکز دنیاست.
   حیات و خشکی در دنیا از این نقطه آغاز شد. شاید بارها نام روز دحوالارض را شنیده باشیم. روزی است که خشکی‌های روی زمین، درست از زیر جایی که الان خانه خداست، روی آب‎ گسترده شد. مغناطیس زمین هم به سمت خانه خداست. برای همین توصیه شده، موقع خواب، رو به قبله بخوابید یا کسی که در حالت مرگ است را رو به قبله بخوابانید و اموات را رو به قبله دفن کنید.
فقط
چند قدم مانده تا پاهایم به مرکز دنیا برسد.
چند نفس مانده تا ریه‌هایم را از بوی ملکوت، پر کنم.
چند دقیقه دیگر تأمل کنم، بیت‌الله قابِ چشمانم را پر می‌کند.
چند لحظه دیگر، صدایم هم میان زمزمه‌ها، گم می‌شود...

«لحظه دیدار نزدیک است
باز من دیوانه‌ام، مستم.
باز می‌لرزد، دلم، دستم.
باز گوئی در جهان دیگری هستم.
های! نخراشی به غفلت گونه‌ام را، تیغ!
های! نپَریشی صفای زلفکم را، دست!
و آبرویم را نریزی، دل!
- ای نخورده مست -
لحظه دیدار نزدیک است... » 1
*
مسیر رسیدن به خانه خدا از سمت محله عزیزیه (محل استقرار اکثر کاروان‏‌های ایرانی)، از دو سمت است. یک مسیر، تونلی است که زیر محوطه بیرونی مسجدالحرام قرار دارد و در بخشی، با پله برقی، به سطح زمین می‌رسیم که به آن تحت‌الجسر (زیر پل) گفته می‌شود. سمت دیگر، دو تونل بزرگ و عریض است که به محوطه بیرونی مسجدالحرام از سمت صفا و مروه می‌رسد.
ماشین ما را تحت الجسر پیاده می‌کند.
برج‌ُالأبراج نیز به سرعت ساخته‌شده و بالا می‌رود. برجی اداری ـ تجاری و مرتفع، در محوطه بیرونی مسجدالحرام، که در بالایش ساعت بزرگی قرار دارد. متأسفانه با ساخت برج ساعت، آن‌هایی که غار حراء رفته‌اند، می‌گویند از آن بالا، دیگر مسجدالحرام دیده نمی‌‎شود.2  نمادی از شیطان‌ را به وسعتی ساختند تا بشود نماد مکه. 3
قبلاً از بالای کوه نور و غارحراء، مسجدالحرام دیده می‌شد. دور مسجدالحرام، تنها چیزی که می‌بینم پر است از جرثقیل‌، شبیه خرچنگ‌هایی با چنگک‌های قرمز که 24 ساعته، بالا و پایین می‌روند. به ورودی مسجد می‌رسیم. کفش‌ها را در می‌آوریم و در کیسه پارچه‌ای انداخته، بندهایش را می‌کشم و شبیه کوله، از زیر چادر، پشتم می‌اندازم. اینجا کفشداری یا امانتداری ندارد. البته قفسه‌های سه طبقه کوتاهی در گوشه و کنار شبستان برای گذاشتن وسیله و کفش هست، اما تضمینی نیست که موقع برگشت، سر جایش باشد. ورودی باب عبد العزیز، دو مناره دارد. بالای مناره‌های مکه، هلال ماه است، چون اسلام در اینجا متولد شد؛ و در مدینه اسلام، تبدیل به حکومت شد و برای همین علت، هلال بالای مناره‌های شهر مدینه، دایره است.
به ایست بازرسی می‌رسیم. معمولاً حرمت خانم‎ها و مُحرم‌ها را نگه می‌دارند و بدون تفتیش وارد می‌شویم.

پ.ن:
1 . مهدی اخوان ثالث
2 . کعبه یا بیت الله در وسط قرار دارد و دورش، صحن بزرگی است. (صحن به معنای فضای باز بدون سقف) بعد با چند پله، وارد شبستان مسجد می‎شویم. دورتا دور مسجد الحرام، شبستان دو طبقه ساخته شده‎است. کل این مجموعه، مسجدالحرام نامیده می‎شود. مسجدالحرام، مسجدی است شامل شبستان، صحن و بیت‌الله. که در طول زمان، فضای آن بزرگتر شده‌است. مثلاً چندسال پیش، بخشی از شبستان، تخریب و به صحن مسجد، اضافه شد. هر چند مسعی، در حال حاضر جزو ساختمانِ مسجد است. اما زمین آن، مسجد نیست و کسانی که عذرشرعی دارند می‌توانند در آنجا تردد کنند.
3 . اگر دوست داشتید، بیشتر بخوانید، این کلیدواژه‌ها را جستجو کنید: راز ابراج‌البیت، ماجرای برج شیطان، سایه شیطانی ابراج‌البیت.