231. مناره ازدواج!

بسم‎الله

دعای دوستم گرفت، اساسی...1
در اتوبوس به سمت فرودگاه، در حرکتیم. یکی‎یکی اسامی را می‎خوانند و گذرنامه‎ها را تحویل می‎دهند تا بتوانیم از مرز عبور کنیم.هر چند سفر اولم نیست، اما شوق‎دیدن ویزای حج، چیز دیگری است. مشخصات را می خوانم و پایین می‎آیم، و به گزینه اسم المحرم2 می‎رسم. چشمانم گرد می‎شود   و می‎بینم روبرویش نوشته‎شده‎است: مرتضی شرفی ـ الزوج3

بی‎مقدمه رو به معاون کاروان می‎پرسم: آقای ناجی! برای منم زوج تعریف کردین؟!
- (لبخند می‎زند) حالا کی هست؟!

-اینجا نوشته مرتضی شرفی...

می‎خندد و به ته اتوبوس نگاه می‎کند. رد نگاهش را می‎گیرم تا شویم را ببینم. بنده خدا وسط اتوبوس ایستاده و مشغول پخش آبمیوه است. سر به زیر می‎اندازد و کلی سرخ و سفید می‎شود. پیراهن مردانه سفیدی پوشیده‎است. شانه‎های پهنی دارد، سرش کنار قسمت بار اتوبوس است و شکمش کمی جلوتر از خودش قرار گرفته‎است.3

سریع سر جایم می‎نشینم وسرم را در گذرنامه فرو می‎کنم.

 تا اواسط و بلکه اواخر سفر، آقای ناجی، گاه وبیگاه برایم این قضیه را دست می‎گرفت و می‎گفت به شوهرت میگما.

اما الحمدلله نه برخورد بدی یا حتی شوخی از جانب آن آقا شد و نه از سوی سایر همسفرها... :)
این هم ماجرای شوهر ویزایی بنده، جهت ادخال سرور فی قلوب المؤمنین 4


پ.ن
1. ر.ک: پاورقی سوم مناره سوم
2. «اسم المحرم» گزینه ای بود که در تمامی ویزاهای دولت عربستان  از قدیم بود. روبروی این گزینه در ویزای 84، سفید بود. از سال 85، دولت عربستان قانون «ممنوعیت سفر انفرادی زنان زیر 45 سال» را که تصویب کرد ـ یا شاید هم تصویب شده بود، اما از سال 85 اجرایی شد ـ
آن‎هایی که خانوادگی می‎رفتند، مشکلی نداشتند. مشکل عمده هم برای  کاروان های دانشجویی و دانش‎آموزی دختران بود که 120 دختر، به همراه حداکثر 4، 5 سفر می‎کردند.  برای حل مشکل ویزاهای عمره دختران، در ویزای نیمی از کاروان، نام مدیرکاروان و بقیه، نام روحانی‎کاروان، بدون ذکر نسبت به عنوان ام المحرم ذکر می‎شد.
بعدها به همین بهانه (یعنی همان قانونی که مال 85 بود و البته ممکن است که تشدید شده باشد.) از سال 89، دیگر دختران مجرد به عمره اعزام نشدند و نهایتاً پرونده عمره دانشجویی و دانش آموزی دختران، بسته شد.
کاروان های عادی ودفاتر زیارتی نیز با این مشکل روبرو بودند وبرای حل آن، نام یکی از مردان کاروان را به عنوان اسم المحرم، وارد ویزاهای زنان تنهای کاروان می کردند. البته خلاقیت هم در این زمینه مؤثر بود و محرم ها، نسب متعدد داشتند مثل دایی وخواهرزاده و داماد و...

کاروان تمتع ما، برای اینکه کار خودش را راحت کند، همه گذرنامه را دوتا دوتا داده بود و اعلام کرده بود همه اینها زن و شوهرند. حتی زحمت نکشیده‎بود که مثلا برای من و مادر، یک نفر محرم تعریف کند. من زوجه فرد و مادر ام الزوجه باشد. برای مادر هم نام یک نفر را به عنوان اسم الزوج نوشته‎شده‎بود. فجیع‎ترش این بود که حتی حواسشان نبود که گذرنامه‎های زوج‎های کاروان را با هم بدهند  و در نتیجه نام یکی دیگر از آقایان، به نام زوج در ویزای خانم درج شده بود. کارد می‎زدی خون آقایانشان در نمی‎آمد.

*

این قضیه را تلفنی به سمع و نظر خانواده نرساندیم. جزو اولین خاطرات بعد از سفر، تعریف‎کردن همین اتفاق بود. یکی دو روز بعد، بابا با نگرانی پرسید: اسم این آقا توی گذرنامه ات، مشکل ساز نشود؟!
- پدر جانم! اولا این فقط توی ویزای من خورده، نه آن آقا. ثانیا این سند رسمی یک کشور خارجی است، بر مبنای این، نمی تواند هیچ چیز را ثابت کند. ثالثاً اعتبار گذرنامه‎ام سه ماه دیگر تمام می‎شود.

3. آقای شرفی، متأهل هم بود،الحمدلله همسرشان، همسفرمان نبوند. انصافاً هم اهل کمک و رسیدگی بود. یادم هست توی فرودگاه، وقتی داشتند ساک ها و چمدان ها را وزن می کردند، پای ثابت بلندکردن چمدان مسافرین روی گیت بود. بعد از مدتی که خسته شد، روی گیت بغلی که خالی بود نشست. (گیت تحویل بار، یک ریل ورودی دارد که چمدان می گذارند، همان ریل ترازو است و صفحه اش، دوطرفه است، یکی سمت مسئول مربوطه و دیگری سمت مسافر)

دیدم این صفحه سمت مسافر، دارد اعدادی را بین 96 تا 98 نشان می دهد... بله! حدستان درست است، ترازو در حالِ محاسبه وزن او بود،  در وضعیت نشسته با پاهای روی زمین. 

4. با توضیحات فکر کنم نتیجه و سرانجام ماجرا را مشخص‎است. بعدش اتفاقی نیفتاد.

نظرات 1 + ارسال نظر
گل 1393/06/29 ساعت 13:23


به به ...
من اکه بودم حتما از اقاتون شیرینی میگرفتم...
چه کاری کرده بودن
طفلی اقاهه...

سلام گل جونم
خوبی؟!
طفلی من... بنده باید بیشتر خجالت می کشیدم، البته چون پرو تر بودم، اون بنده خدا خیلی سرخ وسفید شد.

ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد