بسمالله
بیمقدمه رو به معاون کاروان میپرسم: آقای ناجی! برای منم زوج تعریف کردین؟!
- (لبخند میزند) حالا کی هست؟!
-اینجا نوشته مرتضی شرفی...
میخندد و به ته اتوبوس نگاه میکند. رد نگاهش را میگیرم تا شویم را ببینم. بنده خدا وسط اتوبوس ایستاده و مشغول پخش آبمیوه است. سر به زیر میاندازد و کلی سرخ و سفید میشود. پیراهن مردانه سفیدی پوشیدهاست. شانههای پهنی دارد، سرش کنار قسمت بار اتوبوس است و شکمش کمی جلوتر از خودش قرار گرفتهاست.3
سریع سر جایم مینشینم وسرم را در گذرنامه فرو میکنم.
تا اواسط و بلکه اواخر سفر، آقای ناجی، گاه وبیگاه برایم این قضیه را دست میگرفت و میگفت به شوهرت میگما.
اما الحمدلله نه برخورد بدی یا حتی شوخی از جانب آن آقا شد و نه از سوی سایر همسفرها... :)
این هم ماجرای شوهر ویزایی بنده، جهت ادخال سرور فی قلوب المؤمنین 4
کاروان تمتع ما، برای اینکه کار خودش را راحت کند، همه گذرنامه را دوتا دوتا داده بود و اعلام کرده بود همه اینها زن و شوهرند. حتی زحمت نکشیدهبود که مثلا برای من و مادر، یک نفر محرم تعریف کند. من زوجه فرد و مادر ام الزوجه باشد. برای مادر هم نام یک نفر را به عنوان اسم الزوج نوشتهشدهبود. فجیعترش این بود که حتی حواسشان نبود که گذرنامههای زوجهای کاروان را با هم بدهند و در نتیجه نام یکی دیگر از آقایان، به نام زوج در ویزای خانم درج شده بود. کارد میزدی خون آقایانشان در نمیآمد.
*
این قضیه را تلفنی به سمع و نظر خانواده نرساندیم. جزو اولین خاطرات بعد از سفر، تعریفکردن همین اتفاق بود. یکی دو روز بعد، بابا با نگرانی پرسید: اسم این آقا توی گذرنامه ات، مشکل ساز نشود؟!
- پدر جانم! اولا این فقط توی ویزای من خورده، نه آن آقا. ثانیا این سند رسمی یک کشور خارجی است، بر مبنای این، نمی تواند هیچ چیز را ثابت کند. ثالثاً اعتبار گذرنامهام سه ماه دیگر تمام میشود.
3. آقای شرفی، متأهل هم بود،الحمدلله همسرشان، همسفرمان نبوند. انصافاً هم اهل کمک و رسیدگی بود. یادم هست توی فرودگاه، وقتی داشتند ساک ها و چمدان ها را وزن می کردند، پای ثابت بلندکردن چمدان مسافرین روی گیت بود. بعد از مدتی که خسته شد، روی گیت بغلی که خالی بود نشست. (گیت تحویل بار، یک ریل ورودی دارد که چمدان می گذارند، همان ریل ترازو است و صفحه اش، دوطرفه است، یکی سمت مسئول مربوطه و دیگری سمت مسافر)
دیدم این صفحه سمت مسافر، دارد اعدادی را بین 96 تا 98 نشان می دهد... بله! حدستان درست است، ترازو در حالِ محاسبه وزن او بود، در وضعیت نشسته با پاهای روی زمین.
4. با توضیحات فکر کنم نتیجه و سرانجام ماجرا را مشخصاست. بعدش اتفاقی نیفتاد.
به به ...
من اکه بودم حتما از اقاتون شیرینی میگرفتم...
چه کاری کرده بودن
طفلی اقاهه...
سلام گل جونم
بنده باید بیشتر خجالت می کشیدم، البته چون پرو تر بودم، اون بنده خدا خیلی سرخ وسفید شد.
خوبی؟!
طفلی من...