بسم الله الرحمن الرحیم
اینجا ضریحی ندارد که دستهایم را در پنجرههایش قلاب کنم و سرم را رویش بگذارم و در گوشی با پدربزرگ حرف بزنم. ضریح ندارد، به کنار... حتی مثل همه آداب زیارت که گفته شده خودتان را روی قبر بیندازید، هم نمیشود عمل کرد. اینجا دورِ مزارِ پاکِ بهترین خلقِ خدا، نرده کشیدهاند. نردههای سبز بهم تنیده. شبیه نردههای خانههای قدیمی ایرانی.
جلویش را هم تا بالای نردهها قفسه گذاشتهاند که همه ردیفها پر از قرآن است. کاش همین بود، با فاصله نیممتری هم نرده زدهاند تا کسی به این قفسهها هم نزدیک نشود و در فاصله بین ضریح و نرده، شرطهها تردد میکنند. نهایت تبرکی که میتوان کرد، این است که وقتی شرطه به سمت مخالف میرود و پشتش به من است، یواشکی دستی بکشم به نردهای که سالهاست قبر پیامبراعظم (صلیالله علیه و آله و سلم)را در آغوشگرفته است. نرده فقط فلز است و به اعتبار پیامبر خاتم، متبرک است. مثل چرمی که قرآن را در برگرفته و جلد آن شدهاست. کسی اگر جلد چرمی قرآن را ببوسد، مشرک نیست... همانقدر که بوسیدن ضریح هم شرک نیست.
*
مدت حضور، حداکثر یکساعت و نیم است. روی فرشهای سبزرنگ، دنبال جای نماز میگردم. بهترین صف، اولین صفی است که کنار پردههای محکم برزنتی بسته شدهاست. چون کسی از جلوی نمازم عبور نمیکند. اینجا وقتی قامت ببندم، دیگر هیچ شرطهای نمازم را نمیشکند. صبر میکند نمازم تمام شود. اما میتوان لطایفالحیلی بهکار برد که زمان اتمام نماز را نفهمند.
از زیر مأذنه بلال، مسیر خروجی با همان برزنتها مشخص است. بزرنتهایی که در قسمتهای اصلی پر از دستنوشته است و جای خالی بینشان پیدا نمیشود. یکی سلام رسانده، دیگری دعاهایش را نوشته، سومی نام ملتمسین دعا را مکتوب کردهاست. مسیر برگشت پر از شرطه است که مرا به بیرون هدایت میکنند. چند چرخ بزرگ در مسیر دیده میشود و پر از وسایلی است که در صور اسرافیل، روی زمین افتاده و صاحبانش، شاید دنبالش بیایند. روی آن همه چیز پیدا میشود. به شبستانهای زنانه حرم میرسم و مینشینم.
نماز عصر را در حرم میخوانم و خودم را به بینالحرمین و پشت دیوارههای بقیع میرسانم. بینالحرمین کربلا را که ندیدهام. اما اینجا هم بینالحرمین دارد. پیادهراهی که اگر رو به قبله بایستی، سمت راست، مسجد النبی است و سمت چپ، جنتالبقیع... عدهای از خانمها، بالای پلهها هستند، در ورودی بسته است و ظاهراً دیگر ترددی انجام نمیشود و چند سرباز، همان حوالی پرسه میزنند.
امروز که نشد، یادم باشد برای روزهای بعد، خودم را برسانم. دعاهایم را میخوانم و برای نماز مغرب، تجدید وضو کرده و به حرم برمیگردم. سرفه، سوغات اکثر زائرین از مکه است؛ تا حدی که از بلندگوی امام جماعت هم صدای سرفه شنیده میشود.
امروز عصر، در هتل جشن غدیر بود و همسفریهایی که سیادتم را فهمیدهبودند، التماسدعا1 داشتند. میروم تا مغازهای و دستهای تسبیح میخرم. تا برسم هتل، ساعت 9 و نیم است. به سالن غذاخوری میرسم. غذایم را میخورم و به اتاق برمیگردم. چند نفری را هم که میبینم، کسی سراغ عیدی را نمیگیرد و تسبیحها میماند.
به خواهرم زنگ میزنم:
- خواهر! قرار شد جای سه روز، یه هفته مدینه بمونیم.
- یه هفته؟
- آره دیگه! اینقدر اعتراض شد که قبول کردن اونایی که میخوان یه هفته بمونن.
آه حسرتش بلند میشود.
- فکرِ ما رو نکردین!
- چی شده؟
-خب برا ولیمه رستوران رزرو کردهبودیم. حالا...
- نمیشه جابجا کنید؟
-آخه بعدش دهه محرمها. کی بگیریم؟
- مامان میگه بعد سوم امام، هر روز که خالی بود، فرقی نداره.
ولیمه را از باب استحباب میگیریم. دادنِ ولیمه در مواردی مستحب است: ازدواج، ولادت و حج... قرار نیست ضیافت باشد یا کارت پخش کنیم و تبدیل به مهمانی شود؛ لباس هم سفارش نمیدهیم. فقط در حد استحباب.2
پ.ن:
1 . التماس دعا، یک معنای کنایی هم دارد. یعنی حواست به ما هم باشد. عیدی یادت نرود.
2. عَنْ أَبِی الْحَسَنِ الْأَوَّلِ (علیهالسلام) أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ(صلی الله علیه و آله وسلم) قَالَ: لَا وَلِیمَةَ إِلَّا فِی خَمْسٍ فِی عُرْسٍ أَوْ خُرْسٍ أَوْ عِذَارٍ أَوْ وِکَارٍ أَوْ رِکَازٍ فَالْعُرْسُ التَّزْوِیجُ وَ الْخُرْسُ النِّفَاسُ بِالْوَلَدِ وَ الْعِذَارُ الْخِتَانُ وَ الْوِکَارُ الرَّجُلُ یَشْتَرِی الدَّارَ وَ الرِّکَازُ الرَّجُلُ یَقْدَمُ مِنْ مَکَّةَ.
امام کاظم(علیهالسلام) از پیامبر(صلی الله علیه و آله وسلم)روایت کرد که فرمود: ولیمه دادن مستحب نیست مگر در پنج مورد: در ازدواج و تولد فرزند و ختنه کردن و خریدن منزل و برگشتن از مکه. من لا یحضره الفقیه، ج3، ص 402.