⠀

⠀

مناره یازدهم ـ 7

بسم الله الرحمن الرحیم

بعد از اذان مغرب می‌رسیم. ابتدا نمازمان را به امامت روحانی‌کاروان، در مسجد احد، می‌خوانیم. و بعد همگی روبروی قبرستان احد می‌نشینیم. به جز ما، زائر دیگری نیست. دور مزار شهدای احد، با فاصله بسیار دیواره سیمانی  و نرده‌های سبز کشیده‌اند. روی نرده‌ها هم شیشه زده‌اند. در ضلع روبرو، فقط پنجره‌های مشبک سبز ر‌نگ و کوچکی نصب شده‌است.
جلویش هم به فاصله یک متر، میله کوبیده‌اند و در فاصله آن چند شرطه، مشغول مراقبتند. بالای دیواره‌ها چند تابلوی مشکی به زبان‌های مختلف، تذکر داده اینجا قبرستان است، مرده‌ها نمی‌شنوند.

 روحانی کاروان با بلندگوی دستی، تاریخ روایت می‌کند و بعد زیارت‌نامه را می‌خواند و ما تکرار می‌کنیم. دعایمان را می‌کنیم و کم‌کم آماده حرکتیم. مدیر کاروان، پیش روحانی می‌آید و چند دقیقه‌ای با هم حرف می‌زنند. بلند می‌شویم تا حرکت کنیم، حاج‌‌آقا اشاره می‌کند بنشینیم و دوستانی که دورترند، نزدیک بیایند و می‌گوید:
«دیدین هر وقت می‌ریم حرم، تا نریم دستامونو تو ضریح قلاب کنیم، دلمون آروم نمی‌گیره! یادتونه چقدر حسرت خوردین نتونستین از پله‌های بقیع برین بالا!»
یاد حسرت‌ زیارت بقیع، یکی یکی هوای دل بچه‌ها را بارانی می‌کند...
 - آروم بچه‌ها، اون پنجره‌های مشبک سبزی که روبروتون، توی دیواره است، ضریح ائمه بقیعه که بعد تخریب، آوردنشون اینجا... روی همه‌شون شیشه داره، جز آخری، سمت چپ... الانا دیگه اذان نماز عشا رو می‌گن، همه می‌رن نماز... آروم برین از سمت راست تو نرده، برین تا آخرین پنجره، اونجا دستتون رو قلاب کنید توی ضریحی...
بقیه حرف‌هایش را نمی‌شنوم. «این ضریحِ بابامه؟» ولوله میان بچه‌ها می‌افتد. صدای الله اکبر که بلند می‌شود، همه می‌ایستیم... حاج‌آقا نهایتاً تا حی علی الصلوة می‌تواند جلوی دل‌های سوخته ما را بگیرد. فقط 3، 4 تا بچه قد و نیم‌قد مانده‌اند که وقتی ما به سمت قبرستان حرکت می‌کنیم، از جلوی راهمان کنار می‌روند. این چند قدم را روی ابرها راه می‌روم و دستم قلاب می‌شود داخل ضریح؛ ضریحی که سال‌ها مجاور مزار جدم بوده‌است. نمی‌شود خیلی معطل کنیم؛ باید تا قبل از تمام‌شدن نماز، نوبت به همه برسد.
*
حالا مدت‌هاست حتی همان چند پنجره فلزی سبز را از کنار مزار عمو برده‌اند. کجا؟ نمی‌دانم. حاج‌آقا توضیح می‌دهد، حوصله شنیدن حرف تکراری ندارم. چه اینکه عمره دانشجویی دوم، به جز زیارت دوره، برای دانشجویان زیارت ویژه‌ای تدارک دیده شده بود که به طور مفصل و کاملتری، اتفاقات صدر اسلام در مکان‌های مختلف، توضیح داده شد.
مفاتیحم را باز می‌کنم و می‌خوانم. دعا می‌کنم برای تک‌تک آن‌هایی که یادشان توی چمدانم جا گرفت.
مقصد بعدی، مساجد سبعه است. محل جنگ احزاب یا همان خندقی که به پیشنهاد صحابه ایرانی، جناب سلمان(سلام الله علیه) ساخته شد. مدتی لشگر اسلام، در پشت این خندق، مستقر بوده و هر کس در گوشه‌ای عبادت می‌کرد. محل عبادت پیامبرکه بر بلندی  قرار دارد، مسجد فتح نام گرفت.1 همانجا که پیامبر دعا کرد و عذاب الهی بر لشگر احزاب نازل گردید و آنان را مجبور به عقب‌نشینی کرد. دو ردیف پله ما را به ورودی مسجد می‌رساند. اینجا جای قدم‌های رسول خداست(صلی‌الله علیه و آله و سلم). همانجا که دعا مستجاب شد. یک مسجد کوچک سیمانی سفید با شبستانی که حدود سی نفر در آن جا می‌شوند و صحن مسجد هم همین‌اندازه است. کف مسجد را موکتی پوشانده و سجاده‌های رنگارنگ، روی آن پهن شده‌است. هر کسی دو رکعت نماز می‌خواند و می‌رود.
از پله‌های مسجد فتح که پایین می‌آیم، مسجد کوچک دیگری در چند قدمی آن است که بساط دست‌فروش‌ها در کنارش پهن است. روی خطوط نوشته‌شده روی دیوار، رد آشنایی می‌بینم. «مسجد سلمان فارسی» با خط نستعلیق روی دیواره سپید، لبخند روی لبم می‌آورد و نشانی از سرزمین سلمان دارد. چقدر برایمان افتخار است که یکی از صحابه خاص پیامبر خاتم(صلی‌الله علیه و آله و سلم) از میان ماست. کسی که مفتخر شد به «سلمان منا اهل‌البیت.»2  دفعات قبل در مسجد، بسته بود. وارد می‌شوم و دو سه نفر بیشتر در محوطه آن نیستند. از مسجدفتح کوچکتر است. محراب فرو رفته در دیوار اصلی مسجد خالی است و همانجا قامت می‌بندم.
چند قدم جلوتر، مسجدی به نام خلیفه دوم با در بسته قراردارد.
مسجد حضرت زهرا (سلام‌الله علیها)  بربلندی است. دورش دیوار دارد و در ورودی را سیمان کرده‌اند. سال 84، لااقل جلوی همان در سیمانی می‌شد بایستیم و عجیب عطرش، مشام آدمی را نوازش می‌داد. حالا جلوی در سیمانی هم کانتینر بزرگی گذاشته‌اند. چقدر ترس، وحشت از حضور شیعیان در جایی که نام ویاد یگانه دختر پیامبرخاتم(صلی‌الله علیه و آله و سلم) است.
کمی جلوتر، باز هم مسجدی در بسته که مزین به نام مولاست...
و دقیقاً جلوی مسجد فتح، بنای مسجدی بالا رفته که احتمالاً چند وقت دیگر افتتاح می‌شود. مسجدی که نه مبنا دارد و نه محل... و این عظمت و جبروت، برای کم‌رنگ‌تر کردن  مساجد مجاور است.3
ششمی‌اش ظاهراً به نام خلیفه اول بوده که تخریب‌شده‌است. مسجد هفتم را در تاریخ ندیدم و بعضی مسجد ذوقبلتین را هفتمین مسجد می‌دانند که مقصد بعدی کاروانمان‌است.


پ.ن:
1.  . در تاریخ نقل است که محل عبادت پیامبر بر بالای کوه سلع بوده است.
2 . مجمع‌البیان، ج 2، ص 427.
3 . نامش را گذاشته‌اند مسجد احزاب.
نظرات 0 + ارسال نظر
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد