⠀

⠀

مناره یازدهم ـ 2

بسم الله الرحمن الرحیم

شیرینی نخستین‌سفر و اولین ملاقات با پدربزرگ چیزی نیست که فراموش‌شود.  این‌بار وقتی بیدار می‌شوم که اتوبوس جلوی هتل، توقف کرده ‌است. خیلی بی‌سروصدا و در سکوت به شهر رسول‌الله(صلی‌الله علیه و آله و سلم) می‌رسیم. خستگی توقف در ورودی مدینه رُسمان را کشیده‌بود. اکثراً در خواب بودیم و دست نوازش پیامبرخاتم(صلی‌الله علیه و آله و سلم) را روی سرمان حس نکردیم. همه مداح‌های کاروان هم در اتوبوس دوم بودند.  با بخشی از همسفری‌ها وداع می‌کنیم و اتوبوس به سمت  هتل خودمان راه می‌افتد. «بدر المحمدیه» روبروی مسجد مباهله.

 ابتدا قرار بود از مکه، دو گروه از هم جدا بشویم، اما عملاً نشد. همه هم‌اتاقی‌هایمان در مکه، جزو گروه اولند.  من و مادر با مادر دومم هم اتاق می‌شویم و خواب تنها چیزی است که نیاز دارم.


هم‌جوار پدربزرگ

صبح، بعد نماز می‌خوابم. دیروز بیش از 12 ساعت توی راه بودیم. نشانه‌های مریضی هم دارد کم‌کم نمایان می‌شود که اولی سرفه‌ است. سرفه‌هایی که تمامی ندارد. برای نمازظهر، حرمم. ایستادن در صحن مسجدالنبی و نفس‌کشیدن در جوار مهربانترین پدربزرگ آرزوی محالی بود که باز رنگ واقعیت گرفت. باورش سخت است. اما حساب و کتاب حضرت حق با ما مخلوقاتش، خیلی فرق دارد. تنها چیزی که از همین الان دلشوره‌اش را دارم، روز وداع است. چگونه از مدینه دل‌بکنم و برگردم. در سفر عمره، دل‌کندن از مدینه‌النبی با شوق رسیدن به بیت‌الله همراه است و دل‌کندن از خانه دوست راحت‌تر از اینجا است. چه اینکه مجاورت و سکونت هم در جوار بیت‌الله مکروه است. هنوز تصویر وداع اول از مدینه جلوی چشمم است. حالا آخر هفته، روز جمعه باید بروم؟
اما بعد از حج به مدینه آمدن، یک حُسن مهم دارد. بزرگواری می‌گفت: «پیامبر به امین بودن شُهره است. از قبل بعثت به این صفت، مشهور بودند و صدایش می‌زدند محمدامین. حتی همان مکیّان، وقتی ادعای رسالتش را نمی‌پذیرند، باز هم امانت‌ها را به او می‌سپارندو  خیالش راحت است. برای همین  حضرت علی(علیه‌السلام)، سه روز بعد از پیامبر، از مکه به سمت مدینه راه می‌افتند. سه روز ‌ماندند تا امانت‌ها را به دست صاحبانش برسانند. اگر حج رفتید، بعد از حج، مدینه بروید و حجتان را به پیامبر بسپارید. ایشان امین است. دست خودمان بماند، تا قیامت از بین می‌رود...»
پدربزرگ، این امانت را قبول می‌کنید؟
*
اینجا فقط از باب علی (علیه‌السلام) داخل می‌شوم. نه از بقیه باب‌ها. وقتی قرار است پیش پیامبر بروم، چه راهی بهتر از راه ولی‌خدا. چه اینکه امروز روزولایت است. هر ورودی به شبستانِ حرم، از ۵ در بزرگ چوبی تشکیل شده که باب نامیده می‌شود. بخشی زنانه و بخشی مردانه‌است که صرفاً در مواقع شلوغی، همه 5 در، باز است. معمولاً یک یا دو در باز و شرطه‌ها در کنار همین درها، زائرین را تفتیش می‌کنند. ورودی شبستان بانوان به مسجدالنبی، سه باب دارد به نام سه خلیفه از خلفای راشدین.
بعد از اقامه نماز میان جمعیت حاضر در شبستان، جلوی درهای بزرگ چوبی می‌نشینم تا روضه رضوان باز شود. هر کسی بر اساس حدس و گمان، نزدیک یکی از درها می‌نشینند. اینجا کمی باید فضا را توضیح بدهم.
*
حرم نبوی شامل مسجد قدیم و یک شبستان‌ یکپارچه، بزرگ، مرتفع و پر از ستون است. در غالب اماکن زیارتی، بخش قدیمی حرم‌ها در وسط است. دور تا دور، شبستان و بعد صحن‌هاست. حتی اگر قرار است به فضای شبستانی حرم، بخشی اضافه شود، متصل به سایر شبستان‌ها ساخته می‌شود و یا صحن‌های نزدیک، تبدیل به شبستان می‌شود. مثل حرم امام هشتم که صحن امام خمینی، تبدیل به رواق بزرگ امام خمینی شد و توسعه حرم، معمولاً در همه جهات است.
اما توسعه شبستان‌ها و صحن‌ها در مسجدالنبی، فقط به سمت شمال است. حرم 6 گوشه است. از قسمت صحنِ بیرونی، 4 باب بقیع، باب‌جبرئیل، باب النساء و باب السلام ـ که در زمان رسول‌الله ساخته‌شده ـ دیده می‌شود و آقایان می‌توانند از این ابواب وارد شوند. در توسعه قبل از حکومت آل‌سعود، دو حیاط مستطیل شکل در قسمت شمالی مسجد قدیم ساخته‌شد ـ که اکنون در هرکدام 6 چتر آفتاب‌گیر قرار دارد که کل فضا را مسقف می‌کنند ـ  در زمان آل‌سعود، این دوصحن، میان شبستان بزرگ‌ محصور شد. یعنی وسط شبستان‌ حرم و قبل از رسیدن به بخش اصلی مسجدالنبی دو حیاط قراردارد.
تا اینجا فکر کنم نمای کلی مسجد معلوم شد. شبستان بزرگ و اصلی با دیوارهای چوبی که بین ستون‌ها قرار دارد تقسیم‌بندی شده‌است. از سمت باب علی(علیه‌السلام) دو شبستانِ زنانه است. درب میان شبستان اول و دوم جز در مواقع شلوغ، همیشه باز است؛ و منتهی‌الیه شبستان دوم، دیواره‌های چوبی بین ستون‌ها، حد فاصل شبستان‌های زنانه و مردانه است. در این بین، بین چند ستون به‌جای دیواره چوبی، درهای بزرگ چوبی قرار دارد که زمان زیارت خانم‌ها، یکی از آن‌ها روی ریل حرکت کرده و باز می‌شود. حالا زمان زیارت خانم‌ها برای چیست؟
بخشی از مسجدقدیم بر اساس حدیثی از پیامبر اعظم (بین منبر و محراب یا بین منبر و قبر من، باغی از باغ‌های بهشت قرار دارد.) به روضه‌رضوان مشهور شده و فرش‌های کف حرم در آن محدوده نیز به رنگ سبز است. این قسمت، مردانه است. در سه‌بازه زمانی، بعد طلوع آفتاب تا یک ساعت قبل اذان‌ظهر، ما بین نماز و عصر و بعد از نماز عشاء حوالی ساعت 9 تا نیمه‌شب، بخش معینی از مسجد مردانه  با پرده‌های محکم برزنتی محصور شده و برای زیارت در اختیار خانم‌ها قرار می‌گیرد که متأسفانه به مرور، این محدوده کوچک‌تر شده‌است. درآخرین‌بار تشرف که عید آمدم، صرفاً بخشی از روضه رضوان حد فاصل قبر پیامبر که دورتا دورش را قفسه قرآن چیده‌اند تا مأذنه بلال‌حبشی و از جلو تا یک ستون، قبل از ستون توبه، برای خانم‌ها باز بود.

مناره یازدهم: رحمةللعالمین

بسم الله الرحمن الرحیم


ساعت 11:15 اتوبوس‎‌ها از جلوی هتل به سمت مدینة‌النبی راه می‌افتند. دو اتوبوس شده‌ایم. عده‌ای عجله دارند و سه روزه بر می‌گردند و بعضی مثل من و مادر 7 روز خواهند ماند. قرار بود هتل‌ها کنار هم باشند. اما هتل آن‌ها در جوارمسجدالنبی است و هتل ما، کنار مسجد مباهله.
صبحانه، حمام، خالی‌کردن یخچال و خوردن محتویاتش، عکس‌گرفتن، رد و بدل کردن شماره، همه کارهایی است که امروز انجام شد. آخر سر هم در نمازخانه جمع‌شدیم و آخرین جلسه کاروان به تقدیر، تشکر، تعریف و حلالیت‌طلبیدن  گذشت. چمدان‌ها را در عقب اتوبوس روی هم ریخته‌اند. چرا باید! دیروز توی لابی می‌گذاشتیم، نمی‌دانم. چمدان‌ها را کمی مرتب می‌کنم تا فضا را برای نشستنم باز کنم و همان‌جا می‌نشینم.

 در اولین ایست بازرسی، بسته‌های تغذیه می‌دهند. از این بسته‌ها و آب رایگان، زیاد در مسیر پخش می‌شد؛ روی همه جعبه‌ها و حتی بطری آب، تبلیغات است. یکبار هم دیدم که روی کاغذ دور  بطری‌های آب، مستحباتِ نوشیدنِ آب هم چاپ شده بود.
برای نماز، بین راه توقف می‌کنیم. حُسن مهم راننده‌های عربستانی همین است. سر نماز می‌ایستند. هر کجا باشند، در هر نقطه‌ای از مسیر... کاش راننده‌های ایرانی هم یاد بگیرند؛ نه اینکه گاهی شنیده‌ام، مثلاً برای نمازصبح در مسیر تهران ـ قم از توقف، خبری نیست. کاش واقعیت نباشد.
در راه، به محل اقامت ساسکو می‌رسیم. یادش‌بخیر... اولین‌ناهار در عربستان را همین‌جا خورده‌بودم. در راه جده به مدینه. این‌بار هم به وعده‌ناهار می‌رسیم. دایره وسط دوربین را روی تک‌مناره مسجد، می‌گذارم تا عکس‌ بگیرم. یکی کارگران با جارو و سطل‌زباله، به عربی و با صدای بلند، چیزی می‌گوید و نمی‌فهمم. عکسم را می‌گیرم و در می‌روم. یادم رفت بگویم، نماد مساجد حجاز، مناره‌ است و مساجد کوچک، غالباً تک‌مناره‌اند. بر عکس ما که برای کوچکترین مساجد هم گنبد می‌سازیم.
مسیر به حرف و خواندن و خوابیدن می‌گذرد.  برای نماز مغرب، اتوبوس کنار مسجدی دیگر، کوچک و بی‌نام و نشان می‌ایستد.
تازه مسجد شجره را رد کرده‌ایم که اتوبوس متوقف می‌شود. اول فکر می‌کنیم مثل پلیس‌راه خودمان است. آمدن راننده که طول می‌کشد، می‌فهمیم هنوز جواز عبورمان نیامده‌است. زمان متوقف‌شده‌است. حرف، خواب، دعا، زیارت عاشورا، و حتی کمی دویدن در محوطه، فقط بخشی از وقت را پر می‌کند. بالاخره بعد از 4 ساعت، حوالی نیمه شب حرکت می‌کنیم.


مهمانی مناره‌ها

شنبه 14/9/1388، 18 ذی‌الحجه 1430
چقدر در راه بودیم؟ حرف می‌زنیم، دعا می‌خوانیم، ذکر می‌گوییم، استغفار می‌کنیم.
دیگر زمان و مکان، مهم نیست. به‌جای عقربه‌های ساعت، ضربان قلب‌هایمان است که لحظه به لحظه گزارش می‌‌دهد چند تپش تا وصالِ دوست، مانده‌است. شهرِ یثرب را اهالی‌اش تقدیم کردند به رسول خاتم(صلی‌الله علیه و آله و سلم) و این زمین، پیشکشی بود به پیامبر اعظم و نامش شد «مدینة‌النبی». به شهر پدربزرگ می‌رسم. اما از کجا سایه پیامبرخدا(صلی‌الله علیه و آله و سلم) را حس‌کردم؟ یادم نیست.
همسفری‌ها؟ تابلوی ورودی شهر؟ و یا ساختمان‌های مدرن و مجلل امروزی که دیگر هیچ نشانی، نمادی و حتی یادگاری از شهر پیامبر ندارد.
مدینة «الاروبا» به‌جای مدینةالنبی از زیرِپوستِ‌شهر بیرون ‌زده‌است؛ انوارِملونِ امارات و‌‌ بروج مجللِ شیخ‌نشین آمده‌اند:
لِیُطْفِؤُوا نُورَ اللَّه... برای اینکه نور‌خدا را خاموش کنند
لِیُطْفِؤُوا نُورَ رسول‌اللَّه برای آنکه نور رسول‌الله را بپوشانند.
لیطفئوا نور ابناء رسول‌الله... نور فرزندان پیامبر را محو کنند
لیطفئوا نورأصحاب رسول‌الله... نوریارانش را از بین‌ببرند
و هیهات! َاللَّهُ مُتِمُّ نُورِهِ وَلَوْ کَرِهَ الْکَافِرُونَ  و خدا نورش را کامل می‌کند، حتی اگر کافران بیزار شوند.1

همه صفّاً صفّاً ایستاده‌اند تا کسی، حرمِ رسول‌الله(صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم) را نبیند. زل زده‌ام به بالای ساختمان‌ها تا شاید نشانی از او بیابم که...
این مناره‌های حرمِ‌یار است که از لابلای آن همه بناهای مدرن، به‌استقبال‌می‌آیند
گواهی وصال می‌دهند؛
مژده رسیدن،
تا آغوش پیامبرخاتم، رسول‌اعظم، نبی‌اکرم(صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم) فقط چند دقیقه مانده‌است.
 
دیگر هوای دلم دست خودم نیست. می‌گذارم ببارد، موج بردارد، طوفان شود. قلبم مثل پرنده‌ای در قفس گیر افتاده، مرتب به دیواره‌ها می‌کوبد. دوربین چشمانم، روی نقطه معلوم زوم کرده و بی‌حرکت ایستاده، اما بلورهای اشک، مرتب وضوح تصویر را کم می‌کنند و دهانم قفل می‌شود. توان حرف‌زدن ندارم تا دیگران را نیز در محبت‌ِپیامبرمان سهیم کنم؛ مناره‌های سپیدِنبوی، هر از گاهی مهمانِ دیدگانم می‌شوند تا مطمئنم سازند بیراهه نمی‌روم، خواب نمی‌بینم، اشتباه نمی‌کنم. چشمانم می‌کاود برای یافتن نگینِ حرمِ دوست، قبةالخضراء؛  اما مگر این بُرُوج به صف کشیده شیوخِ‌عرب، می‌گذارند؟
 گلدسته‌های‌حرم، کما و بیش نمایان می‌شوند و در هر دیدار، چشمانی دیگری را هم به مهمانی دعوت می‌کنند و آن وقت نوبت بلورهای نقره است که حرم‌ِدل را برای حضور، جلا دهند؛ شرم، شور، شعف، شوق، شکوه، همه آمده‌اند تا وصال را معنا کنند؛ و اما مگر این کلمات می‌توانند، بار حضورمحب در حریم محبوب را به دوش کشند؟
کم‌کم نوای گرمِ مداحِ کاروان،  از دقایق پایانی رسیدن به خطِ وصال، خبر می‌دهد.
و
برای ثانیه‌هایی، مناره‌های سپید، خود را در میان ساختمان‌های مدینه گم می‌کنند تا این بار ... .
دیگر نوشتن و خواندن وگفتن بی‌معناست. باید بود و دید و چشید.
 
پیچ‌ِآخر، صدای مهمانان پیامبر را به اوج می‌رساند. این بار قبة الخضراء2 به پیشواز آمده‌است.
آغوش‌ِبازِ رسول الله(صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم)، روبرویمان است:
«السلام علیک یا اب الزهراء...السلام علیک یا رسول الله... السلام علیک یا جداه»


پ.ن:
1 . برگرفته از آیه 8 سوره مبارکه صف: یُرِیدُونَ لِیُطْفِئُوا نُورَ اللَّهِ بِأَفْوَاهِهِمْ وَاللَّهُ مُتِمُّ نُورِهِ وَلَوْ کَرِهَ الْکَافِرُونَ
2 . گنبد سبز