بسم الله الرحمن الرحیم
یکشنبه 1/9/1388؛ 5 ذی الحجه الحرام 1430
خبرها میگوید حداکثر تا یکی دو روز دیگر مثل همه سالهای قبل، تمام راههای ورودی مکه بسته میشود. سومماه رسیدهایم و دو روز است اینجاییم. ذیالحجه، ماهحج است. ماه ولایت هم هست. سالگرد اکثر اتفاقات مربوط به امیرالمؤمنین(علیهالسلام) در این ماه است. مهمترینش غدیرخم بعد مباهله، نزول سورههلأتی...
جالب اینکه یکبار مطلبی خواندم که اثبات کردهبود میلاد حضرت امیرالمومنین(علیهالسلام) هم در اینماه (ذیالحجه) رخدادهاست. یکی از مهمترین دلایل، دعایی است که از حضرت صاحب الامر (عجلالله تعالی فرجهالشریف) رسیده که به زیارت رجبیه معروف است. حضرت در دعا میفرمایند: اللهم بحق مولودین فی رجب محمدبن علی ثانی و ابنه علی بن محمد المنتجب...
خداوندا به حق دو مولود ماه رجب محمد بن علی ثانی (امام جواد علیهالسلام) و پسرش علی بن محمد (امام هادی علیهالسلام) سؤال اینجاست که بر فرض اینکه امام اول مولود ماه رجب است، و فضیلتی که ایشان بر سایر ائمه دارند، چرا امام عصر، امام نهم و دهم رادر بیان حاجت مقدم میکنند؟
*
فقط چند روز مانده تا شروع رستاخیر، تا سپیدپوش شدن عرفات.
با هماتاقیها قرار میگذاریم بعدِ نماز و ناهار، حرم برویم. حوالی ساعت سه، راه میافتیم. اگر صبر کنیم اتوبوس میآید. ولی ترجیح میدهیم زودتر برسیم. فعلاً با کرایه نفری دو ریال، معاملهمان میشود.
سیستم اتوبوسرانی را هم سازمان حج و زیارت کشورمان ایجاد کردهاست. برای همه هتلها و در همه ایام عمره و حج، اتوبوسهایی را جهت سهولت در رفت و آمد قرار داده است؛ دمشان گرم... :)
اینبار تاکسی، از تونلها میگذرد و ما را در محوطهبیرونی سمت مسعی، پیاده میکند.
بلد نیستم سوت بزنم، اما مُخام سوت میکشد: «ایییییین همه جمعیت!» تا بحال چنین حجمِجمعیتی را آن هم بیرونِمسجد ندیدهبودم.
قصدِ طواف میکنیم با اعمال شاقه! قربةالیالله.
طوافها در عمره خیلی طول بکشد، 20 دقیقه است و اینجا بیش از یک ساعت. بعد از اتمام دور هفتم، انگار یکساعت با لباس در حمام یا سونا بودهام. نمیدانم سر ظهر هم میتوانم تحمل گرما را تحمل کنم یا نه. صورتهایمان گل انداختهاست.
بعدِطواف و نماز طواف، یکبار کلِطبقه اولِ را گز میکنیم تا بین صفوف متراکم مسجدالحرام، برای نماز جا پیدا کنم. مادر میگوید: «چقد دلم می خواس تو این سفر، 14 تا طواف، به نیت چهارده معصوم بکنم، اما اینجا خیلی شلوغه، نمیرسم.» توی دلم به نیابت مادر، قصد میکنم نیتش را عملی کنم.
صدای «الله اکبر» فضا را پر میکند و 20 دقیقه وقت دارم جا پیدا کنم. اینجا برای هر نماز، دو اذان بهفاصله بیستدقیقه گفته میشود. یعنی مجموعاً ۱۰ اذان که البته دومی، حکمِاقامه را دارد و بلافاصله بعدش نماز شروع میشود. یک اذان هم یکساعت قبلِاذانِصبح، برای خواندنِنمازِشب گفتهمیشود. خیلی از ایرانیها که سفر اولشان است، با اذانِنمازِشب، بیدارشده و نمازِصبح میخوانند.
با بلندشدن صدای اذان اول، در صحنمسجدالحرام، صفوفاستداره هم جهت طواف، در حال شکلگیری است. صفوفِاستداره، یعنی صفهای دایرهای شکل که فقط در مسجدالحرام شکل میگیرد. در هر کدام از نمازهای صبح، ظهر و شام، امامجماعت، در یک سمتِخانهخدا میایستد، گاهی پشتِمقامِ ابراهیم و گاهی پشتِحجرِاسماعیل. طبق نظر حضرت آقا، نماز خواندن در این صفوف درست است، مشروط به اینکه جایی که ما ایستادهایم، روی به روی امام جماعت نباشد. در این صورت، نماز باطل است.
در غیر ایام حج، عدهای با شنیدن صدای اذان از کنار خدا، شروع میکردند صفوف نماز را به صورت مارپیچ، تشکیل میدادند و عقب میآیند. گروه دیگر ـ کاملاً به صورت خودکار و بدون برنامهریزی، حداقل در شروع تشکیل صف و ادامهاش هیچ مأمور یا شرطهای ندیدم. ـ از قسمت انتهایی محدوده طواف یکی یکی مینشینند و صف به صورت مارپیچ جلو میرود و محدوده طواف کنندگان، کم و کمتر میشود.
عدهای طوافشان تمام شده و از بین صفوف، خارج میشوند و گروه دیگر تا وقتی شرطهها سراغشان نیایند، طوافشان را ادامه میدهند. اما در این شلوغی و ازدحام، فقط صف استداره از بیرون در حال پرشدن است.
*
عقربههای ساعت به ۹ رسیده و به سمتِاتوبوسها میرویم. اینجا فقط یک صف تشکیلشده است. زنانه و مردانه هم ندارد. بر خلاف عمره، که چند خط اتوبوس بود. پرس و جو میکنیم. این اتوبوس تا سر عزیزیه میرود.
در ایام حج، چون محل استقرارِغالبِ کاروانهای ایرانی، عزیزیه است، دیگر خطوط متعدد اتوبوس، در ترمینالِ کنارِ مسجدالحرام نیست. صرفاً یک خط است که زوار را از مسجدالحرام تا سر عزیزیه میبرد. زوار همه کشورها هم استفاده میکنند.
مادر به یکی دونفر هم زنگ میزد تا حلالیت بطلبد. همان زنگهایی که در تهران وقت نشد بزنیم. یکی همسایهمان، خانم رضایی است که نرسیده بودیم خداحافظی کنیم؛ خیلی زود تلفن قطع میشود و تلاشهایمان برای تماس مجدد بینتیجه میماند.
با اتوبوس اول تا سر عزیزیه میآییم، اما در ترمینال ابتدای عزیزیه، اتوبوسی نیست. انگار ملخها غیر از چرخدستیهای فرودگاه، اتوبوس هم میخورند. شاید هم ساعت کاریشان تمام شدهاست. به هر حال هیچ هشتچرخ غولپیکری نیست تا مسافر جابجا کند. چندقدمی تا سر عزیزیه میرویم. دوراهی است، بالایی به سمتِ عزیزیه 4 میرود و پایینی عزیزیه 5 و6.
بعدِ مدتی، با عربی دست و پا شکسته، ماشین میگیرم. اسماء در را باز میکند تا سوار شود. راننده وقتی او را میبیند، نزدیک است چشمانش از حدقه دربیاید و رو به من میپرسد: «ایرانی؟» وقتی جوابِمثبت میگیرد، اخمهایش توی هم میرود و رویش تُرش میشود. طلبکار است، انگار سرش کلاه رفته که ایرانی سوار کردهاست.
من و مادر در اینجا، چادر لبنانی و پوشیه میپوشیم. در نگاه و برخورد اول، کسی ملیتمان را نمیفهمد. چهاینکه کمی هم عربی بلدیم. اما اسماء با چادر آستیندار و روسریرنگی گیرهزده، ایرانی بودنش معلوم است. در کنار مادرش با چادرچرخی ایرانی، ترکیب را کامل میکند.
راننده تمامِمدت غُر میزند و عصبانیاست. بیشتر حرفهایش را نمیفهمم، اما ناراحتیاش از لحنش معلوماست. راهها را هم بلد نیستیم که بدانیم مسیر را درست میرود یا غلط. کلی ما را میچرخاند و بعد به بهانه بستهبودن راه، برمان می گرداند همانجا، سر عزیزیه!
بهمعاونِکاروان زنگ میزنیم، میگوید اگر یکساعتی تحمل کنیم، راهها خلوتتر میشود و دنبالمان میآیند. اینجا شبها هم هوا دمدارد، خصوصاً بعد از چندساعتی بودن در مسجدالحرام که علیرغم مسقفنبودن، حکم سونای بخار بر آن جاری میشود. خستگی، گرسنگی و خصوصا تشنگی، میکشاندمان به سمت فروشگاه بزرگ بن داوود که همان سرِعزیزیه است. گفتم که حس خرید ندارم. هرچند اگر به من باشد، میگویم یک دسته تسبیح کفایت میکند. چند گلسر، یکی دوتا دامن، و چندتایی آبمیوه... مجموعِ خریدهایمان است. بیشتر از یکساعت گذشتهاست. عقربهها ساعت 11 را پشت سر گذاشتهاند، دوباره زنگمیزنیم، چندبارش را جواب نمیدهند، بعد هم که برمیدارند میگویند ماشین نیست، رانندهخستهاست و... نتیجهاش این است که سرِ کاریم، همین! از اول هم نه کسی قراربود دنبالمان بیاید و نه ماشینی بفرستند.
دوباره ماشین میگیریم و تا هتل خودمان را میرسانیم.
تنها لطفشان این است که شام را برایمان نگه داشتهاند.
و
« جعل النوم سباتا» 1
پ.ن:
1. برگرفته از آیه ۴۷ سوره مبارک فرقان: وَهُوَ الَّذِی جَعَلَ لَکُمُ اللَّیْلَ لِبَاسًا وَالنَّوْمَ سُبَاتًا وَجَعَلَ النَّهَارَ نُشُورًا ـ ﻭ ﺍﻭ ﻛﺴﻲ ﺍﺳﺖ ﻛﻪ ﺷﺐ ﺭﺍ ﺑﺮﺍﻱ ﺷﻤﺎ، ﭘﻮﺷﺶ، ﻭ ﺧﻮﺍﺏ ﺭﺍ، ﺁﺭﺍم ﺑﺨﺶ ﮔﺮﺩﺍﻧﻴﺪ. ﻭ ﺭﻭﺯ ﺭﺍ ﺯﻣﺎﻥ ﺑﺮﺧﺎﺳﺘﻦ [ﻭ ﺗﻠﺎﺵ] ﺷﻤﺎ ﻗﺮﺍﺭ ﺩﺍﺩ.