شنبه 1388/8/30
مادر برای نمازصبح صدایم میکند، فقط چراغِخوابِ اتاق، روشن است، نمار را خوانده و نخوانده، دوباره در هپروت، غرق میشوم. خستگی این چند روز، به این راحتی، رهایم نمیکند. برای صبحانه، به زور خودم را از تخت جدا میکنم. خانم شریفی، دیشب اعمال را انجام داده و از احرام درآمدهاست. مُحرِمم1. حواسم باشد
چیزی روی صورتم را نپوشاند، توی آینه نگاه نکنم، موهایم را هم حتی شانه نزنم و ده دوازده توصیهدیگر را رعایت کنم.روز اول به استراحت میگذرد.
هتل آپارتمانی بینام، در عزیزیه 4، شارع الصدقی، خیابانی که تهش می رسد منی، محلاسکانمان است.
اتاق 103
ورودی اتاق، یک راهروست، سمت راست، اول درِ سرویسبهداشتی است و بعد تو رفتگی است که شیرآب، و 4 کابینت در بالا و دوتا در زیر سینک، کل آشپزخانه و متعلقاتش است. همان جلوی میز سنگی کابینت، یخچال کوچکی هم است. سمت چپ، کمد دو در چوبی، راه را باریککرده است. اتاق مستطیل است. توی اتاق، 4 تخت، به صورت عمودی، و کنار هم قرار گرفتهاند که به تربیت از دمدر، اسماء، مادرش، مادرم و حاجخانم شریفی، روی آن جا میگیرند و کنار حاجخانم، پنجرهاست؛ و یک تخت به صورت افقی، در زیر تختهای دیگر قرار دارد که من رویش جاگیر شدم. زیر پایمنهم، میزتوالت گذاشتهاندکه رویش تلویزیون است، و کنارش، دو صندلی و یک میز کوتاه هم قرار دارد.
این هم راهروی اتاق و آشپزخانه... بقیهاش کمی بهمریخته بود...
بخشی از اقلامِکاروان را هم شامل یه ساک کوچک، آفتابگیر، حمایل و کیسه پارچهای کفش را هم به هر کدام از زوار دادهاند. روی همه وسایل هم نام و آدرس کاروان، درجشدهاست.
بعد شام، حوالی 9 شب، توی لابی جمع میشویم که برای انجامِاعمال برویم. یکی از همسفرها که دیشب اعمالش را انجام داده، سر صحبت را باز میکند:
- خیلی دیشب خوب بود، من امشب میخوام دوباره همون دیشبیا رو انجام دهم.
با لبخند میگویم: قبول باشه، امشب طواف مستحبی انجام بدین، اما سعی1 2 دیگه مستحبّم نیست!
- نه! میخوام عینِ اعمالِ دیشبو انجام بدم.
حرف خودش را تکرار میکند، میسپارمش به حاجآقا مصباح تا توجیهش کند.
به سمت مسجدالحرام راه میافتیم. این وقت شب، اتوبوسی نیست. با دو ون به سمت حرم حرکت میکنیم.
لحظاتِآخرِ انتظار است. هر چه بیشتر نزدیک میشوم، قلبم را بیشتر حس میکنم. دست را روی سینه میگذارم تا آرام گیرد. کفدستانم خیس است. چشمانم میچرخد تا زودتر معشوقش را بیابد. نفسم حبسشده و به سختی بیرون میآید. اینجا مرکز دنیا3 است، نقطه شروع آفرینش، اولین خلقت، اولین خانه خدا... دیگر اینجا بین مخلوق و خالق، معبود و عبد و شاید معشوق و عاشق، هیچ فاصلهای نباشد، چیزی حائل نگردد...
فقط چند قدم مانده تا پاهایم به مرکز دنیا برسد.
فقط چند نفس مانده تا ریههایم را از بوی ملکوت، پر کنم.
فقط چند دقیقه دیگر تأمل کنم، بیتالله قابِ چشمانم را پر میکند.
چند لحظه دیگر، صدایم هم میان زمزمهها، گم میشود...
«لحظه دیدار نزدیک است
باز من دیوانهام، مستم.
باز میلرزد، دلم، دستم.
باز گوئی در جهان دیگری هستم.
های! نخراشی به غفلت گونهام را، تیغ!
های! نپَریشی صفای زلفکم را، دست!
و آبرویم را نریزی، دل!
- ای نخورده مست -
لحظه دیدار نزدیک است...4»
*
تحت الجسر، 5 پیاده میشویم.
برجُالأبراج، به سرعت ساختهشده و بالا میرود.6 به ورودی مسجد میرسیم. کفشها را در میآوریم و در کیسه میاندازیم.ایستهای بازرسی را رد میکنیم، هرچند معمولاً به خانمها ومُحرمها، کمتر گیر میدهند.
قدم در شبستان مسجد میگذارم. بیتالله، از میان ستونها رخ مینماید و لیطمئنّ قلبی، برایم مجسّم میگردد. قطرات اشک، دیدم را محو میکند. کاش مثل بار اول، سرهایمان را پایین میانداختیم و تا صحن مسجدالحرام7، سر به زیر میرفتیم.
به ابتدای پلهها میرسم و سجده میکنم. سجده شکر برای رسیدن، دوباره دیدن، باز نفسکشیدن و قدمگذاشتن.
اما
اینجا، همانجایی نیست که قبلاً دیدهبودم.
تمام صحن، دور بیتالله میچرخد. فقط، موجآدم است. از فرش، قفسهقرآن و دیوارهای حائل بین زنان و مردان خبری نیست. تا چشم کار می کند خلق اللهاند که دور مرکز آفرینش میچرخند. سیاه و سفید، عرب و عجم، کوچک و بزرگ، پیر و جوان... انگار یک دستِ بزرگ هماره دسته آسیاب را میچرخاند که اینقدر همه منظم، دور خانه میگردند. پردهخانه خدا را بالا کشیدهاند. دلم میخواهد اول سرم را رویدیوار بگذارم، غصههایم را فروبریزم، غمهایم را دفن کنم و قلبم را تکاندهم و تمامدلتنگیهایم را زار بزنم. اما صف طواف کنندگان آنقدر فشرده است که از خیرش میگذرم.
سمت راست، ایام حج است، روز آخر، این عکس را گرفتم. بعد از اتمام اعمال و 16 ذیالحجه. موج جمعیت دیده میشود و سمت چپ، ایام عمره است. فرش، کلمن آب در صحن دیده میشود، اما در ایام حج، صحن مسجدالحرام، خالیِخالیِخالی است... چون بعضی از ساعات، در تمام صحن، طواف انجام میشود و هر مانعی، ممکن است باعث آسیب به حجاج شود.
این هم نمونه قفسهقرآن و دیوارههای حائل در ایام عمره...
اینجا بیت الله است و بارها دور آن طواف کردهام، اما عظمتش، بزرگیاش، شُورَش و حتی هوایش غیرقابل قیاس است با زمانهای دیگر. آنقدرمتفاوت است که اگر بیتالله مثل همیشه سر جایش نبود، شک میکردم اینجا همانجایی است که قبلاً آمدهام. کسی باور نمیکند، اما اولینبار است که میآیم. برای این حجم تفاوت، نمیتوانم کلمه پیدا کنم.
«طواف می کنیم به نیتِ طوافِ واجبِ عمرۀ تمتع، قربة الی الله...»
الله اکبر8
دستانم را دو سمت مادر، حائل میکنم تا بتوانم کمی جلو فشار را بگیرم. همان قضیه آویزه گوش :). حاجآقا دعا میخواند. حواسم نیست، یک چشمم به بیتالله است و چشم دیگرم، به دو طرف. در طواف، همه چیز در برابر خانهخدا، خوار و کوچک میشود. حس قطرهای در اقیانوسی بیانتها... خدایا! اینجا خانه توست و منم بنده گنهکارت... بلورهای اشک، بدون اجازه، هوای دلم را متلاطم میکنند. چرا نمیشود با این کلمات، توصیف کرد، تشریح نمود، تعریف کرد... نمیشود. کلمات هم در این اقیانوس، گم میشوند.
هفت دور میچرخیم و برای نماز خودمان را به مقام ابراهیم میرسانیم. اینجا نمیخواهد جهت قبله را از کسی سؤال کنی. سرت را که بالا بگیری، قبله، روبروی توست... اینجا میتوانی رو به شمال بایستی، یا جنوب، یا شرق یا غرب... فقط روبرویت، خانه او باشد.
برای نماز طواف واجب، باید مقام ابراهیم، بین تو و خانه خدا قرار گیرد. معمولاً شرطهها نمیگذارند خانمها در فاصلهای نزدیک به مقامابراهیم، قامت ببندند. دو رکعت نماز طوافِ عمره تمتع...
هربار در ذهنم رد میشود یا به زبانم جاری میشود: تمتع، چیزی در قلبم فرو میریزد. تَمَتّع! چقدر برایم دور و غریب و ناشناخته بود، آنقدر دور که حتی آرزویش را هم نمیکردم، خوابش را هم نمیدیدم، حتی احکامش را هم کامل نخواندهبودم.
اما
حالا
در اینجا
ایستادهام. در زمان و مکان حج و اعمال را یکییکی انجام میدهم... تا آخرِ عمر هم شکر کنم، کم است. کم است، کم است...
الله اکبر
1. اگر اصطلاحات بکار رفته در متن، مبهم است، لطفاً روی پست پاورقی کلیک بفرمایید.
2. انجام سعی، فقط در اعمال واجب است و توصیهای نشده در صورتی که شخص مُحرِم نیست، سعی مستحبی، انجام دهد.
3. خانه خدا، مرکز دنیاست. اول خدا، کره زمین را یک کره آبی خلق کرد. و روز دحوالارض، روزی است که زمین، یا به عبارتی خشکی های روی زمین، درست از زیر جایی که الان خانه خداست، روی آبهای کره زمین، گسترده شد. مغناطیس زمین هم به سمت خانه خداست. برای همین توصیه شده، موقع خواب، رو به قبله بخوابید یا کسی که در حالت مرگ است را رو به قبله بخوابانید یا اموات را رو به قبله دفن کنید.
4. مهدی اخوانثالث
5. مسیر رسیدن به خانه خدا از سمت محله عزیزیه (محل استقرار اکثر کاروانهای ایرانی)، از دو طرف است. یک مسیر، تونلی است که محوطه بیرونی مسجدالحرام قرار دارد و در بخشی، با پله برقی، به سطح زمین میرسیم که به آن تحت الجسر میگویند، یعنی زیر پل. سمت دیگر، دو تونل بزرگ و عریض است که به محوطه بیرونی از سمت صفا و مروه میرسد.
6. برجی اداری و تجاری و مرتفع، در محوطه بیرونی مسجدالحرام، که در بالایش ساعت بزرگی قرار دارد. متأسفانه با ساخت برج ساعت، دیگر از بالای غارحراء مسجدالحرام دیده نمیشود. نمادی از شیطان را به وسعتی ساختند تا بشود نماد مکه؛ اگر دوست داشتید، بیشتر بخوانید:
1. راز ابراجالبیت 2.ماجرای برج شیطان 3.سایه شیطانی ابراجالبیت
این عکس برای همان سال 88 است...
7. کعبه یا بیت الله در وسط قرار دارد و دورش، صحن بزرگی است. (صحن به معنای فضای باز بدون سقف) بعد با چند پله، وارد شبستان مسجد میشویم. دورتا دور مسجد الحرام، شبستان دو طبقه ساخته شدهاست. کل این مجموعه، مسجدالحرام نامیده میشود. مسجدالحرام، مسجدی است شامل شبستان، مسعی، صحن و بیتالله. که در طول زمان، فضای آن بزرگتر شدهاست. مثلاً چندسال پیش، بخشی از شبستان، تخریب و به صحن مسجد، اضافه شد.
8. مستحب است در زمان طواف، هر وقت به حجرالاسود رسیدی، دست راست را به نشانه بیعت، بالا اورده و تکبیر بگویی...
9. دلم میخواهد سفرنامهام جای ابهام نداشته باشد، اگر به نظرتان توضیحات، زیادی است، بفرمایید که دیگر ننویسم.
سلام باز اومدم
سلام
معلوم هست کجایی
شمارههات هم جواب نمیده. همهشون رو تو مجازی میزنم، اسم یه آقاست.
بهم تو ایتا یا بله، پیام بده با این آیدی
@hajkhanum
کوثرررررررررررررررررر..........
![](http://www.blogsky.com/images/smileys/014.gif)
کجایییییییییییییییییی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
نیستی....
سلام
زیر سایه خدا...
کوثر عزیز سلاااااااااااااااااااااااااااااااااااام
![](http://www.blogsky.com/images/smileys/004.gif)
امشب عید غدیر....
تولده عید شما مبارک!!!
مطلب نذاشتی....
منو کاشتی...سبز شدم...
سلام عزیزم
ممنون عید شما هم مبارک...
نبودم.
چشم
سلام کوثر عزیز
![](http://www.blogsky.com/images/smileys/001.gif)
خوش به حالت زمانی که من دانشگاه بودم تو مکه داشتی عمره به جا میآوردی...
خوش به حالت...
چه زود دوباره دعوت شدی
8 ماه....
غبطه خوردم به حالت...
عظمت کعبه دیوانه کننده ست
زیباست سفرنامه ت...
ادامه داره هنوز؟
علیک سلام گل جان
ان شاءالله قسمت شما. بنده آن زمان دوره کارشناسی ام تمام شده بود و ارشد هم هنوز قبول نشده بودم.
ان شاءالله ادامه دارد...