شنبه 1388/8/30
مادر برای نمازصبح صدایم میکند، فقط چراغِخوابِ اتاق، روشن است، نمار را خوانده و نخوانده، دوباره در هپروت، غرق میشوم. خستگی این چند روز، به این راحتی، رهایم نمیکند. برای صبحانه، به زور خودم را از تخت جدا میکنم. خانم شریفی، دیشب اعمال را انجام داده و از احرام درآمدهاست. مُحرِمم1. حواسم باشد
ادامه مطلب ...