بسمالله
یکشنبه، 5 ذی الحجه الحرام 1430، اول آذرماه1388
اینروزهایم، خالی است. بین اعمال عمرهتمتع تا حج تمتع، کاری بهجز زیارت ندارم. خیالِخرید رفتن هم ندارم. به مادر گفتهام خرید سوغات، بماند برای بعدِاعمال۱؛ اینجا آمدهایم تا از دنیا و مافیها دست بکشیم، آنوقت دوباره بگذاریم دنیا و مافیهایش، ما را جذبکند؟ دستو دلم هم به خرید نمیرود. الحمدلله نظر مادر هم همیناست. خبرها حاکی است روال عربستان است که حداکثر تا یکی دو روز دیگر، تمام راه های ورودی مکه را میبندد. ما سومماه رسیدیم و امروز پنجمینروز است. ذیالحجه، ماهحج است، ماه ولایت هم هست... غالب اتفاقات مربوط به امیرالمؤمنین(علیهالسلام)در این ماه رخدادهاست. مهمترینش غدیرخم است و بعد روز مباهله، روز نزول سورههلأتی... ۱
و می شمرم تا تمتع، تا شروع رستاخیری دوباره، وقتی همه حاجیها سفید پوش می شوند در عرفات...
قرار میگذاریم بعدِنمازِظهروعصر و ناهار، حرم برویم. حوالی ساعت سه، هتل را به مقصدِ مسجدالحرام ترک میکنیم. سرِشارعِصدقی، تاکسی با کرایه نفری دوریال، ما را تا حرم میرساند؛ هر چند اگر صبر کنیم اتوبوس هم می آید.۳
اینبار تاکسی، از تونلهای میگدارد و ما را در محوطهبیرونی مسعی، پیاده میکند.
بلد نیستم سوت بزنم، اما مُخام سوت میکشد... ایییییین همه جمعیت!. تا بحال چنین حجمِجمعیتی را ان هم بیرونِمسجد ندیدهبودم.
قصدِ طواف میکنیم با اعمال شاقه! قربةالیالله.
بعدِطواف و نماز طواف، یکبار کلِطبقه اولِ را گز میکنیم تا بین صفوف متراکم مسجدالحرام، جا پیدا کنیم. با بلندشدن صدای اذان۴، در صحنمسجدالجرام، صفوفاستداره، بهدلیل ازدحام و تراکم جمعیت، اینبار فقط از قسمتبیرونی، شروع به تشکیلشدن میکند.۵ در عمره، پلیسها و خادمهای مسجد، حواسشان هست که خانمها در صفوفاصلی ننشینند، اما در تمتع، بهدلیلِ ازدحامِ جمعیت، کسی نمیتواند خانمها را بلند کند، برای همین اگر خانمی در مطاف باشد و بین صفوف بنشیند، همانجا میتواند نمازش را بخواند، مشروط بر اینکه سایر نمازگزاران، گیر ندهند
بعد از طواف، مادر می گویند: «چقد دلم می خواس تو این سفر، 14 تا طواف، به نیت چهارده معصوم بکنم، اما اینجا خیلی شلوغه، نمی رسم.» همانجا توی دلم، به نیت مادر، قصد میکنم نیتش را عملی کنیم.
عقربههای ساعت، به عدد ۹ رسیده و به سمتِاتوبوسها میرویم.
مامان به یکی دونفر هم زنگ می زد تا حلالیت بطلبد، همان زنگهایی که در تهران وقت نشد بزنیم.، یکیاش همسایهمان است که نرسیده بودیم خداحافظی کنیم.۶
با اتوبوس اول تا سر عزیزیه میآییم، اما در ترمینال، اتوبوسی نیست. انگار ملخها غیر از چرخدستیهای فرودگاه، اتوبوس هم میخورند... شاید هم ساعت کاری شان تمام شدهاست. به هر حال هیچ۸ چرخ عولپیکری نیست که مسافر جابجا کند. چندقدمی تا سر عزیزیه میرویم. یک دوراهی است، بالایی به سمتِ عزیزیه 4 میرود و پایینی عزیزیه 5 و6.
بعدِ مدتی، یک ماشین میگیرم. اول از همه اسماء سوار میشود، راننده تا او را میبیند، نزدیک است چشمانش از حدقه دربیاید و رو به من میپرسد: ایرانی؟ وقتی جوابِمثبت میگیرد، اخمهایش توی هم میرود و رویش تُرش میشود. کلا مثل اینکه به راننده برخورده که ایرانیسوارکرده و انگار ما سرش، کلاهگذاشتیم.
پوششِ من ومادر، در سفرحج، چادر عربی با پوشیه است، برای همین در نگاه و برخورد اول، کسی نمیفهمد ایرانی هستیم. چهاینکه کمی هم عربی بلدیم. اما اسماء با چادر استیندار و روسریرنگی گیرهزده، کاملاً ملیتش مشخصاست و مادرش با چادرچرخی، ترکیب را کامل میکند.
تمامِمدت غُر میزند و عصبانیاست، از لحن حرفهایش معلوماست، وگرنه بیشتر حرفهایش را نمیفهمم. راهها را هم بلد نیستیم که بدانیم مسیر را درست میرود یا غلط. کلی ما را میچرخاند و بعد به بهانه راهها بسته است، برمان می گرداند همانجا، سر عزیزیه!
بهمعاونِکاروان زنگ میزنیم، می گوید اگر یکساعتی تحمل کنیم، راهها خلوت تر میشود و دنبالمان میآیند. اینجا شبها هم هوا دمدارد، خصوصاً بعد از چندساعتی بودن در مسجدالحرام که علیرغم مسقفنبودن، حکم سونای بخار را دارد. خستگی، گرسنگی و خصوصا تشنگی، می کشاندمان به سمت فروشگاه بزرگ بن داوود که همان سرِعزیزیه است. گفتم که حس خرید ندارم. هرچند اگر به من باشد، می گویم یک دسته تسبیح کفایت می کند. چند گلسر، یکی دوتا دامن، و چندتایی آبمیوه... مجموعِ خریدهایمان است. بیشتر از یکساعت گذشتهاست. ساعت 11 و اندی است، دوباره زنگمیزنیم، چندبارش را جواب نمیدهند، بعد هم که برمیدارند میگویند ماشین نیست، رانندهخستهاست و... نتیجهاش این است که سرِ کاریم، همین! از اول هم نه کسی قراربود دنبالمان بیاید و نه ماشینی بفرستند.
دوباره ماشین میگیریم و تا هتل خودمان را میرسانیم.
خوب است حداقل بی شام نمیمانیم وشام را برایمان نگه داشته اند.
و
«و جعل النوم سباتا»
۳. بعثه مقام معظم رهبری، برای همه هتلها و در همه ایام، اتوبوسهایی را جهت سهولت در رفت و آمد قرار داده است؛ دمشان گرم... :) در ایام حج، چون محل استقرارِغالبِ کاروانهای ایرانی، عزیزیه است. دیگر خطوط متعدد اتوبوس، در ترمینالِ کنارِ مسجدالحرام نیست. صرفاً یک خط است که زوار را از مسجدالحرام تا سر عزیزیه می.برد. (البته هزینه و امکانات را بعثه ایران تأمین کرده، اما حجاجِ همهکشورها استفاده می کنند.) و سر عزیزیه، خطوط متفاوتی است که هر خطی، به سمتی میرود: عزیزیه 1، 2، 3 و...
۴. برای هر نماز دو اذان، بهفاصله بیستدقیقه گفته میشود. یعنی مجموعاً ۱۰ اذان که البته دومی، حکمِاقامه را دارد و بلافاصله بعدش نماز شروع میشود. یک اذان هم یکساعت قبلِاذانِصبح، برای خواندنِنمازِشب گفتهمیشود. خیلی از ایرانیها که وارد نباشند، با اذانِنمازِشب، بیدارشده و نمازِصبح میخوانند.
۵.صفوفِاستداره، یعنی صفهای دایرهای شکل که فقط در مسجدالحرام، اتفاق میافتد. در هر کدام از نمازهای صبح، ظهر و شام، امامجماعت، در یک سمتِخانهخدا میایستد، گاهی پشتِمقامِ ابراهیم و گاهی پشتِحجرِاسماعیل.
اذانِاول که گفته میشوداز بیرون (اگر مثل تمتع، شلوغ باشد، از دیوارههای صحن و اگر خلوت باشد، از یک فاصله منطقی) و از جلو یعنی کنارِخانهخدا، صفوف به صورت مارپیچ، تشکیل میشود. کسانی که در حال طواف هستند، کمکم فضایش تنگ میشود و فرصت دارند حداکثر بین دواذان طوافشان را تمام کنند.
۶. برخورد همسایهمان، برایمان جالب است. برای اینکه خیلی آدمهای مذهبی،ای نبودند. فردا که خواهرم زنگمیزند، تعریف میکند: دیشب، خانم رضایی، با خانه تماس گرفت، از شدت گریه، نمیتوانست خیلی راحت حرف بزند. و فقط تشکر کرد بابت اینکه مادر از مکه با او تماس گرفته و یادش بودهاست؛ و کلی ناراحت از اینکه تلفن قطع شد و بعد هم هر چه تلاش کرده، نتوانسته دوبارهزنگبزند.
ای خدا از اون راننده نگذره
سلام... واقعا...
سلام
هر وقت میام به وبلاگتون تمام خاطرات حج بنده زنده میشه
خدایا دلم برای دیدن صحن و سرای خونه ات ترکید
خداجان مجددا روزیمون کن تا دلم آروم شه
اللهم رزقتی توفیق حج بیتک الحرام آمین به حق خود خدا
التماس دعا
علیکم السلام
اللهم ارزقنا
محتاج دعام.
سلام کوثر جان
خوبی..ببخش دیر کردم
همه رو خودنم عالی بود
یه مرور خاطرات ولی حیفم می یاد بگم خاطرات
میگم مرور زندگی
مرور عشق، عشق بازی با خدا
خداقوت
علیک سلام...
نگرانت شده بودم، همین...
مرور زندگی... اللهم ارزقنا حج بیتک الحرام فی عامی هذا و فی کل عام