وقتی که فکر می کنم چندین سال پیش که حالا خیلی هم دور شده...
خیلی دور...
دیگر شده است دهه 80...
فاطمیه، مدینه، شاید خواب بود، شاید رویا بود، شاید...
هر چه دور می شوم، گمان خواب و رویا بودنش قویتر میشود.
و حالا میفهمم چرا مدینه آن روزها، آنقدر غربت داشت؛
غربتِ مدینه روی دوشمان سنگینی می کرد...
آن روزها، بجای مدینةالنبی، مدینه فاطمه بود؛ فاطمه(سلامالله علیها) را همه جای مدینه میشد لمس کرد، دید، شنید، بویید...
این هجویات را جدی نگیرید. فقط یک شوخی کودکانه است.
بسم الله...
قرار نانوشتهای گذاشته میشود تا روز میلاد خاتمالنبیین، سرآغاز این دفتر باشد.
کسی آینه را بهجهت وسعت کماش، کوچکش و قصورش، سرزنش نمیکند...
هر چیز در برابر او، ذره بیش نیست.
*این پست همیشگی وبلاگ است، پست های جدید از زیر این پست شروع میشود.