⠀

⠀

مدینه فاطمه

وقتی که فکر می کنم چندین سال پیش که حالا خیلی هم دور شده... 

خیلی دور... 

دیگر شده است دهه 80... 

 

فاطمیه، مدینه، شاید خواب بود، شاید رویا بود، شاید... 

هر چه دور می شوم، گمان خواب و رویا بودنش قوی‌تر می‌شود. 

  

و حالا می‌فهمم چرا مدینه آن روزها، آنقدر غربت داشت؛  

غربتِ مدینه روی دوشمان سنگینی می کرد...  

آن روزها، بجای مدینة‌النبی، مدینه فاطمه بود؛ فاطمه(سلام‌الله علیها) را همه جای مدینه می‌شد لمس کرد، دید، شنید، بویید...

 

این هجویات را جدی نگیرید. فقط یک شوخی کودکانه است.

1. ســـــــــــــــــــــــــــر آغاز

بسم الله...


  وقتی قرار است اینجا سلامی باشد به پیامبر اعظم (صلی‎الله علیه و آله و سلم)
  وقتی قرار است صدای قدم‌های رسولِ‌خدا اینجا شنیده شود،
  وقتی قرار است از اینجا بشود بوی مدینه را حس کند،

  قرار نانوشته‌ای گذاشته می‌شود تا روز میلاد خاتم‌النبیین، سرآغاز این دفتر باشد.


  وقتی به مدینة النبی وارد می‌شوی، اوست که آغوش می‌گشاید و می‌توان خود را در آغوشش رها کرد.

  او میزبانی‌اش را تمام می کند.
  «سرزمین مناره‌ها» قرار است آینه شود برای  انعکاس میزبانی‌او که رحمة للعالمین خوانده می شود، هر چند فقط به وسعت همان یک آینه کوچک...

  لیس الانسان الا ما سعی

  کسی آینه را به‌جهت وسعت کم‌اش، کوچکش و قصورش، سرزنش نمی‌کند...

هر چیز در برابر او، ذره بیش نیست.

*این پست همیشگی وبلاگ است، پست های جدید از زیر این پست شروع می‌شود.