⠀

⠀

فقط...

بسم الله

این شب ها و روزها، فقط یک دعا از دلم می گذرد،

یک زمزمه بر لب هایم جاری می شود...

یک حاجت دارم.

حسین (علیه السلام)، اربعین، کربلا...

حکمةالحسینیة فی ألأسفار ألاربعة الأربعینیة 7

سفر آخر: سفر من الخلق الی الخلق فی الخلق بالحسین (علیه‌السلام)ـ اول آذر 1395
منزل در لغت، محلی است که مسافر در آنجا برای استراحت نزول می‌کند. و منزل در اینجا، مرحله توقف است برای عمل به آنچه آموخته‌ایم.
دوباره شروع می‌شود، روز از نو، روزی از نو، دوباره کار، درس، زندگی... و آدم‌های مختلف،  سفر آخر مانده، شاید به قاعده یکسال... تا بعد یک سال معلوم شود چقدر حسینی می‌توانیم زندگی کنیم، رفتار کنیم، عمل کنیم، جذب کنیم.

منزل اول: فرودگاه
مادر و همسر به استقبال دختر و پدر آمدند. دوستم به همسرش سپرده بود: «سه نفریما، اگه کسی می‌خواد بیاد، فقط یه‌نفر می‌تونی بیاری.» قرعه به نام مادری می‌خورد که یک هفته چشم‌انتظار همسر و دخترش بوده و همسری که جز زیارت قبول، چیزی نمی‌گوید، اما از چشمان محجوبش، می‌شود عمق دلتنگی‌اش را فهمید.

منزل دوم: بیت
مادر آماده ایستاده دم در تا مرا ببیند و برود. این ده روزی که خاله‌ام کربلاست، مادر قول داده بود که هر شب پیش مادربزرگ بماند و حالا فقط منتظر مانده تا مرا ببیند و برود. بیش از سلام وزیارت قبول، فرصت نیست. تا آژانس بیاید مادر را سیر می‌بینم. چقدر امسال دعا کردم که قسمت مادر زیارت کربلا بشود. سفری تا بحال نرفته‌اند.
خواهر خانه ماست، به انتظار همسر که یک بامداد پروازشان است. ترجیح می‌دهند شب را به خانه خودشان بروند. ماشینشان خانه پدرشوهر است و آن‌ها مسافرت و کلید ندارند.
سوئیچ ماشین را می‌دهم به خواهر: «شب با ماشین من برین خونه...» اول مِن‌مِن می‌کند، ولی با این همه وسیله، بردن ماشین مرجح است تا رفتن با آژانس.

منزل سوم: ملجأ
صبح که بیدار می‌شوم، خواهر با همسرشان رفته‌اند. باید به مدرسه برسم، بعد یک هفته غیبت، این هفته دیگر به کلاسم برسم. ساعت 9 صبح، خوشحال بیدار می‌شوم. برنامه‌ام مشخص است، یک دوش آب گرم و آماده‌شدن برای رفتن به مدرسه؛ بدون ماشین حداقل یکساعت ونیم در راهم. باید زودتر بروم. تلفن به صدا در می‌آید... خواهر تنهاست. خواهرزاده سه‌ساله‌ام، آمده شیشه شربت را بردارد، از دستش افتاده، پایش بریده، حالا خواهر دست تنهاست. بنده‌خدا از گریه بچه‌اش بیدار شده و هول کرده، بی‌خیال برنامه‌های چیده شده! دل خواهر مهم‌تراست؛ زحمت کلاس را هم می‌اندازم روی دوش یکی دیگر از معلم‌ها که البته با بزرگواری می‌پذیرد.
منزل چهارم:
منزل پنجم:
.
.
.
.
.
روزگار افتاده روی دور تند...
باشد سفر آخر به سرانجام رسد.
یاعلی (علیه‌السلام) گفتیم و عشق آغاز شد
 و با حســــــین (علیه‌السلام)امتداد یافت،
 کاش به موعــــود(عجل‌الله تعالی فرجه‌الشریف)ختم گردد.