«بسم الله الرحمن الرحیم»
- الو... الو...صدا میآید؟!کجا بیایم... آهان... خب، باشه، ممنون.
خسته، بهتر است بگویم جنازه. دیگر رمقی برایم باقی نمانده که بخواهم به چادر برسم. نزدیک شش ساعت پیادهروی بدون برنامهریزی، مجالی باقینمی گارد. تا ورودی مشعر خوب بود، همه میرفتند، سریع و آرام، کند و تند، راه باز و عریض بود؛ اما از وقتی تابلوی «بدایه المزدلفه» را دیدم، اوضاع تغییر کرد. یعنی خداوندا روز قیامت هم اینقدر شلوغ است؟!
در اعمال آمدهاست: وقوف در مشعر، از ابتدای طلوعفجر است تا طلوعآفتاب.
برادر من!
نمازهای «و واعدنا...» امسال رنگ و بوی دوری دارد وجدایی وغم...
امسال امیدی نیست، خصوصا با توصیه ها و حرف هایی که زده می شود که حتی از کشور ثالث سفر نکنید.
ماجراهای دست بندهای امنیتی
به یاد استاد
به یاد شهید میرانصاری...
به یاد شهید رکن آبادی
به یاد همه شهدای مظلوم منا...
خصوصا شهدای دیگر کشورها که حتی خانواده ها نقهمیدند چه شدند.
هنوز هم می گویم، عمد بودن قضیه چیزی نیست که یشود اثبات کرد با دلایل محکمه پسند، اما...
عمد بود.
اللهم العن ظالم ظلم حق محمد و آل محمد...