⠀

⠀

235. مناره ششم: خانه دوست

شنبه 1388/8/30

مادر برای نمازصبح صدایم می‎کند، فقط چراغِ‎خوابِ اتاق، روشن است، نمار را خوانده و نخوانده، دوباره در هپروت، غرق می‎شوم. خستگی این چند روز، به این راحتی، رهایم نمی‎کند. برای صبحانه، به زور خودم را از تخت جدا می‎کنم. خانم شریفی، دیشب اعمال را انجام داده و از احرام درآمده‎است. مُحرِمم1. حواسم باشد 

  چیزی روی صورتم را نپوشاند، توی آینه نگاه نکنم، موهایم را هم حتی شانه نزنم و ده دوازده توصیه‌دیگر را رعایت کنم.


روز اول به استراحت می‎گذرد.

هتل آپارتمانی بی‌نام، در عزیزیه 4، شارع الصدقی، خیابانی که تهش می رسد منی، محل‌اسکانمان است.
اتاق 103

ورودی اتاق، یک راهروست، سمت راست، اول درِ سرویس‎بهداشتی است و بعد تو رفتگی است که شیرآب، و 4 کابینت در بالا و دوتا در زیر سینک، کل آشپزخانه و متعلقاتش  است. همان جلوی میز سنگی کابینت، یخچال کوچکی هم است. سمت چپ، کمد دو در چوبی، راه را باریک‌کرده‌ است. اتاق مستطیل است. توی اتاق،  4 تخت، به صورت عمودی، و کنار هم قرار گرفته‌اند که به تربیت از دم‎در، اسماء، مادرش، مادرم و حاج‎خانم شریفی، روی آن جا می‎گیرند و کنار حاج‌خانم، پنجره‌است؛ و یک تخت به صورت افقی، در زیر تخت‎های دیگر قرار دارد که من رویش جاگیر ‎شدم. زیر پای‌من‌هم، میزتوالت گذاشته‎اندکه رویش تلویزیون است، و کنارش، دو صندلی و یک میز کوتاه هم قرار دارد. 

این هم راهروی اتاق و آشپزخانه... بقیه‌اش کمی بهم‌ریخته بود...

بخشی از اقلامِ‌کاروان را هم شامل یه ساک کوچک، آفتاب‌گیر، حمایل و کیسه‌ پارچه‌ای کفش را هم به هر کدام از زوار داده‌اند. روی همه وسایل هم نام و آدرس کاروان، درج‎شده‎است.

بعد شام، حوالی 9 شب، توی لابی جمع می‎شویم که برای انجامِ‌اعمال برویم. یکی از همسفرها که دیشب اعمالش را انجام داده، سر صحبت را باز می‎کند:

- خیلی دیشب خوب بود، من امشب می‎خوام دوباره همون دیشبیا رو انجام دهم.

با لبخند می‌گویم: قبول باشه، امشب طواف مستحبی انجام بدین، اما سعی1 2  دیگه مستحبّم نیست!

- نه! می‎خوام عینِ اعمالِ دیشبو انجام بدم.

حرف خودش را تکرار می‎کند، می‎سپارمش به حاج‎آقا مصباح تا توجیهش کند.


به سمت مسجدالحرام راه می‎افتیم. این وقت شب، اتوبوسی نیست. با دو ون به سمت حرم حرکت می‎کنیم.


لحظاتِ‌آخرِ انتظار است. هر چه بیشتر نزدیک می‎شوم، قلبم را بیشتر حس می‌کنم. دست را روی سینه می‌گذارم تا آرام گیرد. کف‌دستانم خیس است. چشمانم می‎چرخد تا زودتر معشوقش را بیابد. نفسم حبس‌شده و به سختی بیرون می‎آید. اینجا مرکز دنیا3 است، نقطه شروع آفرینش، اولین خلقت، اولین خانه خدا... دیگر اینجا بین مخلوق و خالق، معبود و عبد و شاید معشوق و عاشق، هیچ فاصله‎ای نباشد، چیزی حائل نگردد...


فقط چند قدم مانده تا پاهایم به مرکز دنیا برسد.

فقط چند نفس مانده تا ریه‌هایم را از بوی ملکوت، پر کنم.

فقط چند دقیقه دیگر تأمل کنم، بیت‌الله قابِ چشمانم را پر می‌کند.

چند لحظه دیگر، صدایم هم میان زمزمه‎ها، گم می‌شود...


«لحظه دیدار نزدیک است

باز من دیوانه‎ام، مستم.

باز می‌لرزد، دلم، دستم.

باز گوئی در جهان دیگری هستم.

های! نخراشی به غفلت گونه‌ام را، تیغ!

های! نپَریشی صفای زلفکم را، دست!

و آبرویم را نریزی، دل!

- ای نخورده مست -

لحظه دیدار نزدیک است...4»

*

 تحت الجسر، 5 پیاده می‎شویم.


برج‌ُالأبراج، به سرعت ساخته‎شده و بالا می‎رود.6 به ورودی مسجد می‎رسیم. کفش‎ها را در می‎آوریم و در کیسه می‎اندازیم.ایست‎های بازرسی را رد می‎کنیم، هرچند معمولاً به خانم‎ها ومُحرم‎ها، کمتر گیر می‎دهند.


قدم در شبستان مسجد می‎گذارم. بیت‎الله، از میان ستون‎ها رخ می‎نماید و لیطمئنّ قلبی، برایم مجسّم می‌گردد. قطرات اشک، دیدم را محو می‌کند. کاش مثل بار اول، سرهایمان را پایین می‎انداختیم و تا صحن مسجدالحرام7، سر به زیر می‎رفتیم.

به ابتدای پله‌ها می‌رسم و سجده می‌کنم. سجده شکر برای رسیدن، دوباره دیدن، باز نفس‌کشیدن و قدم‌گذاشتن.

اما

اینجا، همان‌جایی نیست که قبلاً دیده‌بودم.

تمام صحن، دور بیت‎الله می‌چرخد. فقط، موج‌آدم است. از فرش، قفسه‌قرآن و دیوارهای حائل بین زنان و مردان خبری نیست. تا چشم کار می کند خلق الله‌اند که  دور مرکز آفرینش می‌چرخند. سیاه و سفید، عرب و عجم، کوچک و بزرگ، پیر و جوان... انگار یک دستِ بزرگ هماره دسته آسیاب را می‎چرخاند که اینقدر همه منظم، دور خانه می‎گردند. پرده‌خانه خدا را بالا کشیده‎اند. دلم می‎خواهد اول سرم را روی‌دیوار بگذارم، غصه‌هایم را فروبریزم، غم‌هایم را دفن کنم و قلبم را تکان‌دهم و تمام‌دلتنگی‌هایم را زار بزنم. اما صف طواف کنندگان آنقدر فشرده است که از خیرش می‎گذرم.

سمت راست، ایام حج است، روز آخر، این عکس را گرفتم. بعد از اتمام اعمال و 16 ذی‌الحجه. موج جمعیت دیده می‌شود و سمت چپ، ایام عمره است. فرش، کلمن آب در صحن دیده می‌شود، اما در ایام حج، صحن مسجدالحرام، خالیِ‌خالی‌ِخالی است... چون بعضی از ساعات، در تمام صحن، طواف انجام می‌شود و هر مانعی، ممکن است باعث آسیب به حجاج شود.

این هم نمونه قفسه‌قرآن و دیواره‌های حائل در ایام عمره...

اینجا بیت الله است و بارها دور آن طواف کرده‌ام، اما عظمتش، بزرگی‌اش، شُورَش و حتی هوایش  غیرقابل قیاس است با زمان‌های دیگر. آنقدرمتفاوت است که اگر بیت‎الله مثل همیشه سر جایش نبود، شک می‎کردم اینجا همانجایی است که قبلاً آمده‎ام. کسی باور نمی‌کند، اما اولین‌بار است که می‌آیم. برای این حجم تفاوت، نمی‎توانم کلمه پیدا کنم.

«طواف می کنیم به نیتِ طوافِ واجبِ عمرۀ تمتع، قربة الی الله...»

الله اکبر8

دستانم را دو سمت مادر، حائل می‎کنم تا بتوانم کمی جلو فشار را بگیرم. همان قضیه آویزه گوش :). حاج‎آقا دعا می‎خواند. حواسم نیست، یک چشمم به بیت‎الله است و چشم دیگرم، به دو طرف. در طواف، همه چیز در برابر خانه‎خدا، خوار و کوچک می‎شود. حس قطره‎ای در اقیانوسی بی‌‎انتها... خدایا! اینجا خانه توست و منم بنده گنه‎کارت... بلورهای اشک، بدون اجازه، هوای دلم را متلاطم می‎کنند. چرا نمی‎شود با این کلمات، توصیف کرد، تشریح نمود، تعریف کرد... نمی‎شود. کلمات هم در این اقیانوس، گم می‎شوند.


هفت دور می‎چرخیم و برای نماز خودمان را به مقام ابراهیم می‎رسانیم. اینجا نمی‎خواهد جهت قبله را از کسی سؤال کنی. سرت را که بالا بگیری، قبله، روبروی توست... اینجا می‎توانی رو به شمال بایستی، یا جنوب، یا شرق یا غرب... فقط روبرویت، خانه او باشد.


برای نماز طواف واجب، باید مقام ابراهیم، بین تو و خانه خدا قرار گیرد. معمولاً شرطه‌ها نمی‎گذارند خانم‎ها در فاصله‎ای نزدیک به مقام‌ابراهیم، قامت ببندند. دو رکعت نماز طوافِ‎ عمره تمتع...

هربار در ذهنم رد می‎شود یا به زبانم جاری می‎شود: تمتع، چیزی در قلبم فرو می‎ریزد. تَمَتّع! چقدر برایم دور و غریب و ناشناخته بود، آنقدر دور که حتی آرزویش را هم نمی‌کردم، خوابش را هم نمی‌دیدم، حتی احکامش را هم کامل نخوانده‌بودم.

اما

حالا

در اینجا

ایستاده‎ام. در زمان و مکان حج و اعمال را یکی‌یکی انجام می‎دهم... تا آخرِ عمر هم شکر کنم، کم است. کم است، کم است...

الله اکبر



1. اگر اصطلاحات بکار رفته در متن، مبهم است،  لطفاً روی  پست  پاورقی  کلیک بفرمایید.

2. انجام سعی، فقط در اعمال واجب است و توصیه‎ای نشده در صورتی که شخص مُحرِم نیست، سعی مستحبی، انجام دهد.

3. خانه خدا، مرکز دنیاست. اول خدا، کره زمین را یک کره آبی خلق کرد. و روز دحوالارض، روزی است که زمین، یا به عبارتی خشکی های روی زمین، درست از زیر جایی که الان خانه خداست، روی آب‎های کره زمین، گسترده شد. مغناطیس زمین هم به سمت خانه خداست. برای همین توصیه شده، موقع خواب، رو به قبله بخوابید یا کسی که در حالت مرگ است را رو به قبله بخوابانید یا اموات را رو به قبله دفن کنید.

4. مهدی اخوان‌ثالث

5. مسیر رسیدن به خانه خدا از سمت محله عزیزیه (محل استقرار اکثر کاروان‏های ایرانی)، از دو طرف است. یک مسیر، تونلی است که محوطه بیرونی مسجدالحرام قرار دارد و در بخشی، با پله برقی، به سطح زمین می‎رسیم که به آن تحت الجسر می‎گویند، یعنی زیر پل. سمت دیگر، دو تونل بزرگ و عریض است که به محوطه بیرونی از سمت صفا و مروه می‎رسد.

6. برجی اداری و تجاری و مرتفع، در محوطه بیرونی مسجدالحرام، که در بالایش ساعت بزرگی قرار دارد. متأسفانه با ساخت برج ساعت، دیگر از بالای غارحراء مسجدالحرام دیده نمی‎شود. نمادی از شیطان‌ را به وسعتی ساختند تا بشود نماد مکه؛  اگر دوست داشتید، بیشتر بخوانید:
1. راز ابراج‌البیت   2.ماجرای برج شیطان    3.سایه شیطانی ابراج‌البیت

این عکس برای همان سال 88 است...


قبلاً از بالای کوه نور و غارحراء، این منظره دیده می‌شد و حالا، فقط برج الابراج دیده می‌شود.

7. کعبه یا بیت الله در وسط قرار دارد و دورش، صحن بزرگی است. (صحن به معنای فضای باز بدون سقف) بعد با چند پله، وارد شبستان مسجد می‎شویم. دورتا دور مسجد الحرام، شبستان دو طبقه ساخته شده‎است. کل این مجموعه، مسجدالحرام نامیده می‎شود. مسجدالحرام، مسجدی است شامل شبستان، مسعی، صحن و بیت‎الله. که در طول زمان، فضای آن بزرگتر شده‎است. مثلاً چندسال پیش، بخشی از شبستان، تخریب و به صحن مسجد، اضافه شد.

8. مستحب است در زمان طواف، هر وقت به  حجرالاسود رسیدی، دست راست را به نشانه بیعت، بالا اورده و تکبیر بگویی...

9. دلم می‎خواهد سفرنامه‎ام جای ابهام نداشته باشد، اگر به نظرتان توضیحات، زیادی است، بفرمایید که دیگر ننویسم.

نظرات 4 + ارسال نظر
گل 1402/06/10 ساعت 06:44


سلام باز اومدم

سلام
معلوم هست کجایی
شماره‌هات هم جواب نمی‌ده. همه‌شون رو تو مجازی می‌زنم، اسم یه آقاست.
بهم تو ایتا یا بله، پیام بده با این آیدی
@hajkhanum

گل 1392/08/07 ساعت 17:02

کوثرررررررررررررررررر..........
کجایییییییییییییییییی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
نیستی....

سلام
زیر سایه خدا...

گل 1392/08/01 ساعت 17:55

کوثر عزیز سلاااااااااااااااااااااااااااااااااااام
امشب عید غدیر....
تولده عید شما مبارک!!!

مطلب نذاشتی....
منو کاشتی...سبز شدم...

سلام عزیزم
ممنون عید شما هم مبارک...
نبودم.
چشم

گل 1392/07/26 ساعت 19:48

سلام کوثر عزیز
خوش به حالت زمانی که من دانشگاه بودم تو مکه داشتی عمره به جا میآوردی...
خوش به حالت...
چه زود دوباره دعوت شدی
8 ماه....
غبطه خوردم به حالت...
عظمت کعبه دیوانه کننده ست
زیباست سفرنامه ت...
ادامه داره هنوز؟

علیک سلام گل جان
ان شاءالله قسمت شما. بنده آن زمان دوره کارشناسی ام تمام شده بود و ارشد هم هنوز قبول نشده بودم.
ان شاءالله ادامه دارد...

ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد