⠀

⠀

مناره سوم: مقدمات ـ1

بسم الله الرحمن الرحیم
اذن
امسال، بعد دومین عمره، دلم هوای حج کرده است؛ مادر باید برود. پدر هر چن نرجیح می‌دهد همسرش تنها نرود، اما چاره‌ای نیست. خودش سال‎ها قبل رفته و امسال شرایط کاری و شغلی، اجازه همراهی نمی‎دهد؛ امسال مادر توان جسمی و مالی دارد تا حج انجام دهد و مستطیع باید برود؛  وقتی زنی مستطیع است، برای رفتن حتی به اجازه شوهر هم نیاز ندارد. پس قطعاً همراهی مردِ محرم در این تعریف نمی‌گنجد.
مادر فیش هم دارد، اما معلوم نیست کی نوبتش شود. 4 سال دیگر، دو سال دیگر یا ده سال دیگر. می‌تواند مثل خیلی‌ها صبر کند تا نوبتش شود. اما نوبت‌داشتن، جای استطاعت را نمی‌گیرد. وقتی یک نفر پول دارد که همین امسال برود، باید از راه قانونی اقدام کند، نه اینکه انتظار نوبت نامعلومی را بکشد.
فردی را برای خرید فیش حج، معرفی کرده‌اند. مادر و پدر با هم می‌روند و حوالی ظهر برمی‌گردند. مادر بدون اینکه لباسش را دربیاورد، وارد اتاقمان می‎شود.
- سلام مامان جون! خوبین؟ چی شد؟

 یک ورقه تاشده‌ای دستم می‎دهد. بازش می‎کنم. سه یا چهار، تا خورده‎است. «احتمالاً A2 اس.» همه نوشته‎هایش چاپی است. خط به خط پایین می‎روم.

- خب چیه این؟ فیشه دیگه!

سرم را بالا می‎آورم و جوابم لبخندی است که تمام صورت مادر را پر کرده‎است. چشمانش هم می‎خندد. دوباره سرم را توی برگه می‎کنم تا دلیل برقِ چشمانِ مادر را بفهمم. به نام خریدار می‎رسم که با رنگ سبز مشخص است: نام مادر و بعد نوشته‌شده است: و مهدیه مظفری!  
«اسم من اینجا چی کار می‎کنه؟ مگه قرار نبود مامان برا خودش بخره؟» این صدا توی ذهنم می‌پیچد.
از روی برگه سرم را بالا می‎آورم و باز توی صورتش دقیق می‌شوم و همان حرف ذهنم را بلند تکرار می‌کنم.

لبخندش پهن‎تر و چشمانش ریزتر می‌شود، اما حرفی نمی‌زند. «بیس سؤالیه؟ چیه خب؟» جواب نمی‌دهد. چشمانم روی برگه قفل می‎شود، بلکه بتوانم مسئله را حل کنم. حرف‌‎ها رو دوباره می‎خوانم. هجی می‎کنم، بخش می‎کنم. نوشته «مهدیه مظفری» نه یک حرف کم و نه یک حرف زیاد. ذهنم هنگ‎کرده‎  و بدون عکس‎العمل مانده‎است. دست‌هایم از حرکت ایستاده، صدایی از حنجره‎ام خارج نمی‎شود! چند ثانیه‎ای عین مجسمه خشکم می‎زند. طول می‎کشد تا بالا بیایم.
- یعنی ... برا... منم (مکث می‎کنم) خریدین!؟
تمام شک را توی صدایم می‎ریزم. اصلاً شوخی خوبی نیست، اگر شوخی...
هنوز جوابم، سه‎ضلع لبخند، ذوق و برقِ چشم است. ولی بین سه‎ضلعِ جیغ، خنده و اشک گیر کرده‎ام. فقط بغلش می‎کنم، اشک توی چشمانم می‎دود. دوباره می‎پرسم:
- واقعاً برا من خریدین؟
این بار اشک، می‌تواند بر دو رقیب دیگر غلبه کند و بالاخره به خط پایان برسد.
-این فیش  حجه؟
- نه،  فیش امسال رو پیش‌خرید کردیم، گفتن الان سیستم بسته شده، احتمالاً برا هفته بعد باز میشه، قرارشد هر وقت بازشد، خبر بدن که بریم دفترخونه به اسم کنیم. لیست کاروانای خالی رو هم از حج و زیارت گرفتیم. هر وقت به نام کردیم، می‎تونیم بریم کاروان  اسم بنویسیم.
خدا جونم!
می‌شه؟
واجب؟! تمتع؟! سر کارم نذاشتی!؟
ماه مبارک می‎رسد، اما سایت هنوز باز نشده است. «اللَّهُمَّ ارْزُقْنِی حَجَّ بَیْتِکَ الْحَرَامِ...»1 های رمضانم، امید دیگری دارد. خواهش و التماس هم پیوست نامه‎مان است. درخواست برای جا گرفتن در قافله حجاج. خواهش برای آنکه حضرت‌حق (سبحانه و تعالی) در شب قدر، رزق حج امسال را روزی‌مان کند و التماس که مبادا لحظه‎آخر، اسممان از لیست خط بخورد.

بعد ماه مبارک، بالاخره مدارک را به کاروان می‎رسانیم.
جمعه قبلِ حرکت، جلسه آخر کاروان، برای هماهنگی‎های نهایی است. برای ما اولین جلسه است.
فرمِ مشخصات می‎دهند تا پر کنیم. بعد از نام و نام‎خانوادگی، نوشته‎شده‎است:
1- برای چندمین بار به سفر حج تمتع مشرف می‎شوید؟
روبرویش می‎نویسم: اول

2- نوع سفر را مشخص کنید.
الف) حجة‎الاسلام 2
ب) حج تمتع
ج) حج نیابتی

جواب سؤال دوم را کسی می‌داند؟ واقعاً خانواده این مال را به من بخشیده‌اند که برم حج؟! مستطیعم؟
- مامان! کدوم گزینه رو بزنم؟
فقط می‎خواهم مطمئن شوم... یک دلگرمی! از همان لیطمئنّ‎هایی3 که حضرت ابراهیم (علیه‌السلام) از حضرت حق در خواست کردند.
*
روحانی کاروان از برنامه‌ریزی سفر می‎گوید. ما که دیرتر ثبت‎نام کرده‌ایم، هنوز وضعیت ویزاهایمان مشخص نیست. درباره ما هم می‎گوید: «کسانیم که وضعیتشون مشخص نیس، منتظر باشن، اگه ویزاهاتون اومد، شما هم همین هفته با ما راه می‌افتین. گوش به زنگ باشین.»
بین خوف و رجاء ماندن، سخت است. امید رسیدن به بیت‎الله و ترس از طلبیده‎نشدن. خدایا! امسال در تقدیر شب قدرمان، حج را نوشته‌ای!؟
دعاهای ماه مبارکمان، به سمعِ مبارک رسید؟ تأیید شد؟
تقریباً همه تیمِ اجرایی کاروان، از صدور ویزاها مطمئن هستند. نماز ظهر و عصر را همان‎جا می‎خوانیم و راه می‎افتیم. به خانه می‎رسیم. چمدان‎ها را درمی‎آوریم و می‎گذاریم وسط اتاق و شروع می‎کنیم با وسایل مورد نیاز، آن‌ها را پر کنیم.
از همان شب، زنگ زدن و حلالیت طلبیدن‎هایم شروع می‎شود. یکسری را تماس می‎گیرم. به دوستان کمی دورتر، پیامک می‎زنم. دفتری هم خریده‎ام، برای نوشتن خاطرات، دعاها، توصیه‎ها و... دفتر عمودی آبی رنگ. هر کس دعای خاصی دارد یا می‎سپارد فلان جا دعایم کن، همه را یادداشت می‎کنم تا چیزی از قلم نیفتد.

ادامه دارد4

والعاقبة للمتقین


پ.ن:

1 . از ادعیه وارده در ماه‌مبارک رمضان که سفارش‌شده بعد هر نماز خوانده‌شود.

2 . بر هر فرد مستطیعی واجب است در طول عمرش، یکبار به حج خانه‌خدا برود و به آن حجه‌الاسلام می‌گویند. حجه‌الاسلام مُهر مسلمانی ماست.
 3. سوره مبارک بقره، آیه 260. وَإِذْ قَالَ إِبْرَاهِیمُ رَبِّ أَرِنِی کَیْفَ تُحْیِی الْمَوْتَى قَالَ أَوَلَمْ تُؤْمِنْ  قَالَ بَلَى وَلَکِنْ لِیَطْمَئِنَّ قَلْبِی... و (به خاطر بیاور) هنگامی را که ابراهیم گفت: «خدایا! به من نشان بده چگونه مردگان را زنده می‌کنی؟» فرمود: «مگر ایمان نیاورده‌ای؟!» عرض کرد: «آری، ولی می‌خواهم قلبم آرامش یابد.»
4. لازم نیست که هر بار بنویسم ادامه دارد؟
نظرات 0 + ارسال نظر
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد