⠀

⠀

ادامه مناره هفتم ـ 4

بسم الله الرحمن الرحیم

هر چقدر هم پنکه‌ها بچرخند و کولرها باد را با تمام توان به زمین بفرستند، حریف هُرُم آفتاب نمی‌شوند .گرما همه را ضربه‌فنی می‌کند و ازدحام، نمی‌گذارد باد بتواند از جای خودش بلند شود.
از دیشب ساعت23، تا امروز ساعت 13 دو ساعتی، خوابیده‌ام و یکی دوبار هم چرت زدم. لب‌هایم ترک خورده و تمام دهانم خشک شده‌است. هر چقدر آب می‌خورم، فقط دهانم خیس می‌شود و شکمم پرآب، اما جذب نمی‌شود. چادر مشکی، همه نور را جذب می‌کند و دمای زیرش را به هزاربرابر می‌رساند. آبی که روی سرم می‌ریزم، 5 دقیقه هم دوام نمی‌آورد. سرم درد می‌کند. عطش تمامی ندارد. باید از این گرماخلاص شوم.

 نمی‌دانم وقتی مردها از گرمای هوا کلافه‌اند، حال ما خانم‌ها را می‌فهمند؟! وقتی با یک تی‌شرت آستین‌کوتاه و شلوار نخی، از گرما شکایت می‌کنند، می‌فهمند زیر چادر ما،  دمای هوا چقدر است؟ به مخیله‌شان خطور می‌کند؟ با همه این توصیفات، اشتباه نشود. چادرم را خیلی دوست دارم و دعا می‌کنم تا آخر عمرم، لحظه‌ای از او جدا نشوم. فقط خواستم بگویم، آقایان! هر وقت از گرما شاکی بودید، نگاهی به خانم‌ها بیندازید.
از سمت مسعی بیرون می‌آیم تا به اتوبوس‌ برسم. ته دلم قند آب می‌شود که این ساعت حتماً اتوبوس‌ها خلوت است و راحت زیر باد مستقیم کولر می‌نشینم. اگر از تحت‌الجسر بروم، فقط ماشین شخصی است و هزینه دارد. مسعی را رد می‌کنم و وارد شعب ابی‌طالب می‌شوم، هر چه گردن می‌کشم، اتوبوس‌ها را نمی‌بینم. حتماً رفتند و باز می‌گردند. قدم‌هایم به انتهای شعب رسیده، اما میان جمعیت، انتظامات با کاورهای شبرنگ را هم نمی‌بینم.
انگار هیچ‌وقت نبوده‌اند. اصلاً مگر اینجا خط اتوبوس داشته‌است؟ هیچ چهارچرخه‌ دیگری هم برای سوار شدن وجود ندارد. تنها چیزی که می‌بینم، جمعیتی است که با خط 11، به سمت تونل‌ها می‌روند و در تاریکی‌اش گم می‌شوند. انگار تونل‌ها همه آدم‌ها را می‌بلعند.  چند لحظه میخ‌کوب می‌شوم. آفتاب مستقیم روی سرم است و فکرهایم بخار می‌شود. دلم می‌خواهد چشم‌هایم را ببندم و باز کنم و روی تخت دراز کشیده باشم. ‌کار دیگری نمی‌شود کرد. تمام امیدم، ناامید می‌شود. کشان کشان قدم برمی‌دارم. تونل‌هایی که انگار هیچ راهی به بیرون ندارند، چاه ویل است. مسیری که در حال سواره، طولش به دقیقه هم نمی‌رسید، حالا به اندازه بی‌نهایت کش می‌آید و دریغ از ماشین، وانت، اتوبوس، تاکسی، دوچرخه، گاری یا یک وسیله متحرک. اگر هم ماشینی رد شود، آنقدر آدم سوارش شده که دیگر نمی‌شود حتی سوزن روی آن گذاشت.
*
بالاخره تمام می‌شود. موج موج آدم است که از تونل بیرون می‌آید، اتوبان چهاربانده را رد می‌کند. کنار هتل کریستالات الأصیل چشم به راه وسیله می‌مانم. بعضی‌ها هم پیاده به سمت عزیزیه راه افتاده‌اند. هر چه بلدم از دعا و ذکر و نذر می‌خوانم تا یک ماشین امن و مطمئن پیدا شود. پیاده!؟ اصلاً... خدایا برسان!
چهار هتل، کنار و شبیه هم. خوش‌به‌حال آن‌هایی که همین جا هستند. در یک لحظه آرزو می‌کنم کاش همین‌جا می‌رفتم داخل اتاق و روی تخت پهن می‌شدم. آنهایی که رفته‌اند، می‌فهمند چقدر پیاده آمدم...به طول تونل های منتهی به مسعی.
همه ماشین‌ها می‌پرسند عزیزیه شمالی یا جنوبی؟! لا بلای  معلوماتم، هر چی می‌گردم جوابی پیدا نمی‌کنم. تلفنم به مادر، بی‌جواب می‌ماند. تنها راه پیداکردن جواب، آقای اشرافی است! حُسنش همیشه پاسخگوبودنش است.
حالا دارد آدرس می‌دهد که فلانجا پیاده شو، می‌آیم دنبالت. دیگرمغزم فرمان نمی‌دهد. جواب می‌دهم هرجا آشنا بود، پیاده می‌شوم. اما همچنان توضیحاتش ادامه دارد. مشروط به اینکه هرجا رسیدم، زنگ بزنم و دنبالم بیاید، تلفن را قطع می‌کند.
به ماشین اولی که روبرویم ترمز می‌زند و جا دارد، می‌گویم: «سرعزیزیه!» جوابش منفی است. از پشت سری می‌پرسم: «شارع صدقی؟» تا بیایم سوار شوم، گیر می‌دهد که بروم عقب ماشین. بلند می‌شوم تاجابجا شوم، راه می‌افتد. همانجا روی صندلی اول می‌نشینم. ماشین ون است و بلندگو دارد. یکی یکی خیابان‌ها را اعلام می‌کند. صدایش می‌آید: «الشارع الصدقی» نگاه می‌کنم، اینجا را دیگر می‌شناسم. با 3 ریال بالاخره سر خیابان پیاده می‌شوم. خیابان را با بلوک سیمانی بسته‌اند. چرا؟
به آقای اشرافی هم زنگ می‌زنم که سر صدقی‌ام. از مادر تلفنی آدرس می‌گیرم تا شارژ بخرم. آدرس می‌دهد اما پیدا نمی‌کنم. در همین فاصله او رسیده‌است سر صدقی. حیف که اهل سرِکار گذاشتن نیستم، وگرنه می‌گذاشتم همانجا بماند تا زیرپایش علف سبز شود. دوباره تماس می‌گیرم که داخل خیابانم. حس خوبی نیست با نامحرم در خیابان، کنار هم راه برویم. هر چقدر قدم‌هایم را کندتر یا تندتر می‌کنم که شانه به شانه هم نرویم، او اصرار به این کار دارد. الحمدلله چند قدم جلوتر، یکی از هم‌کاروانی‌ها را می‌بیند وگرم صحبت می‌شود. بالاخره به هتل می‌رسم.
الحمدلله رب العالمین

نظرات 0 + ارسال نظر
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد