بسم الله الرحمن الرحیم
قبل از ظهر مدینهایم و با همسفرهایی که فردا به تهران برمیگردند، خداحافظی میکنیم. برای ساعت زیارت بین ظهر و عصر، خودم را به حرم رسانده و قبل از اقامه نماز عصر، به بینالحرمین میرسم. هنوز نتوانستم پلههای بقیع را بالا بروم. چترهای نصبشده در بینالحرمین، برخلاف سایر چترها، باز و بسته میشود. در طول روز بسته و شبها باز است. قرار نیست حتی چترِ دشمنان اهلبیت، بر سر شیعیان سایه بیندازد.
دقیقاً نماز که تمام میشود، مأمورین سعودی میرسند و خانمهای چادری پشت در بقیع، تجمع میکنند.
سهشنبه 17/9/1388؛ 21 ذیالحجه 1430
صبح اولوقت بعثهایم. دو اتاقِ فروش بلیط در ساختمان بعثه است که روی یکی آرم هواپیمایی هما و روی در دیگر آرم هواپیمایی سعودی چسبانده شدهاست. انتخاب اولمان هواپیمایی جمهوری اسلامی است. آقایی با لباس روشن، پشت سیستم نشسته است و دو نفر جلوتر از ما هستند. خیلی انتظارمان طولانی نمیشود.
- سلام! ببخشید، برای روز جمعه بیستم آذر، بلیط مدینه ـ تهران دارین؟
- بذارین چک کنم، فقط یکی خالی داریم، اما برای جده هست!
- نه، غیر از اون چی؟ برای روزهای بعدش!
- برای سهشنبه 24ام هست. پنجشنبه، جمعه هفته دیگه رو هم داریم.
- نه دیگه! خیلی دیر میشه. ممنون
-باز سر بزنید، ممکنه خالی بشه.
تشکر میکنیم و دست از پا درازتر بیرون میآییم. آرم آبی روی در کناری، وسوسهکننده است. وارد میشویم. فارسی را مسلط است و خوب حرف میزند. برای پرواز روز جمعه بیستم آذر که میشود 11 دسامبر، ساعت 11 شب، صندلی خالی دارد؛ وقتی میپرسیم چندتا! او میپرسد چند نفریم. جواب میدهیم 4 نفر. ادامه میدهد بله هست، فقط سریعتر اقدام کنید.
سر کیف بیرون میآییم. برمیگردیم هتل. سری به دکتر میزنیم. جز یک نصفِ ورق قرصِآنتی بیوتیک و چند تا آدلکولد چیزی در بساطش موجود نیست.
- خب! داروخانههای هلال احمر چی؟
- خانم! اونا که جمعکردن، رفتن. کسی نیس تو مدینه دیگه... اکثر کاروانا برگشتن. تتمه کاروانا هم تا جمعه برمیگردن.
بسم الله الرحمن الرحیم
بعد از اذان مغرب میرسیم. ابتدا نمازمان را به امامت روحانیکاروان، در مسجد احد، میخوانیم. و بعد همگی روبروی قبرستان احد مینشینیم. به جز ما، زائر دیگری نیست. دور مزار شهدای احد، با فاصله بسیار دیواره سیمانی و نردههای سبز کشیدهاند. روی نردهها هم شیشه زدهاند. در ضلع روبرو، فقط پنجرههای مشبک سبز رنگ و کوچکی نصب شدهاست.
جلویش هم به فاصله یک متر، میله کوبیدهاند و در فاصله آن چند شرطه، مشغول مراقبتند. بالای دیوارهها چند تابلوی مشکی به زبانهای مختلف، تذکر داده اینجا قبرستان است، مردهها نمیشنوند.