⠀

⠀

مناره دوازدهم ـ 4

بسم الله الرحمن الرحیم

جانماز، از همان سفر یادگار ماند. اوایل همه نمازهایم را روی آن می‌خواندم؛ اما بعد از مدتی، روزهایی که حوصله‌اش نبود، کسل بودم، توی خواب نماز می‌خواندم یا عجله داشتم، دیگر روی جانمازِ مخمل آبی نماز نخواندم. بعد یکی دوسال، جانمازِ آبی، دیگر توی خانه پهن نشد و به یکی از ملزومات همیشگی سفرهای زیارتی اضافه گردید.

حالا از روی کیف برش می‌دارم واز زیرچادر، روی شانه‌هایم می‌اندازم. لرزش شانه‌ها آرام می‌گیرد. حوصله شلوغی و انتظار ورود  به روضه و ایستادن را ندارم. بی‌هدف به سمت قبة‌الخضراء می‌روم.  

ادامه مطلب ...

مناره دوازدهم ـ 2

بسم الله الرحمن الرحیم

دقیقاً 3 قرص سرماخوردگی و 6 تا آنتی‌بیوتیک، چه مرضی را بهبود می‌بخشد، نمی‌دانم. قرار می‌شود مادر با یکی دونفر دیگر هماهنگ کند و خبر بگیرد. دونفر از اقوام، یکی دور و دیگری نزدیک، در کاروانمان هستند. بپرسیم آن‌ها هم با ما راهی می‌شوند یا نه.
حیف که فرصت صبح‌های حرم هر روز از دست می‌رود. یک فرصت مبسوط، دوست‌داشتنی و خاص. ساعت ظهر و عصر، فقط یکساعت و نیم است که نیم‌ساعتش، لااقل در مسیر رفت و برگشت می‌گذرد. ساعت ظهر حرمم. از حرم بیرون می‌آیم که پدر زنگ می‌زند. 

 -مهدیه جان! اون پول که دستت بود رو بده مامان که باهاش بلیط بخره!
-باشه باباجون، ولی مامان چیزی نگفا!
- به من زنگ زد و گف.
چشم می‌گویم و لبخند می‌زنم و راه می‌افتم سمت هتل...اینجا از حساب بین‌الملل خبری نیست، قابلیت جابجایی پول هم وجود ندارد.1 پدر همیشه مدیریت مالی خوبی داشته و دارد. هیچ‌وقت پول‌دار نبودیم و گاهی هشتمان، بدجور به نهمان گره خورده بود. اما یادم نمی‌آید تا امروز، جایی رفته باشیم و پول کم آورده‌باشیم، شاید برای مخارج غیراصلی، پول توی دست ‌و بالمان نبود. اما هیچ‌وقت برای مخارج ضروری، به مشکل نخوردیم. خصوصاً در سفر. همیشه فکر همه‌جایش را می‌کند.
پدر در تهران، مقداری پول به من داد و تأکید کرد تا من نگفتم برای هیچ‌کاری خرج نکن. حتی شده پول را برگردان، اما خرجش نکن. این دومین آویزه گوشم‌بود. بقیه پول‌های نقد هم دست مادر بود. چند باری که جیبم خالی شد و از مادر خواستم بگیرم، شوخی و جدی جواب داد، خودت که داری و من تأکید کردم پدر چه چیزی را اول سفر به من گفته‌است.
*
ظاهراً آنقدر در عمل به نصیحت پدر، جدی بودم که حتی مادرم به من نگفته که آن پول را برای بلیط بدهم. پدر را واسطه کرده تا زنگ بزند. خندان و سرخوش، به هتل می‌رسم و با کمال احترام، دودستی، همه پول را به مادرم می‌دهم. رایزنی‌ها نتیجه داده و حالا 4 نفری ان‌شاءالله قرار است برگردیم. البته در سالن غذاخوری معلوم شده که 5 نفر دیگر هم بلیط همین پرواز را گرفته‌اند. یعنی آقای اشرافی یک روده راست توی شکمش پیدا می‌شود؟ کاش در این دنیای گرد، دیگر با او روبرو نشوم.
سمت حرم برمی‌گردم تا از ساعت بازشدن در قبرستان بقیع، جا نمانم؛ مادر بلیط‌ها را می‌گیرد و خبرش را می‌دهد: «پرواز 5614 هواپیمایی سعودی مدینه ـ تهران ساعت 23:30» آقای محمدی که چند سفر تابحال تمتع آمده، خیالمان را راحت می‌کند که یک وانت گرفته و بارها را جمعه صبح، تحویل می‌دهند.  روال کاروان‌های حج و عمره، همین است که فرودگاه عربستان، بارها را با مسافر تحویل نمی‌گیرد. باید 12 تا 18 ساعت زودتر از ساعتِ پرواز، بارها به فرودگاه، تحویل داده شود.
نفسِ راحتی می‌کشم. فکر اینکه کجا، چگونه باید بارها را تحویل بدهیم، از ذهنم بیرون نمی‌رفت.  حالا می‌توانم به یک روز جمعه خوب فکر کنم که می‌توانم با خیال راحت، زیارت کنم. قبل از نماز همسفر را می‌بینم و خبر می‌دهند چند نفر با مادرم قرار خرید گذاشتند و ادامه می‌دهد:
- یادتون نره، نباید کرایه مسیر بدین تا فروشگاها!
چشمانم چهارتا می‌شود:
- خب چیکار کنیم؟
- برین سر خیابون، یکسری تاکسی و ماشین وایسادن که تا اون فروشگاه می‌رن، بعدم کرایه رو از فروشگاه می‌گیرن.
- جدی!؟
- فک کردین ما پول تاکسی می‌دیم! مامانت هم قرار بود بعد مغرب بره، فک کنم بری، بهشون می‌رسی.
نماز مغربم را جماعت و عشا را فرادا می‌خوانم. مسیر را کج کرده و به سمت قرار می‌روم. مادر ملاحظه مریضی‌ام را کرده که نگفته می‌خواهد خرید برود. اما نمی‌توانم مادر را تنها بگذارم. چهارتفری ماشین را پر کرده و راه می‌افتیم. وقتی می‌رسیم، راننده می‌گوید صبر کنیم. ماشینش را قفل می‌کند و دنبالمان می‌آید. همان دم‌در اشاره می‌کند که اینها را من آوردم. به ازای هر نفر، ده ریال کاسب می‌شود و می‌رود.
بیماری زورش را می‌زند و ته مانده رمقم را غنیمت می‌گیرد. خودم را تا دم هتل می‌رسانم. شاید صبح، زودتر بیدار شوم و به نماز صبح حرم برسم.


پ.ن:
1.سال 1388 روابط جابجایی پول بین کشورها در سطح مردم عادی، وجود نداشت.هر کس، هر چقدر پول داشت، به صورت نقد همراهش بود. نهایتاً اگر می‌شد از کسی قرض کرد و به او قول داد که در ایران، قرض را ادا می‌کند. کسی هم در مملکت غریب، غالباً پول به کسی قرض نمی‌دهد، چون ممکن است خودش محتاج شود.