⠀

⠀

باب الجنة

سه جهت قبر پیامبر (صلی الله علیه وآله و سلم)باز بود، آن زمان ها... (بالای سر، پشت سر و زیر پا)

آن طرف قبر پیامبر(صلی الله علیه وآله و سلم)بود*، باب جبرئیل، سکوی اصحاب صفه، در خانه حضرت زهرا (سلام الله علیها)
و این سمت ستون ابولبابه، استوانة الوفود، مأذنه بلال، و روضة من ریاض الجنة

اصلا هر سمتش کلی فضای دوست داشتنی بود.

اینکه می گویم، این سمت و آن سمت، برای این بود که باید یک طرف را می رفتی و مسیر عبور هر دو جدا بود، هر طرف را می رفتی، نمی شد به جهت دیگری بروی، باید کلا برمی گشتی به شبستان زنانه و دوباره داخل می شدی و این کار زمان بر بود. مگر کلا چندساعت وقت داشتی برای زیارت؟!**

ناخودآگاه هربار که وارد می شدم، کشیده می شدم به سمت چپ***، یعنی همان قبر پیامبر(صلی الله علیه وآله و سلم)... سه روز اول گذشت و هر بار می گفتم، این بار می رود پشت ستون توبه نماز می خوانم، اما باز...
خاطرم نیست، سه شنبه بود یا چهارشنبه، وقتی داخل روضه رفتم، دیدم سمت چپ را بسته اند.
- خب! امروز، می روم طرف روضه تا فردا...

فردا، پس فردا، تا جمعه که داشتیم می رفتیم، آن طرف را باز نکردند.

بعدها که دوستان مشرف می شدند، وقتی از اصحاب صفه و در خانه حضرت زهرا(سلام الله علیها) سوال می کردم، می گفتند هنوز بسته بود...

از تیر 84 تا همین تیر 92، دیگر نشنیدم که بانوان زائر، در خانه حضزت زهرا(سلام الله علیها) را دبده باشند.


* اگر از قسمت زیرپا ایشان می رفتی، دقیقا می رسیدی به زیر پای حضرت، اما پشت سر که اول قبر خلفاء بود و بالای سر هم تا بالای سر خلیفه اول باز بود. اما از زیر پا دقیقا تا باب البقیع باز بود.
**البته آن سفر اول، مزیتش این بود که کسی جلویت را نمی گرفت، قومیتی دسته بندی نمی کردند. مثلا وقتی در از اذان صبح باز بود تا ساعت 11، تا 10 ونیم، هر زمان که می رفتی، تا روضه می توانستی بروی داخل، و تا اخر وقت بنشینی.

***سمت چپ از طرفی که خانم ها وارد می شوند. از طرف حیاط های چتر دار داخل حرم، رو به قبله.
اگرملاک را قبر رسول الله بگیریم و رو به قبله و پشت سر بایستیم، روضه سمت راست، و باب جبرئیل، سمت چپ قبر مطهر قرار دارد.

عطر بهشت

نصفه شب بود، آخرین شب مدینه...

شب جمعه، نشسته بودم بین الحرمین، کنار دیواره صحن مسجد پیامبر و خواستم نشانه ای برای استجابت...

خوابم برد، بین خواب و بیداری، دیدم آبی راه افتاد زیر کیفم!

- ای وای! الان همه چیزام خیس می شه... چه آدم بی مسئولیتی که آب ریخت اینجا...  چفیه ام هم خیس شد...

سریع بلند شدم تا آب همه جا را بر نداشته...

وقتی خودم را جمع و جور کردم... نگاهی به دور وبرم انداختم تا ببینم آب از کجا راه افتاده... هیچ چیزی آن اطراف نبود، حتی یک لیوان آب...

دست زدم زیر کیف، هنوز خیس بود. دستم را مالیدم، بو کردم ببینم می فهمم این آب، آب چیست...

- این عطر از کجا آمد؟! خدای من...

نشانه ام را دادند، اما کاش می گذاشتم همه جا را آن آب بر می داشت؛کاش...

فردا تا ظهر، بین خواب و بیدار رفتم دوباره همانجا نشستم...
اما
دریغ از یک قطره...
افسوس


تا مدت ها، آن کیف همان بوی خوش را می داد...