⠀

⠀

233. مناره پنجم: حریمِ امن

عکس نوشت: از سفرِقبلی، این‌عادت خوب به یادگارماند. همه‌جا دفترم، همراهم باشد و از فرصتی برای نوشتن استفاده‌کنم. این را در جحفه نوشتم... درست همان موقع.

از جده که حرکت می‌کنیم. یکی از همسفرها، حالش خوب نیست. دکتری را از اتوبوس دوم، خبر می‎کنند که خودش را بالای سر مریض برساند.  انتهای اتوبوس، خالی است. پیشنهادمی‌شود دکتر همین‌جا بماند تا اگر اتفاقی افتاد، در دسترس باشد. اما  

 راننده که می‎فهمد مسافری از اتوبوس دیگر اینجاست، راه‌نمی‌افتد تا دکتر پیاده‌شود.


می‎روم جلو تا ببینم کاری از دستم بر می‎آید یا نه. کنار خانمی می‎نشینم و جویای حال همسفر بیمار می‎شوم که حالا نیم‎بند روی دو صندلی دراز کشیده است... مادرش است و نگران حال «اسماء». کمی حرف می‎زنم تا حالش بهتر شود و کمتر فکر و خیال کند.

به جُحفه می‌رسیم. ساکِ‌دستی‎مان را برای اینجا بسته بودیم تا دیگر بارها را پایین نیاوریم. دیوارهای سفید مسجد را دور می‌زنیم و وارد قسمت زنانه می‌شویم. اینجا غالباً ورودی‌های زنانه، پرده ندارد، مسیر ورودی را باید به شکلِ کلاهِ آ طی بکنیم تا وارد قسمت زنانه بشویم. دو دیوار با فاصله یک متر از هم قرار گرفته‎اند که یکی سمت چپش باز است و دیگری سمت راست. که جلوی دید از بیرون را بگیرد.

وقتی وارد می‎شویم، فقط خودمان هستیم و کاروان دیگری نرسیده‎است. وارد حمام می‎شوم. یک فضای بزرگ و خالی که همه دیوارها تا بالا با کاشی سفید پوشیده‎شده‎است. احساس سرما می‎کنم.  اینجا قرار است غسل کنیم و کفن‎بپوشیم. چه کسی می‎داند چند سال دیگر، کجا و چه کسی تن بی‎جان ما را در همین‎جا یا شبیه به آن، روی سنگ‎های سرد خواهد شست و لباس ابدی را به تنمان خواهد پوشاند؟

*

نفس عمیقی می‎کشم، زیاد وقت فکر کردن ندارم. باور نمیکنم این‎بار نیتِ عمره تمتع می‎کنم. خدایا! من و تمتع؟ همان‎ که در خواب هم نمی‎دیدمش؟ همان‎که حتی در آرزوهای 40، 50 سالگی، می‎دیدمش؟ همان که... خدایا! ممنون، شکر...

نماز ظهر و عصر را بعد از پوشیدن لباس احرام، می‎خوانم و بعد هم مستحب است که قبل از مُحرِم‎شدن 6 رکغت نماز مستحبی خوانده‎شود.


حدود ساعت چهاربعدازظهر، روحانی‎اول کاروان، حاج‎آقا قدسیان صدایمان می‎زند. بیرون مسجد، دورش حلقه می‎زنیم. نکات رایکی یکی می‎گوید. از محرمات احرام،  اعمال، توضیحات، بعد هم لباس حاضرین را نگاه می‎کند و به یکی از خانم‎ها تذکر می‎‎دهد که لباسش نازک است و همسفردیگری چادرِ نمازِ سفیدش را به او امانت می‎دهد. ذکر حضرت ارباب، دل‎هایمان را مهیا می‎کند برای لبیک...رو به قبله می‎ایستیم و حاج‎آقا می‎گوید و ما تکرار می‎کنیم:

مُحرم می‎شوم

به احرامِ

عمره تمتع،

قربة الی الله...

لبیک
اللهم لبیک
لبیک لا شریک لک لبیک
ان الحمده و النعمة لک و الملک
لاشریک لک لبیک

خدایا!

جواب لبیکمان را می‎دهی؟

حالا مُحرِمیم؛ به دور از جدل و غیبت و گناه... کاش مَحرَم هم بشویم. همه یکدست کفن‎پوش، نیم‎ساعتِ‎بعد، سوار مرکبمان می‎شویم و  به سمت مکه حرکت می‎کنیم؛ حدود ساعت 9 شب، به محل اقامت می‎رسیم. عزیزیه شمالی، شارع صدقی. بارها را برمی‎داریم و داخل لابی هتل می‎شویم. می‎گویند هر 5 نفر، یک اتاق! من و مادر، اسما1 و مادرش و حاج خانم شریفی، هم‎اتاقی می‎شویم.


برنامه را اعلام می‎کنند که یکساعت بعد، همه در لابی هتل جمع شوند، که به سمت مسجدالحرام حرکت کنیم. صدای اعتراض‎مان بلند می‎شود:

- حاج‎آقا، چه عجله ایه؟
- خب بعضی‎ها همین امشب می‎خوان برن.
- ما امشب ترجیح می دیم بمونیم و فردا اعمال رو انجام بدیم.

- مشکلی نیس، اونایی که می‎خوان، بمونن، فردا می‎بریمشون.

از اتاق ما، فقط خانم شریفی برای رفتن آماده می‎شود. سفر اولش است و بی‎تاب دیدن بیت‎الله. شاید اگه سفر اولم بود و تا بحال مکعب جادویی مشکی را از قاب تلویزیون دیده‎بودم، همین‎قدر هروله‎کنان و بی‎معطلی، خود را به خانه‎اش می‎رساندم. اما از غروب دیروز که سوار هواپیماشدیم، رمقی برایم باقی نمانده تا بتوانم طواف، نماز و سعی را به‎جا آورم. دوست‎دارم با فراغت و سرِحال، به دیدن خدا بروم. وارد اتاق می‎شویم و اول از همه، باید آینه‎ها پوشیده شود. روی آینه میزتوالت اتاق، جانماز می‎اندازیم و آینه سرویس بهداشتی را هم با حوله داخل حمام می‎پوشانیم. به زحمت روی پاهایم ایستاده‎ام، هر آن، ممکن است ستون‌های بدنم، فروبریزد.
یک روز می‎خواهم بیشتر در این لباس، زندگی کنم.

شب بخیر خدا...


پ.ن
1. اسما همسفری است شش سال بزرگتر از من و با مادرش آمده است. دختر کوچولویش را هم در این یک‎ماه، به خواهرش سپرده‎است.
2.
اگر اصطلاحات بکار رفته در متن، مبهم است،  لطفاً روی  پست  پاورقی  کلیک بفرمایید.
نظرات 3 + ارسال نظر
گل 1392/07/22 ساعت 21:15

اختیار داری کوثر عزیز...
من هستم چون شما زیبا مینویسی
فردا عرفه ست...
دلم ی خدای مهربون میخواد که دم گوشم فردا بگه باشه، خودم درستش میکنم زود زود حل میشه، مگه به من اطمینان نداری...

حقیقته عزیزم...
ان شاءالله...

گل 1392/07/21 ساعت 21:24

چقدر مناره های این سرزمین زیبان...
ادم مناره هر جایی رو که میبینه یاد تک تک جاهای رفته اون می افته

ممنون که اومدی برای ادامه...
زیبا بود...دعا میکنم بازم ادامه داشته باشه...
من مشکلم هنوز حل نشده...دعا م کن!!!

سلام
خیلی زیاد...
خواهش؛ شما نبودی اینجا قطعا تخته می شد درش.
ان شاءالله حل بشه...

hadi 1392/07/21 ساعت 19:59 http://ghorbatkadeh.blogfa.com

یکی از بهترین کارهایی که میشه کرد برای این سفر اینه که شروع کنی به نوشتن. بعد 3-4 سال که برگردی به خواندن دوباره نوشته ها همه تصاویر گوشه ذهنت زنده میشه. و افسوس این که کاش بیشتر استفاده می کردم. کاش دوباره بروم و کاش لایق باشم

سلام علیکم
کااااااااااااااااااش

ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد