بسم الله الرحمن الرحیم
ماشینهای پلیس و نظامی، در طول مسیر دیده میشود. اما از سرنشینانش خبری نیست.
عرفات، قسمتبندی است که دور هر بخش را با ورقههای ایرانیت، محصور کردهاند. در هر بخش، تعدادی کاروان مستقرند. روی دیوارهها پر است از پارچههای رنگارنگ که روی اکثرشان نام شهر، مدیر کاروان و شماره کاروان نوشته شدهاست. یکی بزرگ است و دیگری کوچک، یکی سبز، بعدی زرد، آن یکی نارنجی. بعضیها چاپی است و برخی دستنویس. زیر تابلوی ورودی مسیر هم بنر کج و کولهای آویزان شده که لیست کاروانها داخل آن قسمت، زده شده است. چند بنر خوشامد گویی به سرزمین عرفات هم به چشم میخورد. واقعاً نمیشود اینجا را نظم داد؟
- مهدیه اینجا رو ببین
برمیگردم به سمتی که مادر میگوید. روی تکه مقوای سفیدی به اندازه جانماز، زنی سیاهپوست در کنار مسیر نشسته است. لباس سفید احرام پوشیده و پوشیه مشکی را بالای سرش انداختهاست و صندل به پا دارد. بند کیف مشکیرنگی را اریب روی شانههایش انداختهاست. روی پای چپش، نوزادی را نشانده که لباس او هم سفید است و به نظر میآید بین 6 تا 9 ماه، سن نورسیدهاش باشد و روی پای راستش، قُل دیگر را خوابانده که سرش زیر مقنعه مادر است. چند ثانیه میایستم و قبل از اینکه از کاروان جا بمانم، مادر و دو نوزادش را در قاب دوربین ثبت میکنم.
به چادرهای بعثه میرسیم. شعارها تمام شده و از بلندگوها فقط یک صدا به گوش میرسد. شخصی پیام امام خامنهای(حفظهالله) را برای حجاج میخواند. هر کسی گوشهای نشسته است و سکوت برقرار است.
علامتِ همه کاروانهای حج یکسان است. در یک بنز کوچک، اطلاعات ضروری چاپ شده و خانمها آن را به پشت سرشان دوختند و هر کاروانی، تکه پارچهای به اشکال گوناگون را در کنارش قرار دادهاند. مربعی بنفش روی چادر یکی از حاجیان است. دیگری نوار نارنجی، آن یکی پارچه سبز درازی را روی قسمت شانههای چادرش دوخته است. دلیل این همه بینظمی را نمیفهمم. حالا صد رحمت به کاروانهای تمتع. کاروانهای عمره که همان بنر چاپی را هم ندارند. هر گروهی بنا به تصمیم مدیر کاروان، علامتی دارنذ تا معتمرینشان را از سایر زائرین مشخص کنند. از دوختن یک نوار باریک سبز، تا یک پارچه دراز ساتن ندوخته که دور گردن، گره زدند. یکی گل زده است به سر خانمهای کاروان و دیگری سجاده کوچک نماز را با سنجاققفلی وصل کردهاست و بعدی هم یک توپ، نوار پهن نایلونی گرفته (از هماننوارها که پایین دسته گل میبندند) و به هر کس ده پانزده سانتی داده تا پشت چادر یا حوله احرامش وصل کند. حضرت حق(عزّ و جلّ) حاجآقا سالار را خیر دهد که به جای این وسایل، برای سفر عمره نفری به هرکس چفیه هدیه داد که روی چادر احرام ببندیم که هم نماد بود، هم شعار و نشانه.
از آن طرف صرف دیدن کاروانهای لبنانی، لذت بصری دارد. همگی حمایل سهگوشی بستهاند که قسمت اصلی پشت میافتد و درجلو گره زده میشود و کیف حمایل کوچکی هم همراه دارند.
فقط رنگ پارچهها و کیفهای هر کاروان با سایر کاروانها متفاوت است. مدل و اندازه یکی است. روی کیف و حمایل، اطلاعات کامل کاروان، درج شده است. حمایلهای تکرنگ و دورنگ است. یعنی ایرانیهای خلاق و هنرمند! نمیتوانند این بهم ریختگی را سامان بدهند یا نمیخواهند؟
*
در محوطه مشغول قدم زدنم که با دیدن کسی که روی لبه جدول نشسته و نگاهش پایین است لبخند میزنم، جلویش میایستم و میگویم: «سلام استاد! »
سرش را بالا میآورد. لبان او هم به خنده باز میشود و همدیگر را بغل میکنیم. استاد عزیز درس جامعهشناسی و انقلاب... استادی که بیش از درس، از او زندگی آموختم. باورم نمیشود در میان 4، 5 میلیون نفر، آشنای عزیزی را ببینم. از کم و کیف سفر هم سؤال میکنیم. او با کاروان ایرانیهای خارج از کشور آمدهاست. چند وقتی است بنا به مأموریت همسر، ساکن کشوری خارجی است و ویزای حج را از سفارت عربستان در همانجا گرفته و تنها آمده است. کلی با هم ذوق میکنیم و عکسی به یادگار میگیریم. شماره استاد را هم توی گوشی ذخیره میکنم تا با هم در تماس باشیم.
خواندن پیام رهبری که تمام میشود، چند «الموت لآمریکا» دیگر هم میگوییم و به چادرها باز میگردیم. تعداد آقایان بیش از ظرفیت چادرشان است و در قسمت چادر ما پیشروی کردند. اسماء و مادرش، تغییر مکان دادند. برای تجدید وضو میروم. اینجا بین دستشویی زنانه و مردانه، فقط دیوار بتونی یکمتری، فاصله ایجاد کردهاست و کاملاً بخش وضوخانه، در تیررس نگاه آقایان است. بسیاری از زائرین بدون توجه به اطراف، آستینها را بالا میزنند و مقنعهها را در میآورند تا وضو بگیرند.
برای گرفتن وضو، به چادر برمیگردم. یکی از همسفریها، در حمامهای مربعی یک متر در یک متر که هر کدام مستقل در محوطه گذاشته شده، غسل کرده و مرا هم تشویق میکند که غسل مستحب امروز را از دست ندهم. با خنده میگویم: «حاج خانم! شرمنده، شما قدتون تا شونه منه، نیگا کردم تو اون اتاقکا رو، من باید دولادولا دوش بگیرم. فضاش تنگه، هر ور بچرخم، به یه طرف دیگه میخورم، بیرون هم که دید داده...»
مادر از خستگی دراز میکشد، اما با قیافه درهم چند دقیقه بعد بلند میشود: «نمیشه خوابید! زمین سرده» سرما از سفرهیکبارمصرف، حصیر، پتو، جانماز و چادرم رد میشود و سرمای زمین را حس میکنم.
هر ردیف از چادر حجاج، با ردیف بعدی ، دومتر فاصله دارد که مسیر عبور و مرور است. دلم نمیآید عرفات باشم و زیر چادر دعا بخوانم. زیرانداز و پتویم را بیرون میآورم و همانجا کنار چادر میاندازم. در عرفات، زیر سقف آسمان مینشینم. صدای اذان که فضا را پر میکند، ضیافت الهی شروع میشود.1 بعد از نماز، مشغول اعمال میشوم. چند بار معاون کاروان، تذکر میدهد که برای ناهار داخل بروم. میلم به غذا نیست. مادر هم ناهارش را میخورد و کنارم جانمازش را پهن میکند.
پ.ن:
1.از اعمال حج، وقوف در عرفات است. کسی که مُحرِم میشود از ظهر تا غروب روز نهم، باید در صحرای عرفات بماند. صرف ماندن، واجب است و ادعیه و اعمالش مستحب است.