⠀

⠀

عرفات

«بسم رب العرفه»
می‏‌گویند:عرفه
تمام دست و دلت می‏لرزد... و تو چه دانی که عرفه چیست «و ماادراک ماالعرفه»
نه! هر جایی نه، هر جا نمی‏توان دریافت عرفه چیست. عرفه را باید در عرفات جستجو کنی نه هر جا.  عرفه عرفات یا عرفات عرفه و چه فرقی است میان آن دو! باید پیوندشان یکی شود.
عرفه بدون عرفات،
یا عرفات بدون عرفه!
هر کدام را که بیابی، در انتظار دیگری به سر می ‌بری.

  نهم ذی‏‌الحجه تمنایت حضوردر عرفات است و در عرفات، آرزویت دیدن نهم ذی‏‌الحجه...

دو ضیافت الهی که سالی یکبار وقتی پیوندشان را در عرفات به نظاره می‏نشینی نمی‏دانی از کدام لذت ببری؛ و تو نگاه کن که یکی شده‌اند در اینجا... و بدون حضور یکدیگر بی‌معنا؛
و تنها عرفه بدون حضور عرفات، در کربلا می‏تواند رخ بنماید؛ و این حسین (علیه السلام) است که کربلا را عرفات خود می‏کند که عرفات سال 60، بدون ولی زمان، بیابانی بیش نبود. آنان که ماندند به هوای عرفات... از کربلا که هیچ، از عرفات نیز بی‌نصیب ماندند.
اینجا عرفات است؛ همانجایی که یقین می‏کنی به حضور ولی زمانت، امام عصرت، مهدی فاطمه‌ات (عجل‌الله تعالی فرجه الشریف)...
شاید ببینی، حس کنی، بویش را، رویش را، و شاید حضورش... روایت کرده ‏اند: «تَمامُ الحَجِّ لِقاءُ الإمامِ علیه‌‏السلام»1  و این، ابتدای حج است و خوشا آنانی که نه در اتمام حج، که در ابتدایش به حضور مولایشان می‌شتابند. ما کجا و دیدن روی یوسف زهرا کجا، وقتی چشم را به هر جا دوختی، گوش را به هر نوایی سپردی چه انتظاری است؟! ... هیهات
وقتی که رفتی عرفات، اول گمان می‏ کنی، خدای من! مگر می‏‏شود یک بیابان، آن هم خارج از حریم امن تو، بشود مبدأ شناختت. مگر این بیابان چه دارد؟
و میلیاردها سال از خلقت آدمی می‏‏گذرد، هزار و چهارصد سال از حضور پیامبرت و مسلمین...
امسال گفته ‏اند قریب پنج میلیون آمده‌اند اینجا؛ و شاید بیشتر؛ آن زمان کسی نبود، بیابان خدابود وهر کس گوشه ‏ای دور از دیگران، برای خودش سرپناهی می‌ساخت و زمزمه می‏کرد: «لَّا إِلَهَ إِلَّا أَنتَ سُبْحَانَکَ إِنِّی کُنتُ مِنَ الظَّالِمِینَ...»2
اما حالا بعد از 1400 سال، در قرن بیست ویکم، جای سوزن انداختن هم نیست؛ هر سو که می‏ نگری، جای خالی که پیدا نمی‌کنی، هیچ، آدم موج می‏زند و همه کفن‌پوش! قیامتی است. باید باشی تا این محشرصغری را به چشم ببینی. همه آمده‏اند. عجم و عرب، سیاه و سفید، صغیر و کبیر، فقیر و غنی... اینجا همه آمده‏‌اند تا او را بشناسند و مگر می‏شود به شناختن او رسید بدون حجتش، بدون ولی‌‏اش، بدون... .
اینجا
وقتی که خورشید، به نصف‌النهار آسمان می‏رسد، انگار همه چیز فرق می‏کند. دیگر هیچ کس نیست. ملائکه الله، بهشت نه! عرش الهی را به فرش آورده‌‏اند... شاید هم عرفات را به عرش برده‌‏اند؛ باز هم چه فرق می‏کند. اینجا ظهر عرفات، عرش و فرش، زمین و آسمان یکی می‏شود. تا تمثّل «عِندَ مَلِیکٍ مُّقْتَدِرٍ»3   را بیابی. اینجا فقط تویی و آغوش باز مغفرتش، اینجا دستان گنه کار توست و یدالله، اینجا ...
وقتی سرت را می ‏گذاری روی خاک عرفات، هیچ نمی‌‏بینی، نمی‌شنوی... چکیده عرفات همین دو کلمه ‏است: مخلوق و خالق؛ ونه عبد و معبود؛ که شرم از «عبد» نامیدن خود، از این روست که اگر عبد بودی، نه فقط در عرفات، که همه عالم را محضر او می‏یافتی.
و اینجا دیگر هیچ نیست، دربرابر لطف او، محبت او، کرم او...
و باید باشی تا عرفاتِ عرفه را درک کنی.
اینجا وقتی پیشانی‏ات را می‏گذاری روی خاک عرفات و می‌گویی: «اَسْتَغْفِرُ اللّهَ رَبِّی وَ اَتُوبُ اِلَیهِ»، خاک عرفات نیست؛ بال فرشتگان الهی است، آغوش گرم خداست.
آنگاه که سرت را روی خاک می‌گذاری و می‏گویی: «لَّا إِلَهَ إِلَّا أَنتَ سُبْحَانَکَ إِنِّی کُنتُ مِنَ الظَّالِمِینَ»4 ، ندای «فَاسْتَجَبْنَا»5 یش را می‏شنوی.
اینجا معنای «وَنَحْنُ أَقْرَبُ إِلَیْهِ مِنْ حَبْلِ الْوَرِیدِ»6  را می‏‌فهمی، لمس می‏‌کنی... دیگر همه جاست؛ و هیچ نیست.
خورشید که به مغرب نزدیک می‌‏شود، ندای الهی همه را به حرکت فرا می‌خواند. باور نمی‌‌کنی مهمانی خدا به اتمام رسیده، که اگر شهرالله یک ماه است، اینجا نیم روز بیش نیست؛ و گفته‏اند اگر واقف در عرفات شک کند به آمرزیده شدنش گناهی است بس عظیم.
خدایا! خواب بود یا رؤیا... وشاید حقیقتی شیرین... وای کاش... .
آنچه مانده فقط حسرتی است بی‏‌منتهی و شوقی بی‏انتها به رحمت او که شاید... بار دیگری... تلاقی عرفه در عرفات را به نظاره بنشینی.

پ.ن:

1.امام باقر (علیه السلام): تمامیت حجّ به ملاقات کردن با امام است.  میزان الحکمه، شیخ محمد محمدی ری‌شهری، ج۲، ص ۴۹۳.
2 . «(خداوندا!) جز تو معبودی نیست! منزّهی تو! من از ستمکاران بودم!» فرازی از دعای عرفه امام‌حسین (علیه‌السلام).
3 . سوره مبارک قمر، آیه ۵۵: ... نزد خداوند مالک مقتدر!
4 . سوره مبارک انبیاء، آیه ۸۷: «(خداوندا!) جز تو معبودی نیست! منزّهی تو! من از ستمکاران بودم!»
5 . سوره مبارک انبیاء، ایه ۸۸: ما دعای او را به اجابت رساندیم.
6 . سوره مبارک ق، آیه ۱۶: و ما به او از رگ قلبش نزدیکتریم!



برای پدر، پیامک می‌زنم: «سلام، الان می‌فهمم چرا اینقدر حسرت حج رو داشتید.»
خواهر زنگ می‌زند، نمی‌خواهم جواب دهم، اما نمی‌شود.
-سلام، خوبی؟
-سلام
چند لحظه مکث می‌کند و می‌پرسد: می‌خوای بعدا زنگ بزنم؟
- آره
-  باشه خداحافظ
*
همیشه فکر می‌کردم آن‌هایی که حرف‌ها و وعده‌های نسیه‌الهی را یک ‌طرف می‌گذارند و می‌روند دنبال خوشی‌های نقد دنیا، حداقل کیف عالم را می‌کنند و نقد را می‌چسبند. ما بچه مذهبی‌ها، دلگرم به وعده‌های خدا که البته می‌دانیم اصدق الصادقین است، سعی می‌کنیم بی‌خیال دنیا شویم. ولی خدای من! انصاف است که آنان لذت ببرند و ما را از همه لذت‌ها محروم کنی! ما هم آدمیم، روحمان می‌خواهد کیف کند... یک جا پر شود از خوشی‌، یک جایی فکر کند مگر می‌شود از این هم خوشحال‌تر بود. مگر لذتی بالاتر از این هست؟ رسم عدالتت همین است که آن‌ها کیف کنند و ما حسرت بخوریم؟ به قول پیامبرت که دوستت بود، «لیطمئن قلبی‌‌»مان کجاست؟ او دوستت بود و برای دلگرمی‌اش نشانه خواست. ما که خیلی عقبیم، نه صدایت را می‌شنویم، نه با تو حرف می‌زنیم، نه کیف می‌کنیم!
امروز، اینجا همه مجهولاتم به جواب می‌رسد. می‌گویند بعد از اتمام دعا، حاجت‌هایتان را بخواهید. اما دیگر هیچ‌چیز نمی‌خواهم. آنقدر روحم پر است، قلبم مملو از حضور توست که انگار همین بودنت، حس کردنت، شنیدنت و لمس‌کردنت برایم کافی است. خدایا می‌شود این لذت شیرین و عمیق، آخرین لذت دنیایم باشد؟ می‌شود همین‌جا سرم را زمین بگذارم و همه چیز تمام ‌شود؟
سرم را زمین می‌گذارم و از ته دل دعا می‌کنم. کمی هم صبر می‌کنم. اما ظاهراً قرار نیست تمام شود. زبانم قفل می‌شود از گفتن هر چیزی به‌جز شکر و حمد و ثنا. فقط عزیزانی را نام می‌برم که سفارش کردند به دعای خاص در این مکان و زمان.

مناره هشتم ـ 4

بسم الله الرحمن الرحیم

ماشین‌های پلیس و نظامی، در طول مسیر دیده می‌شود. اما از سرنشینانش خبری نیست.
عرفات، قسمت‌بندی است که دور هر بخش را با ورقه‌های ایرانیت، محصور کرده‌اند. در هر بخش، تعدادی کاروان مستقرند. روی دیواره‌ها پر است از پارچه‌های رنگارنگ که روی اکثرشان نام شهر، مدیر کاروان و شماره کاروان نوشته‌ شده‌است. یکی بزرگ است و دیگری کوچک، یکی سبز، بعدی زرد، آن یکی نارنجی. بعضی‌ها چاپی است و برخی دست‌نویس. زیر تابلوی ورودی مسیر هم بنر کج و کوله‌ای آویزان شده که لیست کاروان‌ها داخل آن قسمت، زده شده است. چند بنر خوشامد گویی به سرزمین عرفات هم به چشم می‌خورد. واقعاً نمی‌شود اینجا را نظم داد؟
-    مهدیه اینجا رو ببین

برمی‌گردم به سمتی که مادر می‌گوید. روی تکه مقوای سفیدی به اندازه جانماز، زنی سیاه‌پوست در کنار مسیر نشسته‌ است. لباس سفید احرام پوشیده و پوشیه مشکی را بالای سرش انداخته‌است و صندل به پا دارد. بند کیف مشکی‌رنگی را اریب روی شانه‌هایش انداخته‌است. روی پای چپش، نوزادی را نشانده که لباس او هم سفید است و به نظر می‌آید بین 6 تا 9 ماه، سن نورسیده‌اش باشد و روی پای راستش، قُل دیگر را خوابانده که سرش زیر مقنعه مادر است. چند ثانیه می‌ایستم و قبل از اینکه از کاروان جا بمانم، مادر و دو نوزادش را در قاب دوربین ثبت می‌کنم.
به چادرهای بعثه می‌رسیم. شعارها تمام شده و از بلندگوها فقط یک صدا به گوش می‌رسد. شخصی پیام امام خامنه‌ای(حفظه‌الله)  را برای حجاج می‌خواند. هر کسی گوشه‌ای نشسته است و سکوت برقرار است.
علامتِ همه کاروان‌های حج یکسان است. در یک بنز کوچک، اطلاعات ضروری چاپ شده و خانم‌ها آن را به پشت سرشان دوختند و هر کاروانی، تکه پارچه‌ای به اشکال گوناگون را در کنارش قرار داده‌اند. مربعی بنفش روی چادر یکی از حاجیان است. دیگری نوار نارنجی، آن یکی پارچه سبز درازی را روی قسمت شانه‌های چادرش دوخته است. دلیل این همه بی‌نظمی را نمی‌فهمم. حالا صد رحمت به کاروان‌های تمتع. کاروان‌های عمره که همان بنر چاپی را هم ندارند. هر گروهی بنا به تصمیم مدیر کاروان، علامتی دارنذ تا معتمرینشان را از سایر زائرین مشخص کنند. از دوختن یک نوار باریک سبز، تا یک پارچه دراز ساتن ندوخته که دور گردن، گره زدند. یکی گل زده است به سر خانم‌های کاروان و دیگری سجاده کوچک نماز را با سنجاق‌قفلی وصل کرده‌است و بعدی هم یک توپ، نوار پهن نایلونی گرفته (از همان‌نوارها که پایین دسته گل می‌بندند) و به هر کس ده پانزده سانتی داده تا پشت چادر یا حوله احرامش وصل کند. حضرت حق(عزّ و جلّ) حاج‌آقا سالار را خیر دهد که به جای این وسایل، برای سفر عمره نفری به هرکس چفیه هدیه داد که روی چادر احرام ببندیم که هم نماد بود، هم شعار و نشانه.
از آن طرف صرف دیدن کاروان‌های لبنانی، لذت بصری دارد. همگی حمایل سه‌گوشی بسته‌اند که قسمت اصلی پشت می‌افتد و درجلو گره زده می‌شود و کیف حمایل کوچکی هم همراه دارند.
فقط رنگ‌ پارچه‌ها و کیف‌های هر کاروان با سایر کاروان‌ها متفاوت است. مدل و اندازه  یکی است. روی کیف و حمایل،  اطلاعات کامل کاروان، درج شده است. حمایل‌های تک‌رنگ و دورنگ است. یعنی ایرانی‌های خلاق و هنرمند! نمی‌توانند این بهم ریختگی را سامان بدهند یا نمی‌خواهند؟
*
در محوطه مشغول قدم زدنم که با دیدن کسی که روی لبه جدول نشسته و نگاهش پایین است لبخند می‌زنم، جلویش می‌ایستم و می‌گویم: «سلام استاد! »
سرش را بالا می‌آورد. لبان او هم به خنده باز می‌شود و همدیگر را بغل می‌کنیم. استاد عزیز درس جامعه‌شناسی و انقلاب... استادی که بیش از درس، از او زندگی آموختم. باورم نمی‌شود در میان 4، 5 میلیون نفر، آشنای عزیزی را ببینم. از کم و کیف سفر هم سؤال می‌کنیم. او با کاروان ایرانی‌های خارج از کشور آمده‌است. چند وقتی است بنا به مأموریت همسر، ساکن کشوری خارجی است و ویزای حج را از سفارت عربستان در همان‌جا گرفته و تنها آمده است. کلی با هم ذوق می‌کنیم و عکسی به یادگار می‌گیریم. شماره استاد را هم توی گوشی ذخیره می‌کنم تا با هم در تماس باشیم.
خواندن پیام رهبری که تمام می‌شود، چند «الموت لآمریکا» دیگر هم می‌گوییم و به چادرها باز می‌گردیم. تعداد آقایان بیش از ظرفیت چادرشان است و در قسمت چادر ما پیشروی کردند. اسماء و مادرش، تغییر مکان دادند. برای تجدید وضو می‌روم. اینجا بین دستشویی زنانه و مردانه، فقط دیوار بتونی یک‌متری، فاصله ایجاد کرده‌است و کاملاً بخش وضوخانه، در تیررس نگاه آقایان است. بسیاری از زائرین بدون توجه به اطراف، آستین‌ها را بالا می‌زنند و مقنعه‌ها را در می‌آورند تا وضو بگیرند.
برای گرفتن وضو، به چادر برمی‌گردم. یکی از همسفری‌ها، در حمام‌های مربعی یک متر در یک متر که هر کدام مستقل در محوطه گذاشته شده، غسل کرده و مرا هم تشویق می‌کند که غسل مستحب امروز را از دست ندهم. با خنده می‌گویم: «حاج خانم! شرمنده، شما قدتون تا شونه منه، نیگا کردم تو اون اتاقکا رو، من باید دولادولا دوش بگیرم. فضاش تنگه، هر ور بچرخم، به یه طرف دیگه می‌خورم، بیرون هم که دید داده...»
مادر از خستگی دراز می‌کشد، اما با قیافه درهم چند دقیقه بعد بلند می‌شود: «نمیشه خوابید! زمین سرده» سرما از سفره‌یکبارمصرف، حصیر، پتو، جانماز و چادرم رد می‌شود و سرمای زمین را حس می‌کنم.
هر ردیف از چادر حجاج، با ردیف بعدی ، دومتر فاصله دارد که مسیر عبور و مرور است. دلم نمی‌آید عرفات باشم و زیر چادر دعا بخوانم. زیرانداز و پتویم را بیرون می‌آورم و همانجا کنار چادر می‌اندازم. در عرفات، زیر سقف آسمان می‌نشینم. صدای اذان که فضا را پر می‌کند، ضیافت الهی شروع می‌شود.1  بعد از نماز، مشغول اعمال می‌شوم. چند بار معاون کاروان، تذکر می‌دهد که برای ناهار داخل بروم. میلم به غذا نیست. مادر هم ناهارش را می‌خورد و کنارم جانمازش را پهن می‌کند.


پ.ن:

1.از اعمال حج، وقوف در عرفات است. کسی که مُحرِم می‌شود از ظهر تا غروب روز نهم، باید در صحرای عرفات بماند. صرف ماندن، واجب است و ادعیه و اعمالش مستحب است.