⠀

⠀

اباالحسن

امشب خانه دخت رسول الله رنگ و بوی دیگری می گیرد، فاطمه (سلام الله علیها) مادر می شود و علی(علیه السلام) پدر... از امروز او را اباالحسن می خوانند...

مبارک باشد قدم اولین فرزند مولایمان...

نوه گرامی رسول خدا امشب قدم بر دنیای خاکی ما می گذارد... مقدمش گلباران


یه مدینه یه بقیعه یه امامی که حرم نداره*

سینه زن ها کسی نیست تا روی قبرش یه دونه شمع بذاره

امون ای دل، امون ای دل، امون ای دل، امون از غریبی



* می دانم میلاد است؛ اما چه کنم وقتی دلم برای آقایمان پر می کشد... جز مشتی خاک و چند تکه سنگ، چیزی به یاد ندارم...



بستنی

از آفات دیر نوشتن است، اینکه مطالبت تکراری است... یک موضوع را بارها گفته ای، همین!

اینجا آنقدر متروک شده که هر وقت نظری گذاشته می شود، به غایت خوشحال می شوم...

می خواهم حالا که فرصتش هست، دوباره شروع کنم به نوشتن خاطرات... البته نه پیوسته و منظم. به صورت داستانک...


- نان اضافه! کسی نبود؟!

خبری از کباب با نان اضافه نبود؛ اینجا عرفات بود و دست و دلبازی مدیر کاروان، باعث شد همه یک بستنی قیفی عربی مشت بزنند توی رگ!
فقط تفاوتش این بود که گرمای هوا باعث شد که بصورت مدرن بستنی قیفی بخوریم...
بستنی اش را ریخت توی کاسه های کوچک...
نان هایش هم دست یکی از بچه ها بود که توی اتوبوس داد می زد:

- نبود؟! نون اضافه... کسی می خواد؟!