-
بدون واسطه
1392/04/31 04:40
اولش نوشته ایام البیض ماه رمضان خوانده شود. اما نمی دانی وقتی توی طواف بخوانی اش، چه حس غریبی وجودت را پر می کند. مثل بچه ای که در آغوش مادرش دارد ضجه می زد و او هر چند لحظه دست نوازش گرش را بر روی سرت می کشد، دلداری ات می دهد و می گوید: نه بنده من! چه کسی گفت تو را می سوزانم!!! دیشب وقتی دعای مجیر می خواندم، همه اش...
-
مادر
1392/04/29 04:09
نگرد فاطمه جان... دیگر از مادر در این خانه خبری نیست، دیگر دست نوازشگر او نیست. دیگر صدای پر مهرش در این خانه طنین انداز نمی شود. دیگر عطر حضورش فضای خانه را پر نمی کند. دیگر گرمای محبتش، سردی نگاه کفار را از بین نمی برد. دیگر کلامش، تیزی نیش وکنایه های مشرکین را از وجود پدر پاک نمی کند. دیگر... آری محاصره تمام شد،...
-
یادگار
1392/04/27 05:53
یک ساعت درد ودل با رسول مهربانی ها... درست همین جا. این عکس یادگار ماند از میزبانی بهترین میزبان (البته آن درد دل یکساعته، سحر بود و این عکس مال غروب است) مقدمه ومؤخره زیاد داشت، نخواستم نشد نتوانستم نگذاشتند نمی شود. همین قدر بس که آقا رسول الله (صلی الله علیه وآله وسلم) خودشان بلدند چگونه میزبانی کنند....
-
میلاد
1392/04/25 13:12
رسیدیم مکه، ساعت حدود 12، 1 بامداد بود. حاج آقا گفتند استراحتی کنید وبرویم اعمال را انجام دهیم. وقتی که شروع شد، حس کردم بهترین هدیه تولدم را از خدا گرفتم. اینکه اولین عمره عمرم را دقیقا روز تولدم انجام دادم. آنقدر ذوق داشتم که نگو... اولین طواف، اولین نماز پشت مقام، اولین سعی، اولین تقصیر... همه اش را روز تولدم انجام...
-
باب الجنة
1392/04/24 11:43
سه جهت قبر پیامبر (صلی الله علیه وآله و سلم) باز بود، آن زمان ها... (بالای سر، پشت سر و زیر پا) آن طرف قبر پیامبر (صلی الله علیه وآله و سلم) بود*، باب جبرئیل، سکوی اصحاب صفه، در خانه حضرت زهرا (سلام الله علیها) و این سمت ستون ابولبابه، استوانة الوفود، مأذنه بلال، و روضة من ریاض الجنة اصلا هر سمتش کلی فضای دوست داشتنی...
-
عطر بهشت
1392/04/12 01:38
نصفه شب بود، آخرین شب مدینه... شب جمعه، نشسته بودم بین الحرمین، کنار دیواره صحن مسجد پیامبر و خواستم نشانه ای برای استجابت... خوابم برد، بین خواب و بیداری، دیدم آبی راه افتاد زیر کیفم! - ای وای! الان همه چیزام خیس می شه... چه آدم بی مسئولیتی که آب ریخت اینجا... چفیه ام هم خیس شد... سریع بلند شدم تا آب همه جا را بر...
-
بستنی
1392/04/07 17:58
از آفات دیر نوشتن است، اینکه مطالبت تکراری است... یک موضوع را بارها گفته ای، همین! اینجا آنقدر متروک شده که هر وقت نظری گذاشته می شود، به غایت خوشحال می شوم... می خواهم حالا که فرصتش هست، دوباره شروع کنم به نوشتن خاطرات... البته نه پیوسته و منظم. به صورت داستانک... - نان اضافه! کسی نبود؟! خبری از کباب با نان اضافه...
-
انتظار
1392/04/02 14:48
این مطلب را سال گذشته برای مسابقه شعر و متن خوانی اداره خواندم؛ خواندم برای آقایمان، اول دوست داشتم که ببرم، اما همان بهتر... کاش آقایمان قبول کنند... بسم رب المهدی، الذی یجب أن ینتظر فی غیبته مینویسم که «شب تار سحر میگردد» یک نفر مـانده از این قــوم که برمیگردد* بچهتر که بودیم، وقتی از «أمن یجیب» پرسیدیم، گفتند...
-
بقیع
1392/03/30 15:03
ایستاده بودم پشت در بقیع، منتظر که در را باز کنند... دختری از بچه های عمره دانش آموزی که جلوتر از بنده بود، خواست دوستش را صدا کند، دستش را برد بالا که علامت بدهد... سفید و قشنگ بود و اصلا عین خیالش نبود که آستین مانتویش تا آرنج آمده پایین. اول فکر کردم، شاید حواسش نبوده و از این حرف ها، دوباره که امد صدایش کمد، دیدم...
-
اول شعبان
1392/03/20 00:32
اول شعبان، در خانه خدا را باز می کنند و خانه را با گلاب ناب ایران شستشو می دهند... و یکی از لحظات استجابت دعا است... 4 سال قبل، یک چنین روزی، مکه بودم و شدید سرما خوردم... ایستاده بودم مثل همه تماشا، اول خواستم خدایا خوبم کن تا این 2، 3 روز فرصت زیارت را از دست ندهم... خیلی منتظر جواب درجا بودم، گفتم خدا جون! حداقل یک...
-
پیامبر امی
1392/03/17 13:37
سه سال پیش، یک شب مبعث مدینه بودم و شب مبعث بعدی مکه... چقدر آرزو کردم کاش می شد امشب کسی بود تا با هم می رفتیم تا غار حرا... سالگرد همان شبی که جبرئیل نازل شد و گفت: إقراء باسم ربک الذی خلق *یک نکته کلیدی: 1- گفته شده که پیامبر امی بود؛ یعنی سواد خواندن و نوشتن نداشت... 2- می گویند پیامبران فوق همه بشریت هستند؛ یعنی...
-
بالای کوه
1392/03/09 20:28
ساعت حدود 5 بود، پای کوه با شیبی حدود45 درجه... نفسمان برید تا رسیدم آن بالا... حاج آقا گفتند به این فکر کنید که هر روز حضرت خدیجه (سلام الله علیها) این راه را بالا می آمدند وبرای رسول الله غذا می اوردند... - حاج آقا! ایشون به عشق همسرشون می رفتند بالا، ما که شوهرمون اونجا نیست که بخاطرش برویم بالا... -حاج آقا! فرضا...
-
حاج خانم
1392/02/31 05:09
- حاج خانم... بزرگترها را به این نام صدا می زدند، و ایضا آدم های به ظاهر مذهبی... فکر می کردم یک جورهایی احترام است. مثل همان خانم و آقا... بعدها که رسیدیم به باب حج، فهمیدم حاج خانم صفتی است که به کسانی نسبت می دهند که به مکه مشرف می شوند، البته نه عمره، بلکه حج، و بعذ از انجام حج، می شوند حاج خانم یا حاجیه* خانم....
-
هدیه
1392/02/27 07:36
بعد از تمتع، خیلی دل آدم یک عمره می خواهد. یک هدیه است برای خودت، مثل آن روزهایی که کار خوب می کنی و به خودت هدیه می دهی... همه هم کلی اسم لیست می کنند که به نیابت از همه آنها انجام می دادند. می گویند ثواب چیزی نیست که تقسیم پذیر باشد. فرقی نمی کند که به یک نفر هدیه کنی یا صد نفر! اما هنوز این بحث برایم جا نیفتاده......