⠀

⠀

والد النبی

« السلام علیک یا من انتهی الیه الودیعةُ و الأمانةُ المنیعة»

اگر مطلع کلام را دریابید، مقصد کلام، معلوم می‌شود. باز مجالی یافته تا کبوتر خیال را به سوی مدینة النبی، روانه کنم تا بال گشاید بر مرقد مطهر «والد خاتم الانبیاء».
                                                                          *****
درهای قسمت اصلی مسجد‌النبی، 4 در است: باب النساء، باب جبرائیل و باب البقیع. درست در امتداد باب البقیع،‌ در آنسوی حرم مطهر، باب دیگری است به نام «باب السلام». نشانه این باب هم، تنها مناره خضراء مسجد النبی است که بر بالای آن قرار دارد.*
سومین ستون، از سمت باب السلام، حدود تقریبی مرقد پدر پیامبر اسلام (صلی الله علیه وآله وسلم)است. مرقد مطهر کسی که وهابی‌های ... ( اینجا رو نقطه‌چین گذاشتم تا هر چی دلتون می‌خواد بگذارید.) به این استدلال که ایشان چون قبل از اسلام بودند، پس کافرند، صورت قبر را تخریب کردند. 
و لعنة الله علی أعداء الله الظالمیهم من الأولین و الآخرین

و یک مطلب جالب دیگه.در زیارت نامه ایشان ، یک عبارتی است ، عجیب:

... و أشهد أنک ...و أقررتَ و صدقت َ بنبوة رسول الله صلی الله علیه و آله و ولایة أمیر المؤمنین علیه السلام و الأئمة الطاهرین علیهم السلام.
متوجه نکته اش شدید؟! در زیارت نامه عبدالله ابن عبدالمطلّب ، شهادت می دهید که ایشان نبوت پیامبر اسلام و ولایت حضرت علی (علیه السلام) و ائمه را تصدیق کرده است.
سابقا شنیده بودم که بعد از اسلام، پیامبر پیکر پدرشان را در‌می‌آورند و ایشان زنده شده و شهادتین را می‌گویند. سپس پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم)، پدرشان را غسل و کفن کرده و دوباره دفن می‌کنند.
البته سند این نقل تاریخی را هنوز جایی ندیدم. اما این عبارت زیارت نامه، تأییدی است بر این مطلب؛ چون مشخصا ذکر کرده که ایشان نبوت و ولایت پیامبر و حضرت علی و ائمه (علیهم السلام) را تصدیق کردند . و به نظر می‌رسد که قطعا این امر در دنیا رخ داده نه برزخ و قیامت.

مدیر کاروان ما در همان روزهای اول، این مکان را معرفی کردند. بماند که عرب ‌ها برای خواندن یک زیارت‌نامه هم راحتمان نگذاشتند.

شما هم اگر وقت کردید ، سلامی بدهید.

نماز حضرت رسول

ایستاده بودم پشت یک از ستون ها در بخش اصلی مسجدالنبی، نماز حضرت رسول (صلی الله علیه و آله وسلم) را می خواندم، نمی دانم چه شد یک شرطه بهم گیر داد... اعتنا نکردم؛ دست هایم را گشت و چیزی مثل مهر و تسبیح پیدا نکرد. فکر کردم الان ول می کند و می رود، بی خیال نشد که نشد...
نماز را نصفه و نیمه تمام کردم.
پوشیه زده بودم و فکر کرد عربم؛ شروع کرد صحبت کردن و اصلن نمی فهمیدم که چه می گوید... پیش خودم گفتم: آقا! بی خیال...
ول کن نبود، حالا شده بودند سه نفر. توی صحبت هایشان، تنها کلمه ای را که فهمیدم، «مکتبة الإفتاء و الإرشاد»* بود.
خودم را زدم به کر و لالی... اشاره کردم که حرف هایشان را نمی فهمم... دیدم ول کن قضیه نیستند که نیستند. داشتند مرا می بردند مکتبه و خدا می داند که اگر می رسیدم آنجا، معلوم نبود که چه بلایی سرم می آورند.

دست را گذاشتم روی قلبم... شروع کردم به فیلم به بازی کردن، انگار نفسم نمی آید بالا، یکی شان سریع دستم را کشید و کشان کشان مرا برد سمت حیاط های چتر دار... هنور نفس نفس میزدم،  به یکی از قفسه های قرآن تکیه کردم، و یک نفس عمیق کشیدم. شرطه از دور ایستاده بود و نگاه می کرد، نفسم که بالا آمد، بی خیالم شد و رفت...**


عکس نوشت: این حیاط چتردارها، با آن هایی که بیرون مسجدالنبی و در صحن هستند، تفاوت مکانی دارند. ساده اش می شود اینکه: داخل مسجد النبی، بعد از اینکه وارد شبستان شدید، و خواستید به قسمت اصلی مسجدالنبی بروید، اول به دوتا حیاط چتردار بر می خورید که هر کدام شش چتر دارند. دور تا دور هر کدام حیاط ها هم، اسامی صحابه و ائمه نوشته شده است.
* این مکتبة الإرشاد و الإفتاء، یک چیزی شبیه دفتر شرطه هاست. شاید به نظر جای خاصی نیاید، اما همه کسانی که آخر سر کارشان به زندان هم رسیده، اول سر از اینجا درآوردند؛ خلاصه سعی کنید یا کارتان اصلا به چنین جایی نیفتد، یا اگر افتاد، یک جورهایی نهایتا با یک تعهد، بیایید بیرون.

** خاطره خودم نبود... جالبش این است که بازیگر این فیلم، مادر عزیزم بوده... یعنی اگر جای مامان بودم، از ترس قالب تهی می کردما.