⠀

⠀

232. مناره چهارم: شهرِمادر

بسم‎الله

حدود 8 صبح شیرازیم. آن روز را داخل شیراز می‎چرخیم از حافظیه، سعدی گرفته تا شاهچراغ  و بعد هم حوالی ساعت ۳، در رستورانی ناهار می‌خوریم و قبل از مغرب، به فرودگاه شیراز می‌رسیم. نماز را در سالن ترانزیت فرودگاه می‌خوانم. خنده‎دارترین  چیزی با خود نیاورده‎ایم، 

  مُهر است، حتی یکدانه هم داخل کیف‎هایمان نیست، سوغاتِ شاهچراغ‌مان،  یک بسته مُهر است که از همان مغازه‌های اطراف حرم، ابتیاع می‌کنیم.1

تشریفات پرواز، انجام می‎شود، پرواز غیرایرانی است و به تبع آن مهمان‎داران همین‎جا و در خاک ما بدون حجاب هستند که البته نقض قوانین است، چون هنوز در خاک ما هستند. بگذریم. در اینجا بابت حتی یک بطری کوچک آب‎معدنی پول می‎گیرند... بلندگوها اعلام می‎کند که دقایقی دیگر در جده فرود می‎آییم.


2/23 بامداد، به فرودگاه جده می‎رسیم. شهر مادرمان حوا، هر وقت یادم‎باشد، حتماً فاتحه‎ای برایش می‎خوانم. چقدر دوست داشتم ما را تا سر قبرش می‎بردند. انگار میراث مادرهاست که همه چیز را فدای بچه‎هایشان می‎کنند و برای خودشان حتی یک سنگر قبر هم نمی‎ماند

صبر می‎کنیم درهای طیاره باز شود، و بعد بلند شویم. بعد از مدتی، ما هم بارهایمان را برداشته و به ستون می‎ایستیم، کمی صف جلو می‎رود،  اما متوقف می‎شود. مسافران جلو می‎گویند نیایید در باز نشده‎است. می‎نشینیم. 5 دقیقه بعد، صف تکانی می‎خورد، سریع می‎ایستم و مادر را هم بلند می‎کنم. تهویه داخل، خاموش است. هوا دیگر تبادل نمی‎شود. دانه‎های عرق روی سر و صورتمان لیز می‎خورد و پایین می‎رود.بعد از چند دقیقه، دوباره یک ردیف جلوتر می‎نشینیم. 5 دقیقه بعد، سر و صدایی به گوش می‎رسد، این بار صبر می‎کنیم اگر سرعت حرکت ستون، زیاد شد، بلند شویم.

بعد از چندین بار بشین و پاشو، نمی‎دانم کسی گفت یا خود مسافرین فهمیدند که فعلاً قرار نیست پله‎ای آورده شود، فرودگاه بسی شلوغ است.


بلاتکلیفی آدم را عذاب می دهد، یعنی همین جور توی هواپیما نشسته‎ایم. هوای دم‎کرده، نای حرف‎زدن را از همه گرفته‎است. لباس‎هایمان به تنمان چسبیده، همان آب‎های پنج‎ریالی را رایگان میان مسافرین تقسیم می‎کنند. بالاخره ساعت 3 و نیم، نزول اجلال کرده و  وارد اولین سالن می‎شویم هر کس روی یک صندلی، پهن می‌شود. از طرفی نزدیک نماز است و اگر بخوابم، وضویم باطل می‎شود، اما خواب، زورش بیشتر از تلاش من است!2


چند دقیقه مانده به اذان صبح، حوالی ساعت 5، مأموران، با صدای « یالا حاجی رُو... حاجی رُو...» ما را به سمت سالن بعدی هدایت می‎کنند، خیلی عجله دارند. شاید مثل مایی توی هواپیما منتظر رسیدن پله‎اند.

این سالن، ورودی عربستان  و گیت‎های چک کردن گذرنامه است. صدای اذان، فضای سالن را پر می‎کند. گیت‎ها بسته می‎شود و همه به نماز می‎ایستند. خواب، هم مرا برد و هم وضویم را. مادر به نماز می‎ایستد. اینجا هم سرویس بهداشتی نیست، تا آبی پیدا می‎کنم که همان گوشه وضو بگیرم، گیت‎ها باز می‎شوند و همه حرکت می‎کنند: «بلن شو سر راهی! بیا سریعتر رد شیم، برو اونطرف وضو بگیر.»


مأمورین همه با لباس‎های خاکی و کلاه‎هایی با لبه‎های قرمز، حضور دارند. عقربه‎های ساعت، نزدیک 6 است، چند بار توی صف‎ها جابجا می‎شوم تا زودتر عبور کنم. توی دلم رخت می‎شورند، چشم‎هایم به نفر ات جلوست که بروند، سریع! نمازم! خدایا نمازم روز اول، قضا شود؟


صبر می‎کنم مادر بیاید و به سرعت، به سمت وضوخانه می‎روم. وضو گرفته و همانجا گوشه فرودگاه، قامت می‎بندم. برای تعقیبات هم وقتی ندارم. وقتی می‎رسم که مادر چمدان‎ها را پیدا کرده و منتظر ایستاده‎است.

دوتا ساک چرخ دار است،  دو کیف دستی که احراممان را داخلش گذاشتیم، کلی کیسه وبار وبندیل...

چشم می‎گردانم و اثری از چرخ‎های حمل بار پیدا نیست، انگار ملخ‎های عربستان، فلز می‎خورند. می‎گویم: مامان جان شما همین جا باشین! بروم دنبال چرخ (یکی نبود بگه آخه شما که هر سال برنامه حضور حجاج رو می‎دانید، چرا به تعداد، در هر سالن چرخ‎دستی نیست.)

سالنی که هستم را خوب می‎گردم. ملخ تا اینجا آمده‎است. به سمت سالن بعدی می‎روم. هر که هم می‎پرسید کجا؟  جواب می‎دهم دنبال چرخ! سالن دوم هم نیست و نهایت جوینده بودن، یابندگی است که  چرخ‎دستی‎ها، با نظم و تربیت، در سالن بیرونی، پارک شده‎اند. آخری را می‎کشم و برمی‎گردم. موقع برگشت، دو سه نفر مامور بهم گیر می‎دهند، چرخ را که می‎بینند، ولم می‎کنند.

به مادر می‎رسم، وسایل را باز می‎زنیم، دوتا بازرسی را رد می‎کنیم تا به سالنی برسیم که ترمینال اتوبوس‎هاست، عقربه‎ کوچک، سلانه سلانه، خودش را به عدد 7 رسانده‎است. به هوای چرخ‎دستی، دو ایست را چک کردن مدارک، رد کرده‎بودم، کاش برنمی‎گشتم...

نیمچه ماشین باری می‎رسد و ساک‎ها را حواله‎اش می‎کنیم. چرخ‌ها خالی می‎ماند.  دوتا از خانمها  روی چرخ نشسته و و همسرانشان وظیفه هُل‌دادن را بر عهده می‎گیرند مصداق اتم و اکمل «الرجال قوامون علی النساء» دقیقاً همینجاست. اینجوری:

پرچم‎های سه‎رنگ، از دور برایمان دست تکان می‎دهند. در فضای باز فرودگاه جده، هر کشوری، یک مرکزیتی دارد که کاروان های آن‎کشور، در آنجا مستقر شده تا به مقصد بعدی، اعزام شوند. حالا مدینه باشد یا جحفه.

صبحانه، استراحت، خواب؛ تنها کاری که می‎شودکرد. البته یکسری نیمکت (همین نیمکت های نارنجی رنگ داخل عکس) برای نشستن تعبیه‌شده‌است، که فعلاً به تخت بیشتر شباهت دارد. دیگر کسی حواسش به زشت است و عیب است و از این چیزها نیست، بعد از 5 ساعت و نیم علافی، اینجا تنها جایی است که به قول مادربزرگ می‎توانیم چروک‎های تنمان را باز کنیم. هر کسی که زودتر اقدام کند، یک نیمکت، قسمتش می‌شود، بقیه هم نشسته چرت می‌زنند.

11/30 صبح، صدایمان می‎کنند که وقت حرکت است. دو مأمور سعودی آمده‎اند. اول گیر می‎دهند صف دوتایی، هر کس با مَحرمش بایستید.3 ول‎کن هم نیستند. آخر با ترفند اینکه هنوز مَحرمشان نیامده، بعد از اینکه همه زن و مردها را دوتایی سوار کردند، خانم‎ها هم دو به دو بایستند. قبل از سوار شدن، یک مأمور ایستاده و گذرنامه‎ها را تحویل می‎گیرد.

تقریباً همه سوار شده‎ایم که صدای اذان بلند می‎شود. قصد نمازخواندن داریم، اما اجازه پیاده‎شدن، نمی‎دهند. مأمورسعودی، همه گذرنامه‎ها را می‎گیرد و به راننده تحویل می‎دهد و راننده، همه را توی صندوق بالای سرش می‎گذارد و در آن را قفل می‎زند.  (درباره سیستم کنترل گذرنامه ها هم مفصل بعدا می گویم. سازمان به نام مکتب‌الوکلاء، عهده‌دار این امر است و مو را از ماست، بیرون می‌کشد.)

عکس نوشت: جعبه فلزی که گذرنامه ها داخل آن قرارداده شدو قفل گردید.
ساعت 12و نیم ظهر، بعد از ده‎ساعت معطلی در فرودگاه جده، با اتوبوس بدون سقف4، به سمت جحفه، حرکت می‎کنیم.



پ.ن:

1. بله، می‎دانم طبق نظر برخی علماء، استفاده نکردن از مُهر برای نماز اشکالی ندارد. اما وقتی امکانش برای خانم‎ها هست، چرا استفاده نکنیم. معمولاً سر نماز، چادر را روی صورتم می‎انداختم، موقع سجده، مُهر را گذاشته و موقع بلندشدن از سجده هم برمی‎داشتم، نه حساسیت ایجاد می‎کند و نه اصلاً کسی متوجه می‎شد. چه اینکه در عرفات، منی، هتل و کلاً هر جایی که در جمع ایرانی‎ها هستیم که دیگر نمی‎شود بدون مُهر نماز خواند.

2. معمولاً در برابر خواب، ضربه فنی می‎شوم؛ فقط یک راه دارد، ننشینم. هر چند سابقه خواب ایستاده را هم دارم، با ما باشید...

3. مفصلش را در مناره ازدواج! گفتم.

4. مردان زمانی که محرم می‎شوند، در روز و حین حرکت، نباید زیرسقف حرکت کنند. در عمره مفرده معمولاً برنامه کاروان به این صورت است که بعد از نماز و ناهار در مدینه، به سمت مسجد شجره حرکت می‎کنند؛ و تا غروب در مسجد شجره می‎مانند و بعد نماز مغرب به سمت مکه می‎روند تا مشکلی برای آقایان پیش نیاید. اما در تمتع، چون همه حجاج باید همزمان حرکت کنند، و نمی‎شود جایی معطل شد، اتوبوس‎های بدون سقف تعبیه شده که هنگام حرکت، مشکلی پیش نیاید.

البته که این امر جزو احکام شیعه است و در مناسک اهل‌سنت، نیست.

نظرات 4 + ارسال نظر

سلام خاطره تون رو کپی کردم و انشالله برای 2شهریور پخش میشه
ممنون از شما
انشالله که قبول باشه ازتون و ذخیره آخرت

علیکم السلام
قابل نداشت...
فقط ذکر منبع یادتون نره، جسارتا!

گل 1392/07/16 ساعت 14:10

سلام .کوثر...میبینم که منو کاشتی ها!!!

علیک سلام
گذاشتم سبز بشی... جوانه که زدی، بعد...

گل 1392/07/12 ساعت 21:31

سلام کوثر جان
این داستان برای حج واجب بود ؟
خوش به حالت که حج واجب هم رفتی...
خدائیش خیلی الاف شده بودید.
این روزها که دارن حاجی ها میرن مدینه و مکه خیلی دلم گرفته
خوش به حالشون....دلتنگی سنگینه...میخواد خفت کنه و هربار نمیشه...مرگ تدریجی داری انگار...دعا کن
تشکر.یادت نره ادامه بدی ها من تو میقاتت موندم ها!منو نکاری!!!

علیک سلام گل جان
بله...
آدم هر چی این جاها رو بیشتر بره، مسئولیتش سنگین تر می شود.
خیلی...
مرگ تدریجی تعبیر خوبی بود...
سعی می کنم خیلی نکارمت...

مهدی 1392/07/12 ساعت 13:54 http://ruhallah-f.blogsky.com/

سلام
با مطلبی تحت عنوان« تظاهرات زنان بر علیه امام خمینی » به روزم.
خوشحال میشم تشریف بیارید و نظر شریفتون رو در موردش بیان بفرمایید.
تشکر

علیک سلام
بنده وبلاگتون رو رفتم، اما صفحه خطا میدهد...

ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد