بسم الله الرحمن الرحیم
فردای جلسه کاروان، شنبه 23 آبان 88، روز آخرِ اداره است؛ برای وداع و تمامکردن و تحویلِ کارهایی که دستم ماندهاست. همه مثل خودم، باور نمیکنند چند روز دیگر قرار است مکه باشم.
ساکها برای یکشنبهشب با درِ باز، حاضر و آمادهاند.
- حالا هم ممکنه ویزاها نیاد یهو! اینقدم مطمئن نباش
مادر این حرفها را بارها میگوید. آنقدر که چشمه یقینم خشک میشود و منتظر باران میمانم تا پر آب شود.
همیشه گفتهاند مادرها آنقدر عزیزند که اگر آنها را واسطه کنیم، بیجواب نمیمانیم. «آقا جان! یک طواف هدیه به مادر بزرگوارتان، حضرت نرجسخاتون (سلام الله علیها)بعد از اتمام اعمال حج...»
دوشنبه تا دانشگاه میروم، برای تسویه که دِینی گردنم نباشد و هم دیدن اساتید، احیاناً دوستان و حلالیت گرفتن. دوسالی از فارغالتحصیلیم گذشتهاست، اما چون مدرکم را لازم نداشتم، دنبال تسویه حساب هم نرفتهام؛ کارهایم سریعتر از همیشه راه میافتد.
*
سهشنبه دانشگاه تهران، جلسهای برقرار است. موقع نماز مغرب، ورودی مسجد دانشگاه ایستادهام که گوشیام زنگ میخورد.
- بله! سلام علیکم
- خانم مظفری؟ از کاروان 1 تماس میگیرم.
- بفرمایید
-فردا، ساعت 5صبح فرودگاه مهرآباد، ترمینال 4 باشید؛
ـ 5 بامداد؟
ساعتم را نگاه میکنم و میپرسم:
- یعنی الان کمتر از 12 ساعت، وقت دارم؟!
دو دقیقه بعد دوباره همان شماره روی گوشیام میافتد: لطفاً ساعت4:30 اونجا باشید...
با دو دوستم که همانجایند، خداحافظی میکنم. نماز مغرب را فرادا خوانده و تا ایستگاه تاکسی، میدوم. نوبت ونسبز است. وقتی ته خط، قرار است پیادهشوم، ترجیحم صندلیهای انتهایی است که خودم اذیت نشوم و دیگران هم معطلم نمانند. تلفنخانه را هر چه میگیرم، فقط بوق تند میشنوم. وقت ندارم، توی تاکسی حداقل با 15 تا 20 نفر خداحافظی میکنم. بهخاطر صدای ماشین، مجبورم بلند حرف بزنم. احتمالاً همه مسافرین قبل از مشترکین موردنظر، داستان را فهمیدهاند.
به خانه میرسم، شمارهای از بستگان را مادر میگیرد و خداحافظی میکند، شماره بعدی نوبت من است تا دعای دوستان را در چمدانم جا دهم. لیست رفقایم هم کم نیست.
در این یک هفته، خیلی دنبال کتاب مناسک امام خامنهای(حفظهالله) میگردم و نیست.2 تنها منبع قابل اتکا، مناسک حضرت امام (رحمةالله علیه) است که موارد اختلاف فتوای رهبری، به صورت پاورقی در آن ذکر شدهاست و به صورت فایل اینترنتی، در روی سایت رهبری قرار دارد. در همین هفته خوف و رجا، فایل را دانلود و صفحهبندی کرده و یک پرینت هم گرفته تا سیمیاش کنم. بعد از چند تماس، جزوه را برمیدارم و خودم را به نزدیکترین کپی میرسانم. از فرصت در راه بودن هم نمیگذرم و تماسهایم را میگیرم. اول با مغازهای که سپرده بودم چادر سفید لبنانی برای احرامم بدوزد. قرار بود تمام بشود که هنوز نشدهاست.3
فیروزه از دوستان قدیمیام است. 4، 5 سالی است که همدیگر را میشناسیم. اما هر چه خانه و گوشیاش را میگیرم، جواب نمیدهد. تا جزوهام کپی و هر دو نسخه سیمی شود، سری هم تا داروخانه میزنم و چند ورق ویتامین، آدولکلد و... میخرم. در مسیر به سمت خانه، فیروزه زنگ میزند. سر کلاس بوده و خداحافظی میکنم.
در راه برگشت با جزوههای سیمیشده، گوشیام زنگ میخورد. شماره خانه فیروزه است. میروم توی فکر...
«نه به اون موقع که جواب نمیداد و دوساعت سرِ کار بودم، نه حالا که اول با گوشیاش میزنه، بعد با خونه! ولی... الان دانشگاهبودا به اینسرعت، خونه نمیرسه. حتماً مامانشه! بیخیال از خودش خداحافظی کردم دیگه. ببین! دُرُس نیستا! ناسلامتی مامانشو دیدیا... بر میدارم میگم مهدیهام با خودش کار داشتم، زنگ زد. اما اگه فیروزه رسید خونه، مامانش گفت مهدیه زنگ زد! بعد جریانو بفهمه، دلخور نمیشه؟! الان دمرفتن... درسته؟»
دل به دریا میزنم و بعد سلام و احوالپرسی، میگویم: «راستش، زنگ زدهبودم برای حجتمتع از فیروزهجون خداحافظی کنم، انشاءالله فردا عازمم.»
همین کافی بود که بغض صدایش را پر کند و هوای دلش بارانی شود. هنگ میکنم. فکر نمیکردم همین یک جمله میتواند روضه شود. توی سربالایی کوچه، میایستم و به دیوار تکیه میزنم. بعد چند ثانیه گریه، ادامه میدهد: «میدونم که منو یادت نمیمونه، اما هر وقت یاد فیروزه افتادی، منم دعا کن.»
ساعت از 11 شب گذشتهاست که گوشی سفید تلفن را سر جایش میگذاریم. حالا که ما خوابمان نمیبرد، بگذاریم حداقل بقیه اقوام و دوستان، شبِسفرمان راحت بخوابند. تتمه ساکها را میبندیم. من و مادر، در ساکدستی کوچکی وسایل احرام را میگذاریم. کاروان ما اول عازم مکه است. پس قبل ار رسیدن به شهر مکه، باید احرام ببندیم. البته یکسری کاروانها زودتر رفتهاند، اول مدینه را زیارت کردند و همین روزها، آنها هم به سمت مکه حرکت خواهند کرد.
پ.ن:
1 . در مجموع، از کاروان راضی نبودم که بخواهم نام و نشانش را ذکر کنم؛ اگر هم بگویید که لااقل بگو تا با آن کاروان، کسی راهی نشود، قابل ذکر است که آن کاروان، دیگر جزو کاروانهای حج و زیارت نیست و ملغی شدهاست. پس نگران نباشید.
2. الان مناسک کامل رهبری، چاپ شده و به صورت مکتوب وآنلاین، موجود است.
3 . از فامیلهای دور، بعد از ما و تقریباً با آخرین پروازهای تهران، به مکه رسید و چادرم را آورد.
4. میشود خواهش کنم هر کسی که عبور میکند، یک اعلام حضور بکند؟ ممنون