-
ادامه مناره ششم ـ2
1401/11/09 08:00
بسم الله الرحمن الرحیم بیرون مسجد دور روحانی کاروان، حلقه میزنیم. نکات را یکی یکی میگوید. از محرمات احرام، اعمال، بعد هم لباس حاضرین را نگاه میکند و به یکی از خانمها تذکر میدهد که لباسش نازک است و همسفردیگری چادرِ نمازِ سفیدش را به او امانت میدهد. ذکر مصیبت حضرت ارباب، دلهایمان را مهیا میکند برای لبیک...رو به...
-
مناره ششم: حریمِ امن
1401/11/08 08:00
بسم الله الرحمن الرحیم محل قرار، میقات 1 دفترم را باز میکنم و مینویسم: «سلام اینجا میقاتِ اهلِشام، جحفه ساعت 3:40 روز جمعه.» از سفرِقبلی، اینعادت خوب به یادگارماند. همهجا دفترم، همراهم باشد و از فرصتی برای نوشتن استفادهکنم. از جده که حرکت میکنیم. یکی از همسفرها، حالش خوب نیست. دکتری را از اتوبوس دوم، خبر...
-
ادامه مناره پنجم ـ 4
1401/11/07 08:00
بسم الله الرحمن الرحیم سالنی که هستم را خوب میگردم. ملخ تا اینجا آمدهاست. به سمت سالن بعدی میروم. هر مأموری هم که میخواهد جلویم را بگیرد، با 4 کلمه، ایما و اشاره، منظورم را میفهمانم و رهایم میسازد. سالن دوم هم نیست. اما نهایتِ جویندگی، یابندگی است. چرخدستیها، با نظم و تربیت، در سالن بیرونی، یکجا نشستهاند....
-
ادامه مناره پنجم ـ 3
1401/11/06 08:00
بسم الله الرحمن الرحیم جمعه 29/8/1388 2:23 بامداد، غول آهنی در شهر مادری فرود میآید. اصلاً باید جده، فرودگاه میشد. دقیقاً از مبدأ خلقت باید همه چیز آغاز شود. نام این شهر، جدّه است که به زبان عربی یعنی مادربزرگ. مزار حضرت حوا (سلامالله علیها) مادر همه عالمین در این شهر قرار دارد و به همین دلیل، نام این شهر، منسوب به...
-
ادامه مناره پنجم ـ 2
1401/11/05 08:00
بسم الله الرحمن الرحیم به سمت فرودگاه، راه میافتیم. سر اذان، در نمازخانهای توقف میکنیم. پیاده میشوم و کفشهایم را درست کنار در مسجد، جفت میکنم. وقتی هم بیرون میآیم، لبه دیوار را میگیرم و بدون نگاه کردن، پایم را داخل کفشم میکنم: «این کفش من نیس که» سرم را پایین میآورم. یک کفش طبی، شبیه مال من با سَگَک متفاوت،...
-
مناره پنجم: شهرِمادری
1401/11/03 08:00
بسم الله الرحمن الرحیم وارد نمازخانه فرودگاه میشوم. مادر میگوید: «همینجا وایمیسم، مواظب کفشات، تو برو بخون، بیا...» چانهزدنها فایده ندارد. کفشها را دقیقاً قبل سفر خریده بودم و مادر نگراناست کسی به هوای نو بودن، برش دارد. تشریفات پرواز، انجام میشود. پرواز غیرایرانی است و به تبع آن مهمانداران از همینجاو در خاک...
-
مناره چهارم: ازدواج!
1401/11/02 08:00
بسم الله الرحمن الرحیم حدود 8 صبح شیرازیم. آن روز را داخل شیراز میچرخیم از حافظیه، سعدی گرفته تا شاهچراغ. برای منی که اولینبار است شیراز را میبینم، پر از کلی خاطره خوب و حس دوستداشتنی است. 1 در حرم شاهچراغ، مادر میخواهد بعد از زیارت، نماز بخواند، دست در کیف میکند، اما سجاده کوچک توی کیفش نیست: - مهدیه! سجاده...
-
ادامه مناره سوم ـ 5: حلالیت
1401/11/01 08:00
بسم الله الرحمن الرحیم همینجا، قصه دفترم را هم بگویم. از یک سمت دفتر، شروع میکنم به نوشتن نام هر کسی که به ذهنم میرسد. اول از فامیل شروع میکنم: پدری و مادری، دور و نزدیک، و الأحیاء منکم و الأموات... حاضران و درگذشتگان، پیر و جوان، کوچک و بزرگ... بعد هم سراغ دوستان خانوادگی، دوستان و معلمهای دبیرستان، اساتید و...
-
ادامه مناره سوم ـ 4
1401/10/30 08:00
بسم الله الرحمن الرحیم چهارشنبه 27/8/1388 لحظه آخر، وقتی رسماً روی ابرها راه میروم، پدر خیلی آرام و جدی تذکر میدهد: «یادت باشه، فرستادمت حواست به اعمال مامانت باشهها، نری اونجا برای خودت، مامان رو ول کنی.» همانجا حرف بابا را آویزه دو گوش میکنم. حدود ساعت 3:30 ، در خانه را میبندیم. بابا ماشین را از پارکینگ بیرون...
-
ادامه مناره سوم ـ 3
1401/10/29 08:00
بسم الله الرحمن الرحیم فردای جلسه کاروان، شنبه 23 آبان 88، روز آخرِ اداره است؛ برای وداع و تمامکردن و تحویلِ کارهایی که دستم ماندهاست. همه مثل خودم، باور نمیکنند چند روز دیگر قرار است مکه باشم. ساکها برای یکشنبهشب با درِ باز، حاضر و آمادهاند. - حالا هم ممکنه ویزاها نیاد یهو! اینقدم مطمئن نباش مادر این حرفها را...
-
ادامه مناره سوم ـ 2 : پست خداحافظی
1401/10/28 08:00
بسم الله الرحمن الرحیم این پست را روی وبلاگ میگذارم: بچه بودم، وقتی میشنیدم ماه رمضان میخوانند: «اللَّهُمَّ ارْزُقْنِی حَجَّ بَیْتِکَ الْحَرَامِ فِی عَامِی هَذَا وَ فِی کُلِّ عَامٍ» 1 نمیفهمیدم یعنی چه! بزرگتر شدم و یاد گرفتم: «وَلِلَّهِ عَلَى النَّاسِ حِجُّ الْبَیْتِ مَنِ اسْتَطَاعَ إِلَیْهِ سَبِیلًا» 2 پیش خودم،...
-
مناره سوم: مقدمات ـ1
1401/10/27 08:00
بسم الله الرحمن الرحیم اذن امسال، بعد دومین عمره، دلم هوای حج کرده است؛ مادر باید برود. پدر هر چن نرجیح میدهد همسرش تنها نرود، اما چارهای نیست. خودش سالها قبل رفته و امسال شرایط کاری و شغلی، اجازه همراهی نمیدهد؛ امسال مادر توان جسمی و مالی دارد تا حج انجام دهد و مستطیع باید برود؛ وقتی زنی مستطیع است، برای رفتن حتی...
-
منارهدوم: فقط عکسهایش ماند...
1401/10/26 08:00
بسم الله الرحمن الرحیم 17 تیرماه است. اولین پروازعمره دانشجویی از تهران. 1 چقدر خوشحال بودیم؛ همانجا برای اولین بار دیدمش. آن زمان نمیدانستم همسفرمان است. بعدها دوستی تعریف کرد: «وقتی با خونوادهام داشتم خداحافظی میکردم، خونوادهای داشت با پسرش خداحافظی میکرد. مادرش گف: پسرم عازم عمره ست. پدرم در حالی که ابروهایش...
-
ادامه مناره اول
1401/10/25 08:00
بسم الله الرحمن الرحیم نهایتاً ... یازدهمین شب سال نو به منزلشان میرسم. هول میشوم، با اینکه بار اولم نیست، اما قلبم مثل گنجشک، خودش را به دیواره سینه میکوبند. نفسم بالا نمیآید. گلولههای یخ را داخل دستهایم میفشارم. کلی با خودم فکر کرده بودم وقتی دیدمشان، چه بگویم، از چه حرف بزنم. یادم باشد چه چیزهایی را نباید...